♦♦♦♦♦♦♦♦خدا شناسی !!! ♦♦♦♦♦♦♦♦

*مریم*

کاربر ویژه
"بازنشسته"
اگر مردم در عظمت قدرت خدا، و بزرگی او می اندیشیدند، به راه راست باز می گشتند،و از آتش سوزان می ترسیدند، اما دلها بیمار ،وچشم ها معیوب است. آیا به مخلوقات کوچک خدا نمی نگرند؟که چگونه آفرینش آن را استحکام بخشید؟و ترکیب اندام آن را بر قرار، وگوش و چشم برای آن پدید آورد،واستخوان وپوست متناسب خلق کرد؟به مورچه و کوچکی جثه آن بنگرید، که چگونه لطافت خلقت او با چشم واندیشه انسان درک نمی شود،نگاه کنید چگونه روی زمین راه می رود،وبرای بدست آوردن روزی خود تلاش میکند؟دانه ها را به لانه خود منتقل می سازد،ودر جایگاه مخصوص نگه می دارد،در فصل گرما برای زمستان تلاش کرده،و به هنگام درون رفتن،بیرون آمدن را فراموش نمی کند!.روزی مورچه تضمین گردیده ، و غذاهای متناسب با طبعش آفریده شده است.خداوند منان از او غفلت نمیکند،وپروردگار پاداش دهنده محرومش نمی سازد،گرچه در دل سنگی سخت وصاف یا در میان صخره ای خشک باشد.اگر در مجاری خوراک وقسمتهای بالا وپائین دستگاه گوارش وآنچه در درون شکم او از غضروف های آویخته به دنده تا شکم، وآنچه در سر اوست از چشم وگوش،اندیشه نمائی،از آفرینش مورچه دچار شگفتی شده واز وصف او به زحمت خواهی افتاد.پس بزرگ است خدائی که مورچه را بر روی دست وپایش بر پا داشت،وپیکره وجودش را با استحکام نگاه داشت،در آفرینش آن هیچ قدرتی او را یاری نداد وهیچ آفریننده ای کمکش نکرد.اگر اندیشه ات را بکار گیری تا به راز آفرینش پی برده باشی،دلائل روشنی به تو خواهند گفت که آفریننده مورچه کوچک همان آفریدگار درخت بزرگ خرماست،به جهت دقتی که جدا جدا در آفرینش هر چیزی به کار رفته،واختلافات وتفاوتهای پیچیده ای که در خلقت هر پدیده حیاتی نهفته است.همه موجودات سنگین وسبک،بزرگ وکوچک،نیرومند وضعیف،در اصول حیات وهستی یکسانند،وخلقت آسمان و هوا بادها و آب یکی است.پس اندیشه کن در آفتاب وماه،و درخت وگیاه،و آب و سنگ،و اختلاف شب و روز ،وجوشش دریاها،و فراوانی کوه ها،و بلندای قله ها،و گوناگونی لغتها،وتفاوت زبانها،که نشانه های روشن پروردگارند.پس وای بر آن کس که تقدیر کننده را نپذیرد،و تدبیر کننده را انکار کند!گمان کردند که چون گیاهانند وزارعی ندارند، واختلاف صورت هایشان را سازنده ای نیست،بر آنچه ادعا میکنند حجت و دلیلی ندارند،و بر آنچه در سر می پرورانند تحقیقی نمی کنند.آیا ممکن است ساختمانی بدون سازنده، یا جنایتی بدون جنایتکار باشد؟!

:gol::gol::gol::gol::gol::gol::gol::gol::gol::gol::gol::gol::gol::gol::gol::gol::gol::gol::gol::gol::gol:
شناساندن صحیح خداوند سبحان
کسی که کیفیتی برا خدا قائل شد یگانگی او را انکار کرده،وآن کس که همانندی برای او قرارداد به حقیقت خدا نرسیده است.کسی که خدا را به چیزی تشبیه کرد به مقصد نرسید.آن کس که به او اشاره کند یا در وهم آورد،خدا را بی نیاز ندانسته است.هر چه که ذاتش شناخته شده باشد آفریده است،وآنچه در هستی به دیگری متکی باشد دارای آفریننده است.سازنده ای غیر محتاج به ابزار ،اندازه گیرنده ای بی نیاز از فکر واندیشه،وبی نیاز از یاری دیگران است.با زمانها همراه نبوده،واز ابزار و وسائل کمک نگرفته است.هستی او برتر از زمان،و وجود او برنیستی مقدم است،و از ازلیت او را آغازی نیست.با پدید آوردن حواس،روشن می شود که حواسی ندارد.وبا آفرینش اشیاء متضاد،ثابت میشود که در آن ضدی نیست،و با هماهنگ کردن اشیاءدانسته میشود که همانندی ندارد.خدائی که روشنی را با تاریکی،آشکار را با نهان،خشکی را با تری،گرمی را با سردی،ضد هم قرار داد،وعناصر متضاد را با هم ترکیب وهماهنگ کرد،وبین موجودات ضد هم،وحدت ایجاد کرد،وبین آنها که با هم نزدیک بودند فاصله انداخت.خدائی که حدی ندارد،و با شماره محاسبه نمی گردد،که همانا ابزار وآلات،دلیل محدود بودن خویشند وبه همانند خود اشاره می شوند.اینکه می گوئیم موجودات از فلان زمان پدید آمده اند پس قدیم نمی توانند باشند و حادثند،و این که می گوئیم حتما" پدید آمدند،ازلی بودن آنها رد می شود،و اینکه می گوئیم اگر چنین بودند کامل می شدند،پس در تمام جهات کامل نیستند.خدا با خلق پدیده ها در برابر عقل ها جلوه کرد،و از مشاهده چشم ها برتر و والاتر است،وحرکت وسکون در او راه ندارد،زیرا او خود حرکت و سکون را آفرید،چگونه ممکن است آنچه را که خود آفریده در او اثر بگذارد؟یا خود از پدیده های خویش اثر پذیرد؟اگر چنین شود،ذاتش چون دیگر پدیده ها تغییر می کند،و اصل وجودش تجزیه می پذیرد،و دیگر ازلی نمی تواند باشد،وهنگامیکه«بر فرض محال»آغازی برای او تصور شود پس سر آمدی نیز خواهد داشت ،و این آغاز وانجام،دلیل روشن نقص ونقصان وضعف دلیل مخلوق بودن،ونیاز به خالقی دیگر داشتن است.پس نمی تواند آفریدگار همه هستی باشد،و از صفات پروردگار که«هیچ چیز در او مؤثر نیست، و نابودی وتغییر وپنهان شدن در او راه ندارد»خارج می شود.

