دو داستان بسیار کوتاه از جنگ

ایرانی اسلامی

کاربر حرفه ای
"کاربر *ویژه*"
اخرین سجده
گردان جعفر طیار راهی کردستان بود.عملیات کربلای 4 در انتظار قربانیان عاشق ثارالله(ع) چشم به جاده داشت.کریم اهوازی نیز حضور داشت.
ان شب گلوله ای به پیشانی اش اصابت نمود. یکباره بر سجده افتاد.نور مهتاب بر پیکرش میتابید اما هیچ کس فکر نمی کرد که او در این سجده ی خون رنگ به لقا حق رسیده است.برای ساعت ها انجا ماند و رهروان بی انکه لحظه ای تامل کنند به گمان اینکه در حال نجوای شبانه خویش است از انجا گذشتند.
اسکله منتظر شماست
گفت اسکله چه خبر؟ گفتم منتظر شماست که بروید و شهید شوید.خندید و چند قدم جلو رفت.ایستاد و نگاهی به من انداخت رفت.وقتی پیکرش را اوردند گریه ام گرفت,گفتم من شوخی کردم تو چرا شهید شدی؟:bye1:


2Q==
 
بالا