قاری شهید

نورا

کاربر ویژه
"کاربر *ویژه*"
پدید آورنده : مرتضی نجفی ، صفحه 51




از قبیله بنو مشرق ـ تیره ای از قبیله همدان ـ بود؛ قبیله ای که امیرمؤمنان درباره آن فرمود: «اگر دربان بهشت باشم، اجازه ورود بدیشان داده و خوش آمدشان خواهم گفت».1

در کوفه می زیست و از بزرگان آن شهر به شمار می آمد. استاد فن قرائت بود.2 در عبادت سرآمد بود. زهد و بی علاقه گی به دنیا، او را از تعلّقات جدا کرده بود.
دور از چشم جاسوسان حکومت راه مکه را پیش گرفت. عشق و علاقه به امام(ع) او را از دیار خود بیرون کشید. پشت به کوفه و رو به قبله آمال ـ حسین(ع)ـ می رفت و او کسی جز «بُریر بن خضیر همدانی» نبود.
با اینکه سن و سالی از او گذشته بود و مُسن به نظر می رسید؛ ولی همچون جوانان شاداب بود. او که همچون بسیاری از کوفیان بر سر دو راهی سرگذشت واقع شده بود، راه سعادت را ـ سعادت دیدار و با حسین(ع) بودن را ـ برگزید.

 

نورا

کاربر ویژه
"کاربر *ویژه*"



بالاخره عبادت و زهد صحیح او را یاری داد و دل از تعلّقات کند.

بریر که چشمانش به روی زیبا و دلربای سالار شهیدان افتاد، اشک شوق از چشمانش سرازیر گشت. یاد و خاطره با علی(ع) بودن، در ذهن و یادش زنده شد که بیست و پنج سال قبل یاریش کرده بود و اکنون این فرزند علی(ع) است که برای زنده کردن دین جدش راه نبرد را در پیش گرفته است.
بریر در زمره یاران حسین(ع) منزل به منزل به همراه امام است.
هرازگاهی صدای صوت قرآن از قافله عشق بلند می شود. شاید آن قافله برای قرائت، استادِ کوفه، بُرَیر را برگزیده و مقدّم می دارند.
همچنان قافله به پیش می رفت تا به منزل «ذی حسم» رسید. از اینجا به بعد نقش بُریر و دیگر یارانِ با وفای حسین(ع) برجسته تر می گردد.

همراهان امام حسین(ع) و لشگر دشمن در این منزل به هم رسیدند. امام حسین(ع) در این هنگام خطبه ای خواند و اوضاع زمان خود را تشریح کرد. از بی وفایی مردم و از دوری آنها و از دین و حقیقت سخن به میان آورد.
«أَلاتَرونَ أَنَّ الْحَقَّ لایعمَل بِهِ وَ أَنَّ الْباطِلَ لایتَناهی عَنه…» و «… فَاِنّی لا أَرَی الْمَوتَ الا السَّعادة و الْحَیاة مَعَ الظّالِمینَ إِلاّ بَرَما».
 

نورا

کاربر ویژه
"کاربر *ویژه*"


امام حسین(ع) در کربلا بعد از تعریف از یاران ـ که بهتر از شما کسانی را سراغ ندارم ـ فرمود: «… مرا این جا تنها بگذارید که مقصود این گروه من هستم». در این هنگام ابتدا خاندان امام، سپس یاورانِ باوفای امام از تصمیم بر یاری امام سخن گفتند. در این هنگام بریر به این نکته تأکید کرد، حتی از امام اجازه خواست به نزد عمر سعد ـ فرمانده لشگر دشمن ـ رفته، او را نصیحت کند. شاید در این هنگام او به یاد آیه ای افتاده بود که در آن خداوند به موسی و هارون(ع) فرموده است: «أذهَبا اِلی فِرعَونَ إنَّهُ طَغی وَ قُولا لَهُ قَولاً لینا لَعَلَّهُ یتذکّرُ اَو یخْشی». سپس به سمت عمر سعد رفت؛ اما پس از مدتی، مأیوس از هدایت عمر سعد خدمت امام(ع) بازگشت و گزارش خود را برای امام بیان داشت.4

بریر نا امید از هدایت آنان پاسخ داد: خدایا! تو را معلوم است که من از این قوم بی زارم. بار خدایا! ایشان را به عذابی سخت گرفتار ساز و سزای این افعال هر چه بیشتر بدیشان رسان. بریر با تیراندازی دشمن نزد لشگر برگشت در این جا بود که فهمید قلوب این گروه همچون سنگ و حتّی از سنگ خشن تر و سخت تر است.
 

نورا

کاربر ویژه
"کاربر *ویژه*"
[h=3]
نقطه اوج
[/h] روی مبارک و پیشانی نورانی اش از دور جلوه گر بود؛ آثار عبادت و در عین حال خشم در راه خدا از رخسارش نمایان بود.
چگونه تلاش این جهاد گر برای حمایت از امام خود از خدا پنهان بماند، به یقین پاداش او جز شهادت نیست. کشته شدن در راه دوست تحفه ایست گرانبها که به هر کس ندهند.
در حالی که رجز می خواند به مبارزه ادامه داد:
مـن بـریـر فـرزنــد خـضـیـر هـسـتـم بـه شـما ضـرر زده ولـی زیان نمـی بینم
اهل خیر و شرف، خوب مرا می شنـاسند عمل نیک من، این چنین معروف است
همچنان مبارز می طلبید و به هر طرف که می چرخید، لشگر فرار می کرد. او با این که پیر مرد بود؛ ولی با تنی خسته و لبی تشنه و قلبی شکسته چند نفر را کشت و به هلاکت رساند.
 

نورا

کاربر ویژه
"کاربر *ویژه*"


مرتب با صدای بلند فریاد می زد: جلو بیایید! ای کشنده مؤمنان! نزدیک شوید ای کشنده فرزندانِ مجاهدان بدر! نزدیک شوید ای کشنده فرزندان رسولخدا!

در این هنگام رضی بن منقذ عبدی به او حمله برد و با هم دست به گریبان شدند و ساعتی با هم درگیر بودند. بریر او را به زمین زد و بر سینه اش نشست. رضی مأیوس از مبارزه فریاد زده و کمک طلبید. کعب ازدی از پشت به بریر حمله برد و با نیزه و شمشیر شروع به زدن کرد. نیزه به اعماق بدن پاکش فرو رفت و بدین ترتیب روح پاک او از بدنش جدا شد و در عشق حسین به سوی معبود پرواز کرد.6






1ـ سفینة البحار، ج 1، ص 266.
2ـ انصار الحسین (شمس الدین) ص 77؛ سفینة البحار، ج 1، ص 266 و ابصار العین، ص 121.
3ـ تاریخ طبری، ج 5، ص 403 و 404.
4ـ الفتوح، ص 898؛ مقتل الحسین (خوارزمی) ج 1، ص 248.
5ـ الفتوح، ص 902 و اعیان الشیعه، ج3، ص562.
6ـ ابصار العین، ص 125.
 

fateme.733

کاربر جدید
"منجی دوازدهمی"
خدايا كاري كن ما هم حسيني باشيم وحسيني بمونيم
بسيار جالب بود
 
بالا