:gol::gol::gol::gol::gol::gol::gol::gol::gol::gol::gol::gol::gol::gol::gol::gol::gol::gol::gol::gol::gol:
والاتر از صفات پدیده ها
خدا فرزندی ندارد تا فرزند دیگری باشد،و زاده نشده تا محدود به حدودی گردد،و بر تر است از آن که پسرانی داشته باشد،ومنزه است که با زنانی از دواج کند.اندیشه ها به او نمی رسند تا اندازه ای برای خدا تصور کنند،وفکرهای تیزبین نمی توانند او را درک کند،تا صورتی از اوتصور نمایند،حواس از احساس کردن او عاجز،ودستها از لمس کردن او ناتوان است وتغییر ودگر گونی در او راه ندارد،وگذشت زمان تآثیری در او نمی گذارد،گذران روز وشب او را سالخورده نسازد،و روشنائی وتاریکی در او اثر ندارد.خدا با هیچ یک از اجزاءجوارح واعضاءواندام،ونه با عُرضی از اعراض،ونه با دگر گونی ها وتجزیه،وصف نمی گردد.برای او اندازه ونهایتی وجود ندارد،ونیستی وسر آمدی نخواهد داشت؛چیزی او را در خود نمی گنجاند که بالا وپائینش ببرد،ونه چیزی او را حمل می کند که کج یا راست نگهدارد؛نه در درون اشیاء قرار دارد و نه بیرون آن؛حرف می زند نه با زبان و کام و دهان ؛می شنود نه با سوراخهای گوش وعضو شنوائی؛سخن میگوید نه با بکار بردن الفاظ در بیان؛حفظ میکند نه با رنج به خاطر سپردن؛می خواهد نه با به کار گیری اندیشه؛دوست دارد وخوشنود میشود نه از راه دلسوزی؛دشمن می دارد وبه خشم می آید نه از روی رنج ونگرانی؛به هر چه اراده کند ،می فرماید«باش»پدید می آید نه با صوتی که در گوش ها نشیند،و نه فریادی که شنیده شود،بلکه سخن خدای سبحان همان کاری است که ایجاد می کند.
:gol::gol::gol::gol::gol::gol::gol::gol::gol::gol::gol::gol::gol::gol::gol::gol::gol::gol::gol::gol::gol:
شناخت قدرت پروردگار
پیش از او چیزی وجود نداشته وگر نه خدای دیگری می بود.نمیشود گفت «خدا نبود وپدید آمد»که در آن صورت صفات پدیده ها را پیدا میکند،و نمی شود گفت«بین خدا وپدیده ها جدائی است»و«خدا بر پدیده ها برتری دارد»تا سازنده وساخته شده همانند تصور شوند،وخالق وپدید آمده با یکدیگر تشبیه گردند.مخلوقات را بدون استفاده از طرح و الگوی دیگران آفرید،و در آفرینش پدیده ها از هیچ کسی یاری نگرفت،زمین را آفرید وآن را بر پا نگهداشت بدون آن که مشغولش سازد، ودر حرکت وبی قراری،آن را نظم واعتدال بخشید،وبدون ستونی آن را به پا داشت،و بدون استوانه ها بالایش برد و از کجی و فرو ریختن نگهداشت واز سقوط ودر هم شکافتن حفظ کرد،میخ های زمین را محکم،و کوههای آن را استوار،وچشمه هایش را جاری،ودره ها را ایجاد کرد.آنچه بنا کرده به سستی نگرائید،و آنچه را که توانا کرد نا توان نشد.خدا با بزرگی وقدرت بر آفریده ها حاکم است،وبا علم وآگاهی از باطن و درونشان با خبر است،وبا جلال وعزت خود از همه برتر وبالاتر است،چیزی از فرمان او سر پیچی نمی کند،وچیزی قدرت مخالف با او را ندارد تا بر او پیروز گردد،و شتابنده ای از او توان گریختن ندارد که بر او پیشی گیرد،وبه سرمایه داری نیاز ندارد تا او را روزی دهد.همه در برابر او فروتنند،ودر برابر عظمت او ذلیل وخوارند.از قدرت وحکومت او به سوی دیگری نمی توان گریخت که از سود وزیانش در امان ماند.همتائی ندارد تا با او برابری کند،و او را همانندی نیست که شبیه او باشد.اوست نابود کننده پدیده ها پس از آفرینش،که گویا موجودی نبود.
:gol::gol::gol::gol::gol::gol::gol::gol::gol::gol::gol::gol::gol::gol::gol::gol::gol::gol::gol::gol::gol:

 

*مریم*

کاربر ویژه
"بازنشسته"
حکایت بر صیصا
در ميان بني اسرائيل عابدي به نام «برصيصا»زندگي مي کرد،او زماني طولاني عبادت کرده بود و در اين راستا به حدي از قرب الهي رسيده بود که مردم بيماران رواني را نزد او مي آوردند،او دعا مي کرد،آنها سلامتي خود را باز مي يافتند.
روزي زن جوان بيماري را که از يک خانواده ي با شخصيت بود،برادرانش نزد او آوردند و بنا شد آن زن مدتي در نزد برصيصا بماند تا شفا يابد.
شيطان از فرصت استفاده کرده و به وسوسه گري پرداخت و آنقدر زن را به نظر او زينت داد که آن مرد عابد به آن زن تجاوز کرد چيزي نگذشت که معلوم شد آن زن باردار است،عابد خود را در تنگناي سخت ديد،براي اينکه گناهش کشف نگردد آن زن را کشت و در گوشه اي از بيابان دفن کرد.
برادران آن زن از اين جنايت هولناک آگاه شدند و اين خبر در تمام شهر پيچيد و به گوش امير رسيد امير با جمعي به تحقيق پرداختند پس از قطعيت خبر،آن عابد را از عبادتگاهش فرو کشيده و فرمان اعدام او صادر گرديد.در روز معيني در حضور جمعيت بسيار،عابد را بالاي چوبه ي دار بردند وقتي که او در بالاي چوبه ي دار قرار گرفت،شيطان در نظرش مجسم شد و به او گفت:«اين من بودم که تو را به اين روز افکندم،و اگر آنچه را مي گويم اطاعت کني تو را از اين مهلکه نجات خواهم داد.:»
عابد گفت:چه کنم؟
شيطان گفت:تنها يک سجده براي من انجام دهي کافي است.
عابد گفت:در اين حالت که مي بيني ، نمي توانم سجده کنم.
شيطان گفت:اشاره اي کفايت مي کند.
عابد با گوشه ي چشم خود ،يا بادستش اشاره کرد و شيطان را اينگونه سجده کرد و هماندم جان سپرد و از دنيا رفت.
اين است نمونه اي از عاقبت سوءِ پيروان شيطان،وکفر و درماندگي آنها در لحظه ي سخت مرگ.
قابل تجه اينکه امام صادق (ع)فرمود:«هر کسي که لحظه ي مرگش فرا رسد ابليس يکي از شيطان هاي خود را نزد او مي فرستد تا او را يه سوي کفر بکشاند و يا او را در دينش مشکوک سازد تا او با اين حال از دنيا برود کسي که با ايمان باشد شيطان قدرت ندارد که او را به کفر يا شک در دينش وادارد،آنگاه فرمود:
«هرگاه به بالين آنان که در حال مرگ هستند حاضر شديد آنها را به گواهي دادن به يکتائي خدا،و رسالت محمد(ص)تلقين کنيد»
:gol::gol::gol::gol::gol::gol::gol::gol::gol::gol::gol::gol::gol::gol::gol::gol::gol::gol::gol::gol::gol::gol:
 

