خاطره از جنگ

ایرانی اسلامی

کاربر حرفه ای
"کاربر *ویژه*"
یک بار دو نفر ازبچه ها بر سر کولی گرفتن از سرباز عراقی شرط بندی کردند.یکی از انها مدعی بود که می تواند از اوکولی بگیرد و دیگری میگفت سریک بسته سیگار شرط می بندم که نمی توانی.در همین وقت سرباز مذکور وارد اشپزخانه شد و ان برادر از وی پرسید تو قوی تری یا من؟سرباز عراقی بادی به غبغب انداخت و خندید گفت البته من.تو با این بدن ضعیف و لاغر مردنی و تغذیه کم اصلا زور نداری و من از تو خیلی قوی ترم.برادر بسیجی به وی گفت اگر راست میگویی که زورت زیاد است,دو دور مرا دور اشپزخانه بگردان,بعد هم من تو را دو دور دور اشپزخانه می چرخانم تا ببینیم کدام یک زورش بیشتر است؟سرباز عراقی با نگاهی مردد کمی درباره این پیشنهاد فکر کرد و سپس پذیرفت که او را پشت سر خود سوار کند و دور اشپزخانه بگرداند.نوبت به برادر بسیجی که رسید او به ظاهر قدری تلاش کرد و سپس گفت که نمیتواند ان هیکل گنده را بچرخاند.خبر این موضوع به سرعت در اردوگاه پیچید و تا مدت ها اسباب خنده و شادمانی ما بود.=)):))=d>:))=)):1::bye1:
 
بالا