بسم الله الرّحمن الرّحیم
فامّا الزّبد فیذهب جفاء و امّا ما ینفع النّاس فیمكث فی الارض
مقدمه:
ارزش هر عقیدهای دو گونه است:
یكی ارزش نظری و دیگر ارزش عملی. ارزش نظری یك عقیده یعنی میزان انطباق آن عقیده با حقیقت و واقعیت. ارزش نظری یك نظریه فلسفی یا اجتماعی یا جهانی و غیره، یعنی آیا این نظریه با واقعیت انطباق دارد یا ندارد؟ راه اینكه یك نظریه با واقعیت انطباق دارد یا ندارد، در مواردی تجربه و آزمایش و مشاهده است و در مواردی استدلالهای عقلانی.
مثلا بطلمیوس گفته بود كه زمین مركز عالم است و افلاك بر یكدیگر محیطاند و به دور زمین میچرخند. بعد دانشمندان آمدند این نظریه را عوض كردند. «ارزش نظری فكر بطلمیوس» یعنی آیا واقعا زمین مركز است و همه افلاك و ستارگان به دور آن میچرخند یا نه؟ آیا ارزش نظری از آن فكر بطلمیوس است یا آن كه ارزش نظری مال فكر كپرنیك است كه زمین مركز عالم نیست؛ بلكه خورشید مركز است، آنهم مركز منظومه شمسی ما و نه مركز عالم.
ارزش عملی معنایش این است كه حالا كار نداریم كدام یك از اینها مطابق با حقیقت و واقعیت است، در عمل كدام یك از اینها برای بشر مفیدتر است؟ آیا آن عقیده برای بشر نافعتر و مفیدتر است یا این عقیده، و یا از این جهت فرقی ندارند؟ اعتقادات دینی نیز مشمول این حكم است. اولین اصل دینی وجود خداوند و یكتایی اوست. این، دو ارزش دارد: یكی «ارزش نظری» یعنی اینكه در واقع هم مطلب از همین قرار است؛ یعنی دلیل، برهان و استدلال هم همین مطلب را تأیید میكند و حقیقت همین است. و دیگر «ارزش عملی»، یعنی این عقیده چه آثاری در زندگی بشر میگذارد؟ آیا چنین عقیدهای به سود بشر است یا خیر؟
به طور كلی درباره دین از دو جهت باید بحث بشود و بحث میشود: یكی از جهت ارزش نظری دین، یعنی همان حقیقت بودن و واقعی بودن آن. علم كلام عهدهدار این مطلب است. علم كلام ـخصوصا كلام قدیم ـبه ارزش عملی كاری ندارد، فقط دنبال ارزش نظری است؛ دنبال راهها و استدلالهایی است مثلا بر یگانگی خدا، نبوت، عدل، امامت و معاد؛ ادلّهای ذكر میكند بر اینكه اینها حقیقت است. ولی ارزش عملی این است كه حالا اعمّ از اینكه ما حقیقت بودن را به دست آوردهایم یا به دست نیاوردهایم، برویم دنبال این جهت كه این فكر و عقیده، این ایمان به انسان چه میدهد، یعنی در زندگی انسان چه اثری میگذارد؟
دوم از این جهت كه آیا باقی ماندن یك فكر و عقیده تابع ارزش نظری آن است یا ارزش عملی و یا هر دو؟ اگر یك عقیده بخواهد در میان بشر باقی بماند، آیا تابع این است كه هر دو ارزش را داشته باشد یا یكی از این دو ارزش را هم داشته باشد كافی است برای باقی ماندن و یا هیچ كدام را هم نداشته باشد میتواند باقی بماند و باقی ماندن دایر مدار هیچ یك از این دو ارزش نیست؛ یعنی ممكن است یك فكری، یك عقیدهای حقیقت نباشد، به سود بشر نباشد، مع ذلك برای همیشه هم باقی بماند. جواب این سؤال را بعد میدهیم.