*مریم*

کاربر ویژه
"بازنشسته"
خدا شناسی درخت
كوله پشتياش را برداشت و راه افتاد. رفت كه دنبال خدابگردد؛ و گفت: تا كولهام از خدا پر نشود برنخواهم گشت.نهالي رنجور و كوچك كنار راه ايستاده بود.مسافر با خندهاي رو به درخت گفت: چه تلخ است كنار جاده بودن و نرفتن؛ و درخت زير لب گفت: ولي تلخ تر آن است كه بروي و بي رهاورد برگردي. كاش ميدانستي آنچه در جستوجوي آني، همينجاست. مسافر رفت و گفت يك درخت از راه چه ميداند، پاهايش در گِل است، او هيچگاه لذت جستوجو را نخواهد يافت. و نشنيد كه درخت گفت: اما من جستوجو را از خود آغاز كردهام و سفرم را كسي نخواهد ديد؛ جز آن كه بايد. مسافر رفت و كولهاش سنگين بود هزار سال گذشت، هزار سالِ پر خم و پيچ، هزار سالِ بالا و پست. مسافر بازگشت . رنجور و نااميد. خدا را نيافته بود، اما غرورش را گم كرده بود. به ابتداي جاده رسيد. جادهاي كه روزي از آن آغاز كرده بود. درختي هزار ساله، بالا بلند و سبز كنار جاده بود. زير سايهاش نشست تا لختي بياسايد. مسافر درخت را به ياد نياورد. اما درخت او را ميشناخت. درخت گفت: سلام مسافر، در كولهات چه داري، مرا هم ميهمان كن. مسافر گفت: بالا بلند تنومندم، شرمندهام، كولهام خالي است و هيچ چيز ندارم. درخت گفت: چه خوب، وقتي هيچ چيز نداري، همه چيز داري. اما آن روز كه ميرفتي، در كولهات همه چيز داشتي، غرور كمترينش بود، جاده آن را از تو گرفت. حالا در كولهات جا براي خدا هست. و قدري از حقيقت را در كوله مسافر ريخت. دستهاي مسافر از اشراق پر شد و چشمهايش از حيرت درخشيدو گفت: هزار سال رفتم و پيدا نكردم و تو نرفتهاي، اين همه يافتي! درخت گفت زيرا تو در جاده رفتي و من در خودم. و پيمودن خود، دشوارتر از پيمودن جادههاست .
:gol::gol::gol::gol::gol::gol::gol::gol::gol::gol::gol::gol::gol::gol::gol::gol::gol::gol::gol::gol::gol::gol:
 

*مریم*

کاربر ویژه
"بازنشسته"
یکی از مهمترین مسائلی که بشر با آن مواجهه است خدا و خداشناسی است. اینکه انسان از کجا آمده است و به کجا میرود. خداشناسی به این معناست که انسان به حقیقتی برسد که درک کند خداوند علت و خالق اوست و او عین نیاز و متعلق به خداوند است. چنانکه در قرآن میفرماید:
«ای مردم شما(همگی) نیازمند به خدایید، تنها خداوند است که بی نیاز و شایسته هرگونه حمد و ستایش است.»[1]

خداشناسی در قرآن

خداوند در قرآن کریم به ذکر نمونه ها و راههایی برای خداشناسی پرداخته و میفرماید:
«به زودی نشانه های خود را در اطراف جهان و در درون جانشان به آنها نشان میدهیم تا برای آنان آشکار گردد که او حق است. آیا کافی نیست که پروردگارت بر همه چیز شاهد و گواه است.»[2]
«و در زمین آیاتی برای جویندگان یقین است و در وجود خود شما نیز (آیاتی است)، آیا نمیبیند.»[3]

خداشناسی در روایات

روایات بسیاری در باب خداشناسی مطرح شده که در اینجا به برخی از آنها میپردازیم:
1. امام علی(ع) میفرماید: هر که خدا را شناخت، معرفتش کامل گشت.[4]
2. امام علی(ع): علم داشتن به خدا، برترین دو علم است.[5]
3. موجب دل برکندن از دنیا میشود.[6]
4. موجب ترس از خدا میشود.[7]
5. موجب پشت کردن به دنیای فانی میشود.[8]
و...

انواع خداشناسی

بطور کلی، معرفت و شناخت یک موجود به حسب آن شی مورد شناخت، به دو صورت تحقق مییابد. یکی شناخت حضوری و دیگری شناخت حصولی. در مورد خداوند متعال نیز همین دو نوع شناخت متصور است. یکی شناخت حضوری که بدون وساطت مفاهیم ذهنی، تحقق مییابد و دیگری شناخت کلی و حصولی که به وسیله مفاهیم عقلی حاصل میشود و مسقیماً به ذات الهی تعلق نمیگیرد.[9]
قرآن کریم انسان را بالفطره خداشناس معرفی میکند و مدعی است که همه انسانها در مرحلهای وجود، پروردگار خویش را به صورت عیان مشاهده کرده و به ربوبیت او اعتراف کرده اند و به حسب آفرینش خود، یک نوع شناخت از آفریننده خود دارند.
شناخت حصولی و حضوری خداوند را اینگونه بیان میکنیم:

1. خداشناسی فطری (حضوری):

منظور از خداشناسی فطری و حضوری این است که دل انسان ارتباط عمیقی با آفریننده ی خود دارد و هنگامی که انسان به عمق دل خود، توجه نماید چنین رابطهای را خواهد یافت ولی اکثر مردم مخصوصا در اوقات عادی زندگی که سرگرم امور دنیا هستند، توجهی به این رابطه قلبی ندارند و تنها هنگامی که توجهشان از همه چیز بریده میشود و امیدشان از همه اسباب قطع میگردد، میتوانند به این رابطه قلبی توجه نمایند.

2. خداشناسی فطری (حصولی):

منظور از خداشناسی فطری و حصولی این است که عقل انسان برای تصدیق وجود خدا نیازی به تلاش و کوشش ندارد، بلکه به آسانی درک میکند که وجود انسان و همه پدیده های جهان نیازمند هستند. پس خدای بی نیازی وجود دارد که نیاز آنها را رفع کند.[10]

راه های خداشناسی

برای شناختن خداوند، راههای متعددی وجود دارد، که در اینجا به برخی از آنها اشاره میکنیم.
1- تفکر و استدلال:[11]
خداوند در قرآن کریم میفرماید:
«و خداوند شما را از شکم مادرانتان خارج نمود در حالی که هیچ چیز نمیدانستید و برای شما گوش و چشم و عقل قرار داد، تا شکر نعمت او را بجا آورید.»[12]
در این آیه کریمه تصریح شده است که انسان در ابتدای تولد فاقد هرگونه شناختی است و خداوند به انسان حواس را عنایت فرموده تا جهان را به این وسیله مطالعه و بررسی کند و به او ضمیر و قوه تجزیه و تحلیل داده که آنچه را از راه حواس به دست میآورد، در مرحله بعد تعمق کند و از ظواهر گذشته به درون اشیاء و قوانین حاکم بر آنها راه یابد.[13]

2- تزکیه و تصفیه نفس:

همانطور که صراحتاً در قرآن حواس و قوه تفکر بعنوان ابزار شناخت معرفی شده اند، تزکیه و تصفیه نفس نیز وسیله ای برای شناخت دانسته شده است.[14]
خداوند در قرآن میفرماید:
«ای کسانی که ایمان آوردهاید اگر از (مخالفت فرمان) خدا بپرهیزید، برای شما وسیلهای جهت جدا ساختن حق از باطل قرار میدهد (روشن بینی خاصی که در پرتو آن، حق را از باطل خواهید شناخت) و گناهانتان را میپوشاند و شما را میآمرزد و خداوند صاحب فضل و بخشش عظیم است.»[15]

3- مطالعه آثار علمی دیگران:[16]

تعلم و یادگرفتن و خواندن کتاب، یکی دیگر از اسباب و ابرازهایی است که برای شناخت خداوند به آن توجه شده است.

