[h=2][/h]
شد کنیزک نزد دخت پادشا
گفت عرض دخت عبدالله را
دختر شه با کنیزک شد روان
نزد دخت خارکش اندر زمان
با دو صد اعزاز در آنجا رسید
ساعتی در آن مکان چون آرمید
بعد تکریمات و تعریفاتشان
حرفهای چند آمد در میان
یک شب و یک روز در آن جا بدند
بعد از آن بر سوی قصر خود شدند
اتفاقا آن شب آدینه بود
خدمت آن دختر سلطان نمود
مدحت مشکل گشا از یادشان
رفت آن شب واژگون شد کارشان
دختر سلطان بگفت ای محترم
سوی قصر من بیا ای خواهرم
دخت عبدالله آن برگشته بخت
رفت سوی قصر و سوی تاج و تخت
چون که وارد شد به درگه آن زمان
پیشوازش گردد دختر شادمان
....
شد کنیزک نزد دخت پادشا
گفت عرض دخت عبدالله را
دختر شه با کنیزک شد روان
نزد دخت خارکش اندر زمان
با دو صد اعزاز در آنجا رسید
ساعتی در آن مکان چون آرمید
بعد تکریمات و تعریفاتشان
حرفهای چند آمد در میان
یک شب و یک روز در آن جا بدند
بعد از آن بر سوی قصر خود شدند
اتفاقا آن شب آدینه بود
خدمت آن دختر سلطان نمود
مدحت مشکل گشا از یادشان
رفت آن شب واژگون شد کارشان
دختر سلطان بگفت ای محترم
سوی قصر من بیا ای خواهرم
دخت عبدالله آن برگشته بخت
رفت سوی قصر و سوی تاج و تخت
چون که وارد شد به درگه آن زمان
پیشوازش گردد دختر شادمان
....