سؤال دیگر این است كه آیا میشود میان اینها تفكیك كرد؟ یعنی آیا میشود یك عقیده و ایمانی حقیقت باشد ولی به زیان بشر باشد، و عقیده و ایمان دیگری پوچ باشد ولی به سود بشر باشد؟
نظر قرآن در پاسخ به سؤال مزبور این است كه حقیقت بودن یا ارزش نظری با خیر بودن یعنی ارزش عملی مساوی است. بدین معنی كه هر چه حقیقت باشد، هر عقیده و ایمانی كه بر حقیقت استوار باشد، به زیان بشر نیست. این گونه نیست كه یك عقیده وایمان، در عین آن كه درست است، حقیقت است، و واقعیت هم مطابق با آن است ولی بهتر است كه انسان به آن اعتقاد نداشته باشد بلكه به خلافش كه پوچ است اعتقاد داشته باشد، و خیر بشر در خلاف آن باشد. عكس قضیه: یك عقیدهای، یك ایمانی بی پایه و پوچ است ولی در عین اینكه پوچ است برای بشر خوب است و اگر به آن اعتقاد داشته باشد این اعتقاد به سود اوست. نه، این طور نیست. ممكن است یك سخن پوچی، یك حرف باطلی، در یك مدت موقت به سود برخی افراد ـ نه همه افراد ـ باشد، اما این همان است كه قرآن اسمش را «باطل» میگذارد و میگوید به سود انسان نیست، دوام هم پیدا نمیكند. وقتی كه فهمیدیم حق (یعنی حقیقت و واقعی بودن) با خیر (یعنی مفید بودن) مساوی است، جواب سؤال دوم هم روشن میشود و كسی نمیتواند بگوید اگر چیزی واقعی بود ولی زیانمند چطور؟ یا اگر چیزی سودمند بود و غیر واقعی چطور؟ نه، ما دو شق بیشتر نداریم: یا یك عقیده و ایمان حقیقت است و خیر هم هست، یا پوچ است و برای بشریت زیانمند.
پس سؤال به این صورت باید طرح بشود: آیا پوچ و زیانمند با حقیقت و خیر از نظر شانس باقی ماندن یكسانند یا در جهان همان طور كه در یك اندام اگر به عللی عضو زایدی پیدا بشود دستگاه منظم خلقت تدریجا آن را حذف میكند، در عقاید و ایمان هم ممكن است هزارها عقیده پوچ و باطل در میان بشر پیدا بشود و یك مدت موقت هم باقی باشد ولی دستگاه خلقت تدریجا آنها را حذف میكند و از بین میبرد؟ این همان جنگ حق و باطل است كه قرآن میگوید باطل یك جولانی دارد ولی بعد از مدت موقتی از بین میرود و حق یعنی حقیقت به دلیل اینكه مساوی یا سودمندی و خیر است برای همیشه باقی است.
آیهای كه در صدر آمد مفادش همین است. فأمّا الزّبد فیذهب جفاء و امّا ما ینفع النّاس فیمكث فی الارض.(1) این آیه از معجزات بیّن قرآن است؛ یعنی از نظر محتوا آنچنان در اوج عالی است كه امكان ندارد یك بشر، آنهم درس نخوانده، با فكر خودش بتواند این گونه سخن بگوید. برای حق و باطل مثال ذكر میكند. از آب باران مثال میآورد كه به كوهها و درهها میریزد و بعد سیل تشكیل میشود. جریان سیل كف به وجود میآورد. بعد كف روی سیل را میپوشاند و یك آدم ظاهر بین، آب را كه حقیقت است مغلوب كف كه پوك و پوچ و باطل است میپندارد. ولی قرآن میگوید: نه، كف میرود و آب میماند. مثل آب مثل حق است و مثل كف مثل باطل. حق به این دلیل باقی میماند كه نافع است. یعنی قرآن در اینجا حق را مساوی با نافع دانسته و تفكیك نكرده است. این مطلبی بود كه به عنوان مقدمه كوتاه باید ذكر میشد.