4- خودشناسی:

یکی از مهمترین راههای خداشناسی، خودشناسی است. پیامبر اکرم(ص) میفرماید: هر کس خود را شناخت، خدای خود را شناخته است.[17]اگر انسان خویش را بشناسد، هم مبدأ جهان امکان را میشناسد و هم به معاد ایمان میآورد و حیات ابدی را پیش از هر چیزی میبیند و به آن دل میبندد و هم مسیر بین آغاز و انجام را میشناسد اما اگر خویش را نشناسد، هم مبدأ یعنی خدا را فراموش میکند و هم به معاد و حیات ابدی توجهی ندارد و در واقع با فراموش کردن نفس از همه معارف باز میماند.[18]

آثار خداشناسی

شناخت خداوند -و درک این مطلب که مبدأ و معاد از آن خداوند است- آثار و برکات فراوانی را هم در زندگی فردی و هم در زندگی اجتماعی بشر به دنبال دارد. در اینجا به تعدادی از آنها اشاره میکنیم.
الف. آثار فردی:
1. ایمان و آرامش در زندگی:

بی تردید امروز تمدن بشری و جهش های زندگی ماشینی آثار مسمومی در زندگی انسانها گذاشته و اکثر انسانها را دچار نوعی پریشان خاطری و اضطراب کرده است. آنچه قرآن کریم و روایات و تجارب علمی تأکید میکنند این است که جامعه بشری برای رها شدن از این دغدغه ها و نگرانیها، باید ایمانش را قویتر کند. چرا که اعتقاد به خدای متعال و رعایت تمامی لوازم و شرایط بندگی، مستحکمترین سنگر معنوی و محافظ بشر در مقابل سختیهای خرد کننده است.[19]
قرآن کریم در این باره میفرماید:
«آنها کسانی هستند که ایمان آوردهاند و دلهایشان را به یاد خدا مطمئن (وآرام) است، آگاه باشید، تنها با یاد خدا دلها آرامش مییابد.»[20]
انسان هر چه به خدا ایمان بالاتری پیدا کند، عطش و نیاز درونیاش کم میشود و وقتی قدم در راه ایمان به خدا گذاشت، احساس بینیازی کرده و به آرامش مطلق میرسد و هرگاه به خدای کاذب (هوای نفس) نزدیک شود، اضطرابش زیاد میگردد.[21]

2. اجابت دعا:

از دیگر آثار مهم خداشناسی اجابت دعاست. شناختی که ملازم با اجابت است. شناخت قلبی پس از رفع کلیه موانع شناخت و گذر از مرحله تقوا و رسیدن به مرتبه یقین و طی کردن مراحل ذکر و انس و عشق و انقطاع است.
در این مرحله بنده به مرتبهای میرسد که قادر به دخل و تصرف در عالم کائنات است. چرا که از غیر منقطع شده، به حق متصل گشته و ارادهاش در اراده خداوند فانی میشود.[22]

ب. آثار اجتماعی:
1. عدالت اجتماعی:

برای اینکه عدالت در جامعه پیاده شود باید دولتها و حکومتها به خدای متعال ایمان داشته باشند. زیرا حکومتهای بشری که ایمان و حس خداشناسی در آنها حاکم نیست در اجرای قانون فقط میتوانند به مقابله با سرکشیها و خلافهای آشکاری که در سطح جامعه به وجود میآید، بپردازند و هرگز از تعدی های پنهانی که از دید دستگاه قضایی و نیروی نظامی مخفی است نمیتوانند جلوگیری کنند. زیرا ایمانی ندارند تا خود را در محکمه وجدان خویش و حضور مدام حق تعالی در هر جا و هر زمان مجرم بشناسند. بر خلاف حکومت دینی که نه تنها فرد را از گناه آشکار یعنی فساد و سرکشی در سطح جامعه باز میدارد، بلکه به نهی از انجام گناه در زندگی میپردازد.
در جامعهای که زیر بنای آن را اخلاق و ایمان به خدا تشکیل میدهد، قانون به وجه نیک اجرا میشود و در زندگی افراد جامعه جاری است.[23]

2. وحدت اجتماعی:

قرآن کریم میفرماید:
«مومنان برادر یکدیگرند، پس دو برادر خود را صلح و آشتی دهید و تقوای الهی پیشه کنید، باشد که مشمول رحمت او شوید.»[24]
اسلام با اولین شعارش، حتی آنجا که پیامبر(ص) مردم را به یگانه پرستی دعوت میکند، جامعه را به سوی یک هدف و مبدأ دعوت مینماید و امر میکند همه به یک زبان (عربی) و به سمت یک قبله نماز بخوانند و توده های بشریت را به صورت یک واحد متشکل در میآورد.
بنابراین توحید و شناخت خدا، جامعه بشری را از دوگانه پرستیها و بت پرستیها و... نجات میدهد و به صورت امت واحد در صراط مستقیم به سوی هدف معینی به نام الله روانه میکند. پس وقتی مبدأ و هدف یکی شد، همگان خود را بنده یکی دانسته و به یک نقطه ختم میشوند.[25]

موانع شناخت خدا

با توجه به اهمیت و ضرورت خداشناسی، گاهی باز هم عواملی وجود دارد که مانع شناخت خدا و رسیدن به آثار و برکات آن میشود. در اینجا به مواردی از این موانع اشاره میکنیم:

1. شیطان

خداوند در قرآن کریم درباره کافران و دلباختگان به عالم طبیعت میفرماید:
«شیطان بر آنان مسلط شده و یاد خدا را از خاطر آنها برده، آنها حزب شیطانند. بدانید حزب شیطان زیانکارانند.»[26]
تمام تلاش شیطان این است که سرمایه خداخواهی را از انسان بگیرد و اگر کسی این سرمایه را باخت، خودش را از یاد میبرد. این آیه به این نکته اشاره دارد که شیطان در برابر انسان دسیسه میکند تا بر او تسلط یابد و سرمایه او را از او بگیرد.[27]

2. تعلق به دنیا:

