●●● ابیات ناب شروع شده با حرف س●●●

*داش مری*

داره دوست میشه
"منجی دوازدهمی"
سوخت پروانه و دانست در ان ساعت
که شد اندام ضعیفش همه خاکستر
پروین اعتصامی
ساقی، غم فردای حريفان چه خوری
پيش آر پياله را، که شب میگذرد

خیام
 

زهرا

کاربر با تجربه
"بازنشسته"


:joda13::joda13:
سایه ای بر دل ریشم فکن ای گنج روان


که من این خانه به سودای تو ویران کردم



سالها از پی مقصود به جان گردیده ایم
یار در خانه و ما دور جهان گردیده ایم



ساقی ارباده از این دست به جام اندازد
عارفان را همه در شرب مدام اندازد




سالها دل طلب جام جم از ما میکرد
آنچه خود داشت ز بیگانه تمنا میکرد
 

زهرا

کاربر با تجربه
"بازنشسته"
:joda45:
سحر بلبل حکایت با صبا کرد
که عشق روی گل با ما چه ها کرد


سری که بر سر گردون به فخر می سودم
بر آستان که نهادم ؟ بر آستان فــــــــــراق


سحرم دولت بیدار به بالین آمد
گفت برخیز که آن خسرو شیرین آمد



ستاره ای بدرخشید و ماه مجلس شد
دل رمیده ما را انیس و مونس شد

 

زهرا

کاربر با تجربه
"بازنشسته"
:sterne18::sterne18:
سرو چمان من چرا میل چمن نمیکند؟
همدم گل نمی شود یاد سمن نمیکند؟


سر ارادت ما و آستان حضرت دوست
که هر چه بر سر ما میرود ارادت اوست


ساقی به نور باده برافروز جام ما
مطرب بگو که کار جهان شد به کام ما



سینه از آتش دل در غم جانانه بسوخت
آتشی بود در این خانه که کاشانه بسوخت

 

زهرا

کاربر با تجربه
"بازنشسته"
:joda20:
سحر با باد میگفتم حدیث آرزومندی
خطاب آمد که واثق شو به الطاف خداوندی


سحرم دولت بیدار به بالین آمد
گفت برخیز که آن خسرو شیرین آمد


ساقیا می بده و غم مخور از دشمن و دوست
که به کام دل ما آن بشد و این آمد




ساقی و مطرب و می جمله مهیاست ولی
عیش بی یار مهیا نشود یار کجــاست



سایه ی معشوق اگر افتاد بر عاشق چه شد
ما به او محتاج بودیم او به ما مشتاق بود
 

زهرا

کاربر با تجربه
"بازنشسته"

:joda38:
ساقی بیار باده و اول به دست حافظ ده
بشرط آن که ز مجلس سخن به در نرود



سخن در پرده میگویم چو گل از غنچه بیرون آی
که بیش از پنج روزی نیست حکم میر نوروزی


سرو چشمی چنین دلکش تو گویی چشم از او بردوز
برو کاین وعظ بی معنا مرا در سر نمیگیرد


سمن بویان غبار غم چو بنشینند بنشانند
پری رویان قرار از دل چو بستیزند بستانند



سر ما و آستان حضرت دوست
که هر چه بر سر ما میرود ارادت اوست

 

زهرا

کاربر با تجربه
"بازنشسته"

images
سبک باران به شور آیند از هر حرف بی مغزی
به فریاد آورد اندک نسیمی هر نیستان را
صائب تبریزی

سایه ای بر دل ریشم فکن ای گنج روان
که من این خانه به سودای تو ویران کردم
حافظ
سرشب به سر فکر تاراج داشت
سحر گه نه تن سر نه سر تاج داشت
به یک گردش چرخ نیلو فری
نه نادر به جا ماند و نه نادری
میزا مهدی کلانتری
سالها از پی مقصود به جان گردیده ایم
یار در خانه و ما دور جهان گردیده ایم
حافظ
 

زهرا

کاربر با تجربه
"بازنشسته"
:joda16:
ساقی ازل چو از محبت دم زد
این قرعه به نام زاده ی آدم زد
بگرف یکی جام زخمخانه عشق
یکجرعه فشاند و عالمی برهم زد



سایه طوبی و دلجویی حور و لب حوض
به هوی سر کوی تو برفت از یادم
حافظ
سرتا سر آفاق به هاون سودن
نه طاق فلک به خون دل اندودن
صد سال دگر اسیر زندان بودن
به زانکه دمی همدم نادان بودن



ساقی ارباده از این دست به جام اندازد
عارفان را همه در شرب مدام اندازد
حافظ
سرگشته چو پرگار همه عمر دودیم
آخر به همان نقطه که بودیم رسیدیم
امام فخر رازی
 

زهرا

کاربر با تجربه
"بازنشسته"
:joda26:
سیزده را همه عالم بدر از شهر امروز
من خود ان سیزدهم کز همه عالم بدرم
استاد شهریار
سالها رفت و ز یادم نرود دوست هنوز
تا چه کردم که مرا دشمن جان اوست هنوز
مشفق کاشانی


سر آن ندارد امشب که برآید آفتابی
چه خیال ها گذر کرد و گذر نکرد خوابی
سعدی


سخت می ترسم به حیرت انتظارم بگذرد
رفته باشم از خود آن ساعت که یارم بگذرد
الهی تبریزی

 

زهرا

کاربر با تجربه
"بازنشسته"
:joda15:
سبک بالان خرامیدند و رفتند
مرا بیچاره نامیدند و رفتند


ساقیا امشب ز مینای رخت مستم
چشم من بر جام تو، پیمانه در دستم


سرخوش ز سبوی غم پنهانی خویشم
چون زلف تو سرگرم پریشانی خویشم
(مقام معظم رهبری)


ساروان بار من افتاد خدا را مددی
که امید کرمم همره این محمل کرد


سلام ای انتظار آفرینش
سلام ای آرزوی اهل بینش
 
بالا