فامّا الزّبد فیذهب جفاء و امّا ما ینفع النّاس فیمكث فی الارض
مقدمه:
ارزش هر عقیدهای دو گونه است:
یكی ارزش نظری و دیگر ارزش عملی. ارزش نظری یك عقیده یعنی میزان انطباق آن عقیده با حقیقت و واقعیت. ارزش نظری یك نظریه فلسفی یا اجتماعی یا جهانی و غیره، یعنی آیا این نظریه با واقعیت انطباق دارد یا ندارد؟ راه اینكه یك نظریه با واقعیت انطباق دارد یا ندارد، در مواردی تجربه و آزمایش و مشاهده است و در مواردی استدلالهای عقلانی.
مثلا بطلمیوس گفته بود كه زمین مركز عالم است و افلاك بر یكدیگر محیطاند و به دور زمین میچرخند. بعد دانشمندان آمدند این نظریه را عوض كردند. «ارزش نظری فكر بطلمیوس» یعنی آیا واقعا زمین مركز است و همه افلاك و ستارگان به دور آن میچرخند یا نه؟ آیا ارزش نظری از آن فكر بطلمیوس است یا آن كه ارزش نظری مال فكر كپرنیك است كه زمین مركز عالم نیست؛ بلكه خورشید مركز است، آنهم مركز منظومه شمسی ما و نه مركز عالم.
ارزش عملی معنایش این است كه حالا كار نداریم كدام یك از اینها مطابق با حقیقت و واقعیت است، در عمل كدام یك از اینها برای بشر مفیدتر است؟ آیا آن عقیده برای بشر نافعتر و مفیدتر است یا این عقیده، و یا از این جهت فرقی ندارند؟ اعتقادات دینی نیز مشمول این حكم است. اولین اصل دینی وجود خداوند و یكتایی اوست. این، دو ارزش دارد: یكی «ارزش نظری» یعنی اینكه در واقع هم مطلب از همین قرار است؛ یعنی دلیل، برهان و استدلال هم همین مطلب را تأیید میكند و حقیقت همین است. و دیگر «ارزش عملی»، یعنی این عقیده چه آثاری در زندگی بشر میگذارد؟ آیا چنین عقیدهای به سود بشر است یا خیر؟
به طور كلی درباره دین از دو جهت باید بحث بشود و بحث میشود: یكی از جهت ارزش نظری دین، یعنی همان حقیقت بودن و واقعی بودن آن. علم كلام عهدهدار این مطلب است. علم كلام ـخصوصا كلام قدیم ـبه ارزش عملی كاری ندارد، فقط دنبال ارزش نظری است؛ دنبال راهها و استدلالهایی است مثلا بر یگانگی خدا، نبوت، عدل، امامت و معاد؛ ادلّهای ذكر میكند بر اینكه اینها حقیقت است. ولی ارزش عملی این است كه حالا اعمّ از اینكه ما حقیقت بودن را به دست آوردهایم یا به دست نیاوردهایم، برویم دنبال این جهت كه این فكر و عقیده، این ایمان به انسان چه میدهد، یعنی در زندگی انسان چه اثری میگذارد؟
دوم از این جهت كه آیا باقی ماندن یك فكر و عقیده تابع ارزش نظری آن است یا ارزش عملی و یا هر دو؟ اگر یك عقیده بخواهد در میان بشر باقی بماند، آیا تابع این است كه هر دو ارزش را داشته باشد یا یكی از این دو ارزش را هم داشته باشد كافی است برای باقی ماندن و یا هیچ كدام را هم نداشته باشد میتواند باقی بماند و باقی ماندن دایر مدار هیچ یك از این دو ارزش نیست؛ یعنی ممكن است یك فكری، یك عقیدهای حقیقت نباشد، به سود بشر نباشد، مع ذلك برای همیشه هم باقی بماند. جواب این سؤال را بعد میدهیم.