امام علی(ع) میفرمایند: از فرومایگی دنیا همین بس که خدا در هیچ عالمی، نه در عوالم قبل از دنیا و نه در عوالم بعد از دنیا معصیت نمیشود، تنها در دنیا معصیت میشود.[28]باید توجه داشت که مقصود از دنیا، زمین و آسمان و دریا و صحرا و جانوران نیست؛ زیرا همه این پدیده های عالم، آیات الهیاند و هرگز نشانه های خدا مذموم نخواهد بود. بلکه مراد از دنیا، عناوین اعتباری است که هر کدام مایه تفاخر بیجاست. مثل اینکه کسی افتخار کند که این مال انبوه از آن من است و یا آن مقام اعتباری به من تعلق دارد.
بنابراین آن کس که خود را شناخت و به ارزش جاودانه خویش پی برد، خود را به خدا میفروشد و آنکه خود را نشناخت، گرفتار طبیعت شده و به آن مشغول میگردد.[29]

3. گناه:

یکی دیگر از عواملی که باعث فراموشی خدا و غفلت از او میشود، گناه است که همچون پردهای بین انسان و خدا آویخته میشود و در نتیجه انسان خداوند را فراموش میکند.
مرحوم شیخ صدوق ازامام رضا(ع) نقل میکند که شخصی پرسید: چرا خدا محجوب است؟ فرمودند: او محجوب نیست. اینکه شما او را نمیبینید در اثر کثرت گناهان است که همانند پردهای جلوی شهود فطرت را میگیرد و نمیگذارد انسان با چشم فطرت خداوند را مشاهده کند[30]
:gol::gol::gol::gol::gol::gol::gol::gol::gol::gol::gol::gol::gol::gol::gol::gol::gol::gol::gol::gol:


[1] - فاطر: آیه 15
[2] - فصلت: آیه 53

[3] - ذاریات: آیه 20 - 21

[4] - ری شهری، محمد؛ میزان الحکمه، ترجمه، شیخی، حمیدرضا، قم، انتشارات دارالحدیث، 1377، چاپ دوم، ج8، ص3585

[5] - ری شهری، محمد؛ میزان الحکمه، پیشین، ص3587

[6] - همان

[7] - همان

[8] - همان

[9] - مصباح یزدی، محمدتقی؛ معارف قرآن، قم، انتشارات موسسه آموزشی و پژوهشی امام خیمنی، چاپ دوم، 1378، ص19

[10] - همان، ص35- 36

[11] - مطهری، مرتضی؛ مجموعه آثار، قم، انتشارات صدرا، 1385، چاپ سیزدهم، ج2، ص221

[12] - نحل: آیه 78

[13] - مطهری، مرتضی؛ پیشین، ج2، ص232

[14] - همان

[15] - انفال: آیه 29

[16] - مطهری، مرتضی؛ پیشین، ج2، ص221

[17] - مجلسی، محمدباقر؛ بحارالانوار، تهران، انتشارات اسلامیه، 1364، ج2، ص32، ح23

[18] - جوادی آملی، عبدالله؛ فطرت در قرآن، قم، نشر اسراء، 1379، چاپ دوم، ص84

[19] - شیرازی، سید حسن؛ صادقی اردستانی، احمد؛ آشنایی با خدای جهان، تهران، نشر جهان، بی تا، ص11

[20] - رعد: آیه 28

[21] - محمدی ری شهری، محمد؛ بهترین راه شناخت خدا، بی جا، نشر پائیز، 1361، چاپ اول، ج2، ص144

[22] - محمدی ری شهری، محمد؛ پیشین، ص151

[23] - سبحانی، جعفر؛ خدا و نظام آفرینش، بی جا، نشر توحید، 1357، ص12

[24] - حجرات: آیه 10

[25] - شیرازی، سید حسن؛ صادقی اردستانی، احمد؛ پیشین، ص8

[26] - مجادله: آیه 19

[27] - جوادی آملی، عبدالله؛ فطرت در قرآن، قم، نشر اسراء، 1379، چاپ دوم، ص101- 103

[28] - دشتی، محمد؛ نهج البلاغه، قم، موسسه فرهنگی تحقیقاتی امیرالمونین، پاییز1381، حکمت385

[29] - جوادی آملی، عبدالله؛ پیشین، ص103

[30] - جوادی آملی، عبدالله؛ پیشین، ص103 به نقل از توحید صدوق، ص252



 

*مریم*

کاربر ویژه
"بازنشسته"
درسهای خدا شناسی
در آفرینش شگفت شب پره

ستايش خداي را كه هيچ وصفي حقيقت والاي او را ننمايد و عظمت او دست رد به سينه هر انديشه زند، و عقل بشر نارساتر از آن است كه به ژرفاي آن بيكرانه رسد و ملكوت اعلاي ربوبي را دريابد. اوست خداي بر حقّ روشنگر كه از هرچه ديده بيند روشن‏تر و استوارتر است. هيچ انديشه‏اي به اوج عظمت الهي نرسد و بيكرانگي او را درنيابد تا چيزي را بدو مانند كند، و هيچ پنداري او را در خزانه خيال تنگ نگيرد تا چيزي را مثل او داند. خداوند آفريدگان را بدون الگو و بي‏رايزني و كمكي آفريد. پس آفرينش او به فرمانش صورت پذيرد و پديدگانش همه سر بر آستانش گذارند و از صميم دل گوش به فرمانش دارند و بي‏هيچ درگيري و نزاع، مطيع و منقادش باشند. اينك گوشه‏اي از صنعت بديع پروردگار و شگفتيهاي آفرينش او را به تماشا نشينيد كه حكمت پررمز و راز را در اين شب‏پره‏ها به نمايش گذاشته است.

خورشيد عالمتابي كه همه موجودات را به جنبش و حركت آورَد، شب‏پره‏ها را به لانه سكوت و سكون فرستد و از جوش و خروش باز دارد، و تاريكي كه جنبش و حركت هر زنده را به سكون و سكوت وادارد، آنان را به پرواز آرد. راستي چگونه است كه ديدگان آنها نور خورشيد فروزان را تاب نياورَد و از آن بهره‏ور نتواند گردد تا راهش را بيابد و در پرتو فروغ آن به پرواز آيد و به اداره زندگيش پردازد آري، نور آفتاب آنان را از سير در ساعات روز باز دارد و از حركت در نور روز در لانه‏شان بنشاند.

آنان در روز پلكها حدقه چشمشان را بپوشاند و شباهنگام تاريكي را چراغي قرار دهند كه به راهنمايي آن، به جستجوي روزي روند و ظلمت شب، ديدگانِ آنان را از كار نيندازد و از رفتن در سياهي آن به خاطر شدّت ظلمت باز نمانند. پس آنگاه كه خورشيد نقاب از چهره برگيرد و سپيده روز رخ نمايد و نور آن لانه سوسماران را روشن كند، شب‏پره‏ها پلكها را فرو بندند و خانه نشين شوند و بدان آذوقه‏اي كه در تاريكي شب فراهم آورده‏اند، بسنده كنند.

