You are using an out of date browser. It may not display this or other websites correctly.
You should upgrade or use an
alternative browser.
●●● ابیات ناب شروع شده با حرف ق●●●
کاربر با تجربه
"بازنشسته"
سلام
دوستان همانطور که از نام تاپیک مشخصه ابیاتی که با حرف ق آغاز میشن با همراهیتون در اینجا قرار میدیم
منتظر ابیات زیباتون هستیم
آخرین ویرایش:
کاربر با تجربه
"بازنشسته"
قدر و بهای مرد نه از جسم فربه است
بل قدر مردم از سخن و علم پر بهاست
ناصر خسرو
قرض است کارهای بدت نزد روزگار
یک روز اگر ز عمر تو ماند ادا کند
شفایی کاشانی
قضا رفت و قلم بنوشت فرمان
تو را جز صبر کردن چیست درمان
ویس و رامین
قطره ی اشکیم اما در درون دل نهان
گر به سوی دیده ره یابیم دریا می شویم
مسکین بخارایی
قفس تنگ فلک، جای پرافشانی نیست
یوسفی نیست در این مصر که زندانی نیست
صائب تبربزی
قلب هر خاکی که بشکافد، نشانش عاشقی ست
هر گلی که غنچه زد، نامش شقایق می شود
خلیل ذکاوت
قناعت کن اگر در آرزوی گنج قارونی
گدای خویش باش ار طالب ملک سلیمانی
پروین اعتصامی
آخرین ویرایش:
کاربر با تجربه
"بازنشسته"
قند آمیخته با گل نه علاج دل ماست
بوسه ای چند بیامرز به دشنامی چند
حافظ
قیاس امروز گیر از حال فردا
که هست امروز تو فردای دیروز
عرفی
قیمت دُر نه از صدف باشد
تیر را قیمت از هدف باشد
سنایی غزنوی
قتل این خسته به شمشیر تو تقدیر نبود
ورنه هیچ از دل بیرحم تو تقصیر نبود
حافظ
آخرین ویرایش:
کاربر با تجربه
"بازنشسته"
قحط جود است آبروی خود نمیباید فروخت
باده و گل از بهای خرقه میباید خرید
قد بلند تو را تا به بر نمیگیرم
درخت كام و مرادم به بر نمیآید
قد همه دلبران عالم
پیش الف قدت چو نون باد
قدت گفتم كه شمشاد است بس خجلت به بار آورد
كه این نسبت چرا كردیم و این بهتان چرا گفتیم
قدح به شرط ادب گیر زان كه تركیبش
ز كاسه سر جمشید و بهمن است و قباد
قدح مگیر چو حافظ مگر به ناله چنگ
كه بستهاند بر ابریشم طرب دل شاد
قدحی دركش و سرخوش به تماشا بخرام
تا ببینی كه نگارت به چه آیین آمد
کاربر با تجربه
"بازنشسته"
قدر مجموعه گل مرغ سحر داند و بس
نه كه هر كو ورقی خواند معانی دانست
قدر وقت ار نشناسد دل و كاری نكند
بس خجالت كه از این حاصل اوقات بریم
قدم باید اندر طرقیت ، نه دم
كه اصلی ندارد دم بی قدم
قدم دریغ مدار از جنازه حافظ
كه گر چه غرق گناه است میرود به بهشت
قرار برده ز من آن دو نرگس رعنا
فراغ برده ز من آن دو جادوی مكحول
کاربر با تجربه
"بازنشسته"
قرار و خواب ز حافظ طمع مدار ای دوست
قرار چیست صبوری كدام و خواب كجا
قراری بستهام با می فروشان
كه روز غم بجز ساغر نگیرم
قره العین من آن میوه دل یادش باد
كه خود آسان بشد و كار مرا مشكل كرد
قسم به جان تو خوردن ، طریق عزت نیست
به خاك پای تو كان هم عظیم سوگندست
قسم به حشمت و جاه و جلال شاه شجاع
كه نیست با كسم از بهر مال و جاه نزاع
قسمت حوالتم به خرابات میكند
هر چند كاین چنین شدم و آن چنان شدم
کاربر با تجربه
"بازنشسته"
قصد جان است طمع در لب جانان كردن
تو مرا بین كه در این كار به جان میكوشم
قصر فردوس ، به پاداش عمل می بخشند
ما كه رندیم و گدا دیر مغان ما را بس
قصر فردوس كه رضوانش به دربانی رفت
منظری از چمن نزهت درویشان است
قصه روز جزا دانی كه چون
هر كه بامش بیشتر برفش فزون
قضا چو ساری و جاری بنا رضا و رضاست
خوشا كسی كه به رغبت رضا به حكم قضاست
قضا را چنان اتفاق اوفتاد
كه بازم گذر بر عراق اوفتاد
قضا، گر داد من نستاند از تو
ز سوزدل بسوزانم قضارا
قطره ای كز جویباری می رود
از پی انجام كاری می رود
کاربر با تجربه
"بازنشسته"
قطره یی از دیده بار و نامه عصیان بشوی
پیش از آن كز اشك حسرت دیده را دریا كنی
قفس شكسته و راهم به گلستان نزدیك
ولی به كوتهی بال و پر چه خواهم كرد
قفل گنجینه اسرار بود لب آری
سر شود فاش زمانی كه ز لب می گذرد
قلب اندوده حافظ بر او خرج نشد
كاین معامل به همه عیب نهان بینا بود
قلب بیحاصل ما را بزن اكسیر مراد
یعنی از خاك در دوست نشانی به من آر
کاربر با تجربه
"بازنشسته"
قلم را آن زبان نبود كه سر عشق گوید باز
ورای حد تقریر است شرح آرزومندی
قلم قلم زده نقشت به سینه پردازم
قلم قلم شود ار دست من ، قلم ننهم
قلندران حقیقت به نیم جو نخرند
قبای اطلس آنكس كه از هنر عاری است
قناعت توانگر كند مرد را
خبر كن حریص جهانگرد را
قناعت سر افرازدت مرد هوش
سر پر طمع بر نیاید ز دوش
قند آمیخته با گل نه علاج دل ماست
بوسهای چند برآمیز به دشنامی چند
قند جداكن از وی، دور شو از زهر دند
هر چه به آخر بهست جان ترا آن پسند
کاربر با تجربه
"بازنشسته"
قومی به جد و جهد گرفتند وصل دوست
قومی دگر حواله به تقدیر می كنند
قومی متفكرند اندر ره دین
قومی به گمان فتاده در راه یقین
قومی كه گفته اند حقیقت پدید نیست
در حیرتم كه غیر حقیقت چه دیده اند