سؤال دیگر این است كه آیا میشود میان اینها تفكیك كرد؟ یعنی آیا میشود یك عقیده و ایمانی حقیقت باشد ولی به زیان بشر باشد، و عقیده و ایمان دیگری پوچ باشد ولی به سود بشر باشد؟
نظر قرآن در پاسخ به سؤال مزبور این است كه حقیقت بودن یا ارزش نظری با خیر بودن یعنی ارزش عملی مساوی است. بدین معنی كه هر چه حقیقت باشد، هر عقیده و ایمانی كه بر حقیقت استوار باشد، به زیان بشر نیست. این گونه نیست كه یك عقیده وایمان، در عین آن كه درست است، حقیقت است، و واقعیت هم مطابق با آن است ولی بهتر است كه انسان به آن اعتقاد نداشته باشد بلكه به خلافش كه پوچ است اعتقاد داشته باشد، و خیر بشر در خلاف آن باشد. عكس قضیه: یك عقیدهای، یك ایمانی بی پایه و پوچ است ولی در عین اینكه پوچ است برای بشر خوب است و اگر به آن اعتقاد داشته باشد این اعتقاد به سود اوست. نه، این طور نیست. ممكن است یك سخن پوچی، یك حرف باطلی، در یك مدت موقت به سود برخی افراد ـ نه همه افراد ـ باشد، اما این همان است كه قرآن اسمش را «باطل» میگذارد و میگوید به سود انسان نیست، دوام هم پیدا نمیكند. وقتی كه فهمیدیم حق (یعنی حقیقت و واقعی بودن) با خیر (یعنی مفید بودن) مساوی است، جواب سؤال دوم هم روشن میشود و كسی نمیتواند بگوید اگر چیزی واقعی بود ولی زیانمند چطور؟ یا اگر چیزی سودمند بود و غیر واقعی چطور؟ نه، ما دو شق بیشتر نداریم: یا یك عقیده و ایمان حقیقت است و خیر هم هست، یا پوچ است و برای بشریت زیانمند.
پس سؤال به این صورت باید طرح بشود: آیا پوچ و زیانمند با حقیقت و خیر از نظر شانس باقی ماندن یكسانند یا در جهان همان طور كه در یك اندام اگر به عللی عضو زایدی پیدا بشود دستگاه منظم خلقت تدریجا آن را حذف میكند، در عقاید و ایمان هم ممكن است هزارها عقیده پوچ و باطل در میان بشر پیدا بشود و یك مدت موقت هم باقی باشد ولی دستگاه خلقت تدریجا آنها را حذف میكند و از بین میبرد؟ این همان جنگ حق و باطل است كه قرآن میگوید باطل یك جولانی دارد ولی بعد از مدت موقتی از بین میرود و حق یعنی حقیقت به دلیل اینكه مساوی یا سودمندی و خیر است برای همیشه باقی است.
آیهای كه در صدر آمد مفادش همین است. فأمّا الزّبد فیذهب جفاء و امّا ما ینفع النّاس فیمكث فی الارض.(1) این آیه از معجزات بیّن قرآن است؛ یعنی از نظر محتوا آنچنان در اوج عالی است كه امكان ندارد یك بشر، آنهم درس نخوانده، با فكر خودش بتواند این گونه سخن بگوید. برای حق و باطل مثال ذكر میكند. از آب باران مثال میآورد كه به كوهها و درهها میریزد و بعد سیل تشكیل میشود. جریان سیل كف به وجود میآورد. بعد كف روی سیل را میپوشاند و یك آدم ظاهر بین، آب را كه حقیقت است مغلوب كف كه پوك و پوچ و باطل است میپندارد. ولی قرآن میگوید: نه، كف میرود و آب میماند. مثل آب مثل حق است و مثل كف مثل باطل. حق به این دلیل باقی میماند كه نافع است. یعنی قرآن در اینجا حق را مساوی با نافع دانسته و تفكیك نكرده است. این مطلبی بود كه به عنوان مقدمه كوتاه باید ذكر میشد.