یکی از ملوک خراسان محمود سبکتکین را به خواب چنان دید که جمله ی وجود او ریخته بود و خاک شده مگر چشمان او که هم چنان در چشم خانه همی گردید و نظر می کرد سایر حکما از تأویل این فروماندن مگر درویشی که به جای آورد و گفت هنوز نگرانست که ملکش با دگرانست .
بس نامور بزیر زمین دفن کرده اند
کز هستیش بروی زمین برنشان نماند
وان پیر لاشه را که سپردند زیر گل
خاکش چنان بخورد کزو استخوان نماند
زنده است نام فرّخ نوشین روان بخیر
گر چه بسی گذست که نوشین روان نماند
خیری کن ای فلان و غنیمت شمار عمرُ
زان پیش تر که بانگ بر آید فلان نماند
( گلستان سعدی ، باب اول ، در سیرت پادشاهان )
بس نامور بزیر زمین دفن کرده اند
کز هستیش بروی زمین برنشان نماند
وان پیر لاشه را که سپردند زیر گل
خاکش چنان بخورد کزو استخوان نماند
زنده است نام فرّخ نوشین روان بخیر
گر چه بسی گذست که نوشین روان نماند
خیری کن ای فلان و غنیمت شمار عمرُ
زان پیش تر که بانگ بر آید فلان نماند
( گلستان سعدی ، باب اول ، در سیرت پادشاهان )