پس پاكيزه و بلند باد نام خداوندي كه «شب» را براي آنان «روز» و «روزي‏آور» قرار داده و «روز» را سكون و آسايش، و براي آنان بر خلاف ديگر پرندگان بالهايي از گوشت چون لاله گوش خالي از استخوان و پوش، از پوست و رگ نازك و ظريف مقرّر فرمود. آري، شب‏پره دو بال دارد نه آنچنان ظريف كه هنگام پرواز درهم شكند و نه آنچنان ستبر كه سنگيني كند. آنان به پرواز آيند در حالي كه جوجه‏هاشان بدانان چسبيده و در دامنشان پناه گرفته‏اند، آنگاه كه بنشينند آنها نيز بنشينند و هرگاه كه بلند شوند آنان نيز چنان كنند. تا آن جوجكگان جان نگيرند و استخوانهاشان محكم نگردد و بالهاشان توان پرواز نيابد و راههاي جمع روزي و مصلحت خويش ندانند، از مادر جدا نشوند. پس پاكيزه باد نام آفريدگار هر پديده كه بي‏الگو آفريد.
:gol:
خطبه 154 نهج البلاغه در مورد خدا شناسی
 

*مریم*

کاربر ویژه
"بازنشسته"
*عجز انسان از شناخت ذات خـــــدا


سپاس خدائی را که سخنوران در ستودن او در می مانند،
انسان کسی یا چیزی را که بطور کامل نمی شناسد نمی تواند مدح و ستایش کند.
وشمارگران شمردن نعمتهای او ندانند، وکوشندگان حَقِّ اورا گذاردن نتوانند،
شمارش نعمتها تنها بعد از شناخت آنها و نیز با محدودیت و قابل شمارش بودنشان امکان پذیر می باشد.
خدائی که پای اندیشه تیز گام در راه شناسائی او لنگ است ،
یعنی شناسائی خدا برای بشر امکان پذیر نمی باشد.
و غوّاصان دریاى علوم و دانشها ، دستشان ازپى بردن به کمال هستیش ‏کوتاهاست .
اینجا امیر المومنین بصراحت می فرمایند که شناخت خدا حتی برای عالمان بزرگ نیزمیسّر نمی باشد.
هنگامیکه سخن درباره خدا بمیان بیاید دست نگهدارید و درباره زیر عرش سخن بگوئید و از فوق عرش خدا سخن نگوئید.
آنکس که براى صفاتش حدى نیست و اوصاف کمالش را توصیف‏ نتوان کرد،
در زمان نمی گنجد و سرآمدی معین برایش وجود ندارد.
مخلوقات‏را با قدرت خودآفرید،و با رحمتش بادها را پراکند،و اضطراب و لرزش زمین‏را به وسیله کوهها،به مهار کشید .
در این جا امیر المومنین که بفرموده خودشان به راههای آسمان از راههای زمین آشناترند راه صحیح خدا شناسی واهمیت فوق العاده آنرا یاد آوری فرموده و نشان می دهند که بعد از اقرار به حیرت در شناخت خدا تنها این راه را باید از معصومین آموخت

*دین وشناخت خدا


سرلوحه دین شناخت اوست،و درست شناختن او باورداشتن اوست،و درست باور داشتن او ، یگانه انگاشتن اوست ، ویگانه انگاشتن او ، او را بسزااطاعتنمودن است. و بسزا اطاعت نمودن او صفتها را از او زدودن است،
چه اینکه‏ هر صفتى گواهى مى‏دهدکه غیر ازموصوف خود است و هر موصوفى شهادت مى‏دهد که از صفت جداست ،
پس آنکس که خداى پاک را با صفتی توصیف نماید وى را باقرینی پیوسته. و آن کس که وى را مقرون به چیزى قرار دهد،تعدد در ذات او قائل شده، و هر کس تعدد در ذات او قائل شود ، اجزائى براى او تصور کرده ، و هر کس اجزائى براى‏او قائل شود وى را نشناخته است. و کسى که او را نشناسد ، به سوى او اشاره مى‏کند،
خداوند برتر از آن است که به وصف درآید
و هر کس به سویش اشاره کند،برایش حدى تعیین کرده،و آن که او را محدود بداند،وى را به شمارش آورده،و آن کس‏که بگوید خدا در کجا است؟وى رادر ضمن چیزى تصور کرده،و هر کس بپرسد بر روى‏چه قرار دارد؟جائى را از او خالى دانسته،

همواره بوده است و از چیزى به وجود نیامده ، و وجودى است که سابقه عدمبراى او نیست ، با همه چیز هست اما نه اینکه قرین آن باشد ، و مغایر با همه چیز است ، اما نه اینکه از آن تهی باشد ، هرچه خواهد پدید آرد و ، نیازی به جنبش و وسیلت ندارد . از ازل بیناست وتا به ابد یکتاست‏ ، دمسازی نداشته تا از آن جدا افتد و بترسد که تنهاست .

توصیه امام امیرالمومنین نیز این است که انسان باید در آفریده های خدا تفکّر کند و نه در ذات خدا.

*راههای خــــــــــــــداشناسی
اوّل – آفرینش جهان


آفرینش راآغاز کرد وآفریدگان را به یکباره پدیدآورد. بی آنکه اندیشه ای بکار برد یا از آزمایشی سودی بردارد یا جنبشی پدید آرد،و تصمیم آمیخته با اضطرابى دراو راه داشته باشد،
پدید آمدن هر یک از موجودات را بوقت مناسب خود موکول ساخت‏و در میان موجودات، با طبایع متضاد هماهنگى برقرار نمود، و در هر کدام،طبیعت‏و غریزه مخصوص به خودشان آفرید،و آن غرائز را ملازم و همراه آنها گردانید،او پیش‏از آنکه آنها را بیافریند، از تمام جزئیات و جوانب آنها آگاه بود،و به حدود وپایان آنهااحاطه داشت،و به اسرار درون و برون آنها آشنا بود.
کلام آخر اینکه خداوندهمه مفاهیم،حروف وکلام و اسماء را برای این آفرید که مخلوقاتش در رابطه با او بتوانند به سخن بیایند واین رابطه باید با اسماء وطریقی باشند که او مقرر فرموده است.
مرا به عبادت تو نیازی نیست – همانا من خواسته ام عبادتم از طریقی صورت پذیرد که من می خواهم ، نه از راهی که تو می خواهی .
 

*مریم*

کاربر ویژه
"بازنشسته"
برهان فطرت

برای پی بردن به وجود خداوندی که ما و همه هستی را آفریده و ما نیاز به برقراری ارتباط با او، ستایش ، پرستش و کمک گرفتن از او داریم هیچ دلیلی به اندازه فطرت به ما اطمینان نمی دهد هر انسانی در قلب و روح خود خدا را شناخته و به او عشق می ورزد همان خدایی که تمام هستی را خلق نموده تا ما در آسایش بوجود آماده ،زندگی کنیم ، هم او که به ما آنچه نیاز داشتیم را هدیه داد تا بتوانیم لذت زنده بودن را درک کنیم از خلق تک تک سلول های بدن مان تا غذایی که می خوریم و هوایی که تنفس می کنیم تا دستگاه های حیاتی بدن که با آنها از این امکانات (مثلا اکسیژن با دستگاه تنفسی و شش ها) بهره می بریم تا تمام کائنات و ذرات درون اتمی همه و همه برای راحتی زندگی ما فراهم آمده است ، هم او که همانند پدری دلسوز و مادری مهربان همیشه مراقب و ناظر ماست و هرجا به کمکش نیاز داشته ایم و از وی کمک خواسته ایم دریغ ننموده است ، هر انسانی خدا را احساس می نماید و با او رابطه برقرار می کند و هرچقدر قلب انسان پاک تر و روح او سبکبار تر باشد با خدای خود راحت تر و بهتر رابطه برقرار می کند و می تواند او را کاملتر شناخته و درک کند این نوع شناخت را گاهی برهان فطرت برای پی بردن به وجود خداوند می نامند، اما متأسفانه برخی از انسان ها بدلیل نافرمانی ها ، تیره کردن روح و قصاوت قلب که با ارتکاب گناهان و آزار دادن بندگان خدا ایجاد می شود این حس فطری برای درک خداوند متعال را با پرده ای از حجاب های جهل و گناه پوشانده و قلبشان سراسر تردید می گردد تا جایی که وجودشان را خشم و کینه و حسد و نفاق و کفر می پوشاند و هیچ نقطه پاکی در آن مشاهده نمی گردد لذا هرچیز خوب و معنوی را انکار نموده و فقط به غرایز حیوانی خود تمایل نشان می دهد این افراد کسانی هستند که دیگر قابلیت هدایت ندارند و حتی حاضر به فهمیدن نظر مخالف خود نیستند تا آن را سنجیده و درست و غلط آنرا تشخیص دهند این افراد همان هایی هستند که قلبشان مرده است و با مرگ جسمشان واقعیات هستی را می فهمند

برای شناخت و پی بردن به وجود خداوند دلایل زیادی وجود دارند برخی از آنها حسی و برخی دیگر عقلی هستند که اطمینان قلبی را بیشتر می نمایند و باور انسان را قوی تر می کند.
:gol::gol::gol::gol::gol::gol::gol::gol::gol::gol::gol::gol::gol::gol::gol::gol::gol::gol::gol::gol::gol::gol:
 

*مریم*

کاربر ویژه
"بازنشسته"
برهان نظم

به گوشی موبایل یا ساعت خود نگاه کنید آیا امکان دارد قطعات فلزی و پلاستیکی آن بدون هیچ دلیلی ، بدون وجود هیچ شخصی و بصورت کاملا تصادفی به هم برخورد کنند و یک مجموعه هوشمند و منظم مانند گوشی موبایلتان را تشکیل دهند ؟

هیچ انسانی (اگر قدرت تعقل داشته باشد!) اینگونه نمی اندیشد بلکه براحتی می فهمد که این قطعات ریز و حساس را شخص عالمی با علم به کاربرد هر کدام ار آنها در جای خاصی قرار داده و آنها را منظم نموده است

این شخص به وسیله ای که می خواسته بسازد علم کافی داشته و قدرت کافی هم برای منظم نمودن این وسیله داشته است، شما اگر فقط بدن خودتان را در نظر داشته باشید از بیش از هشت میلیارد سلولی که هر کدام در جایگاه خود قرار گرفته، کارشان را به خوبی انجام می دهند تا شما زنده باشید ، دستگاه های حیاتی بدن را در نظر بگیرید همه این ها از دو سلول اولیه ایجاد می شوند هرکدام می دانند که باید به چه سلولی تقسیم شده و باید چه کاری را انجام دهند حال شما با این مقایسه به کل هستی از ریز ترین ذرات تا بزرگترین مجموعه های آن نگاه کنید

دانشمندی خداپرست بود و دوستی داشت که منکر وجود خدا و خالق برای هستی بود و می گفت ما و همه هستی با یک تصادف بوجود آمده ایم، روزی این دانشمندِ خدا پرست ، دوست کافر خود را به خانه اش دعوت نمود ، او را به کارگاه اختراعاتش برد، ماکتی از منظومه ی خورشیدی به او نشان داد که بسیار زیبا و دقیق بود، با یک حرکت چرخ دستی ، همه کرات می چرخیدند و منظره زیبایی بنمایش در می آمد، دوست او با دیدن این ماکت زیبا شروع به تمجید از این اختراع نمود و دانشمند را تحسین کرد، بعد از اینکه حرفای او تمام شد ، دانشمند گفت : این ماکت را من درست نکرده ام و غیر از من نیز آنرا درست نکرده است بلکه بر اساس یک تصادف، چند قطعه چوب ، فلز و پلاستیک به هم برخورد نموده و این ماکت را ایجاد کرده است! دوست او از صحبت های دانشمند متعجب شد و گفت : امکان ندارد که تعدادی قطعه خام به هم برخورد کند و اینچنین مجموعه منظم ، زیبا و دقیقی درست شود که مدل زیبایی از منظمومه خورشیدی است، شخص کافر به اینجای حرف هایش که رسید ، دانشمند گفت : چطور تو معتقدی که این ماکت و نمونه کوچک حتما باید سازنده ای داشته باشد تا آنرا ساخته و منظم کند اما جهان هستی و اصلی که بسیار زیباتر و دقیقتر ، و از همه مهمتر واقعی است را بدون خالق و ناظم می پنداری!؟ دوست کافر با شنیدن این سخنان به فکر فرو رفت و همان جا نشسته اقرار کرد که من اشتباه می کردم و حالا به وجود خالق و ناظم هستی ایمان آوردم.

بوسیله برهان نظم ، وجود ناظمی (نظم دهنده) برای هستی اثبات می شود، کسی که هم علم به هستی ای که می خواهد خلقش کند و نظمش دهد دارد و هم قدرت بر خلق و نظم دهی دارد پس برهان نظم وجود خالق و خدایی ناظم ، عالم و قادر را اثبات می کند

برهان ضرورت و امکان [2]

وجود هر پدیده نیازمند پدیدآورنده خود است، به مثال زیر توجه کنید:

به برگی که در حال افتادن از درخت است نگاه کنید، افتادن برگ دلیل و علتی دارد مثلا باد می وزد و برگ را از شاخه به زمین می اندازد[3] ، باد علت افتادن برگ است و افتادن برگ ، معلول آن ، اما خود باد نیز نیاز به علت دارد و علت آن مثلا جابجایی طبقات هوا و جوّ است با این نگاه ، باد که علت پدیده بعدی بود نسبت به قبل از خود پدیده و معلول است، جابجایی طبقات گرم و سرد جوّی نیز پدیده و معلول علت دیگری است که گرما و حرارت خورشید است پس این جابجایی برای بعد از خود ،علت و برای قبل از خود معلول است ، شما می توانید همینطور هزاران علت و معلول را در طول هم بشمارید که هر کدام برای بعد از خود علت اند و برای قبل از خود معلول و پدیده به شمار می آیند تا اینکه به وجود خداوند متعال می رسیم که در رأس همه علت ها قرار دارد

سؤال: شما به درستی سلسله علت ها و معلول ها را بیان نمودید اما چرا آنها را منتهی به وجود خدا نمودید؟ به بیان ساده تر چرا برای خدا علت در نظر نمی گیرید؟ علت و پدیده آورنده خدا چیست؟

پاسخ: وجود هر پدیده نیازمند به علت و پدیدآورنده ی خود است و وجود پدیدآورنده ،مسبوق و زودتر از پدیده ی خود است؛ پس هیچ پدیده ای بوجود نمی آید ، مگر آنکه پدیدآورنده و علت آن زودتر از خود او به وجود آماده باشد.

اگر سیر پدیده ها و پدیدآورنده ها به خداوند ختم نشود و بی نهایت باشد(تصویر الف) ، بدلیل آنکه وجود پدیدآورنده می بایست زودتر از پدیده خود بوجود آید ، هر پدیده منتظر می ماند تا قبل از خودش علتش محقق شود و آن هم نسبت به قبل از خود و همینطور تا بینهایت علتها و معلول ها منتظر بوجود آمدن می ماندند و هیچ چیزی در عالم بوجود نمی آمد

پس ما از وجود پدیده های بیشمار در اطرافمان در عالم متوجه میشویم که سیر این پدیده ها و پدیدآورنده ها به ناچار می بایست به وجودی برسد که آن وجود نیازمند علت نباشد به عبارت دیگر او علت همه علتها و ضروری الوجود[4] است و اوست که خلقت را شروع نموده و این سیر پدیده ها و پدیدآورنده ها را آغاز کرده تا به ما رسیده اند ما این وجود را خدا می نامیم (تصویر ب) همچنین روشن می شود که خداوند بی نیاز مطلق است زیرا اگر به کسی یا چیزی نیاز داشت به همان اندازه نسبت به آن شیء ، معلول و پدیده بود و آن شیء در مرحله قبل از او وجود داشت و دیگر این وجود مورد نظر ، آن وجود ضروری و خدا نبود بلکه یکی از علتهای واسطه ای بود، پس با همین برهان، بی نیاز مطلق بودن و غنی بودن خدا ثابت می شود(یعنی خدا به هیچ چیز و هیچ کسی نیاز ندارد درصورتی که همه به اون نیازمندند)

(توضیح: اگر این وجود-خدا- هم نیازمند به علت بود ، پس او ضروری الوجود و خدا نبود بلکه یکی از علتهای میانی بود ، باز هم این سیر رو به بالا ادامه می یافت و همانطور که گفته شد با توجه به مسبوق بودن علت نسبت به معلول، هیچ چیز در عالَم ایجاد نمی شد اما ما از وجود پدیده های ایجاد شده در عالم پی می بریم که این سیر پدیده ها و پدیدآورنده ها به وجودی می رسد که وجودش ضروری و حتمی باید باشد و خودش هم نیاز به پدیدآورنده نداشته باشد)

ضروری الوجود یعنی وجودی که حتما باید باشد و عقلا امکان ندارد که وجود نداشته باشد به همان دلیلی که بالا توضیح دادیم[5]




khodashenasi%20%281%29.jpg
khodashenasi%20%280%29.jpg




با توجه به آنچه گفته شد با اثبات برهان ضرورت و امکان این موارد ثابت می شود:

1- اثبات وجود داشتن خدا

2- اثبات اینکه خود خدا نیاز به آفریننده ندارد

3- اثبات بی نیاز مطلق بودن خدا
:gol::gol::gol::gol::gol::gol::gol::gol::gol::gol::gol::gol::gol::gol::gol::gol::gol::gol::gol::gol::gol::gol:
 

*مریم*

کاربر ویژه
"بازنشسته"
برهان یگانگی خدا

بعد از بیان برهان های گذشته و اثبات وجود داشتن خدا ، این سؤال پیش می آید که چه دلیلی بر یکتا بودن و یکی بودن خداست؟ مثلا مسیحیان معتقدند که خداوند در عین یکی بودن سه تاست[6]: خدای پدر ، خدای پسر (عیسی) ، روح القُدُس (جبرئیل)

پاسخ: توحید ذاتی و یگانگی خدا به دو معناست:

1- احدیت الذات : یعنی خداوند بسیط است و دارای اجزاء نیست (خداوند مرکب از چند جزء و قسمت نیست بلکه یک وجود یکپارچه است)

2- واحدیت الذات: یعنی خداوند یگانه است و مثل و مانند ندارد (وجود دیگر یا خدای دیگری مانند او نیست، چند خدا وجود ندارد)
:gol::gol::gol::gol::gol::gol::gol::gol::gol::gol::gol::gol::gol::gol::gol::gol::gol::gol::gol::gol::gol::gol:
 

*مریم*

کاربر ویژه
"بازنشسته"
برهان بساطتِ ذات خدا (احدیت):

هرچیزی که از اجزایی تشکیل شود به آنها نیاز دارد مثلا بدن ما از چند دستگاه حیاتی مانند گردش خون و تنفس و ... تشکیل شده پس به آنها نیازمند است ، دستگاه های حیاتی ما از اعضایی مانند شش و نای و ... تشکیل شده اند پس به آنها نیازمندند، این اعضا از سلول هایی تشکیل شده اند و اگر این سلول ها نبودند این عضو تشکیل نمی شد پس به آنها نیاز دارند، این سلول ها از موادی ترکیب یافته اند و .... بنابراین هرچیزی که از اجزایی تشکیل شود به جزء ها و قسمت هایش نیازمند است ، و ما در برهان ضرورت و امکان ثابت نمودیم که خداوند بی نیاز مطلق است و به چیزی نیاز ندارد پس ثابت می شود که خداوند بسیط است و ترکیب یافته از چند قسمت و جزء نیست

برهان وحدانیت و یگانه بودن خدا:

خداوند یکتاست و همانندی ندارد زیرا اگر چند خدا وجود داشت ، این خدا ها می بایست اشتراکات یا تفاوت هایی داشته باشند(شما وقتی چند چیز را در نظر بگیرید این اشیاء با هم شباهت ها یا تفاوت هایی دارند) ،پس اگر اشتراکات یا تفاوت هایی داشته باشند یعنی ترکیب یافته از چند جزء هستند که این اجزاء با هم شباهت یا تفاوت دارند در صورتی که ما در برهان بساطت ذات، ثابت کردیم که خداوند ترکیب یافته از اجزاء و قسمت هایی نیست بلکه یک وجود یکپارچه است، بنابر این نتیجه می گیریم امکان ندارد در کنار خداوند ،خدای دیگری هم وجود داشته باشد و خداوند، یگانه (واحد) است

اگر منظور مسیحیت از تثلیث و سه خدایی، ترکیب شدن یک خدا از سه جزء بود که ما در برهان بساطت ذات خدا، ثابت کردیم که خداوند ترکیب یافته نیست بلکه یک وجود بسیط و یکپارچه است و اگر منظورشان این است که چند خدای جدا از هم وجود دارد که در برهان واحدیت ثابت شد که خدا واحد است و هیچ خدای دیگری وجود ندارد، بنابراین این اعتقادِ دینهایی که چند خدا برای عالم در نظر می گیرند، جنبه عقلانی نداشته و اشتباه است

خداوند در سوره توحید این دو برهان را به اختصار در دو آیه آورده است:

قل هو الله احد : بگو او الله است که یکتاست (وجودش مرکب نیست ، وجودش بسیط است: احدیتِ ذات خدا)

و لم یکن له کفوا احد : و هیچکسی همانند او نیست (خدای دیگری وجود ندارد، یگانه است، واحدیتِ ذات خدا)
:gol::gol::gol::gol::gol::gol::gol::gol::gol::gol::gol::gol::gol::gol::gol::gol::gol::gol::gol::gol::gol::gol:
 
بالا