♦♦ ♦♦ قصه هایی قشنگ در مورد نمــــــــــــاز - نماز صبــــــــــــر ♦♦ ♦♦

گمنام

ناظر کل
پرسنل مدیریت
"ناظر کل"

قافلهای از حاجیان در صحرا به خیمه زنی رسیدند، خواستند استراحت نمایند. اجازه گرفتند و در خیمهاش وارد شدند. زن گفت ای زائران خانه خدا خوش آمدید؛ شتران من به چَرا رفتهاند وقتی برگشتند از شما پذیرایی میكنم. زن بیرون شد از دور چوپان مویه كنان میآمد به زن گفت: شترها نزدیك چاه آب كه رسیدند هجوم آوردند و پسرت را به چاه افكندند. بدیهی است چاههایی كذایی كه عمق زیاد و آب فراوان دارد افتادن در آنها مُردن است و امید نجاتی نیست.
زن جلو رفت تا چوپان را آرام كند گفت ما میهمان داریم صدا نكن مبادا میهمانها ناراحت شوند، میهمان نوازی، لازمه مسلمانی است. فوراً دستور داد گوسفندی كُشتند و آماده برای پذیرایی شد.


وقتی زن وارد خیمه شد حاجیها به او گفتند ما خیلی متأسفیم كه چنین جریانی رُخ داده و در چنین موقعی مزاحم شدیم.
زن گفت آقایان حُجّاج من نمیخواستم شما بفهمید و متأثر شوید ولی حالا كه دانستید پس اذن بدهید من دو ركعت نماز بخوانم، چراكه خدا در قرآن فرموده:
«وَاستَعینُوا بِالصَّبرِ وَ الصَّلوه» به نماز طلب یاری كنید. من هم برای بردباری در این مصیبت نماز بخوانم.


بعد گفت كه كدامتان میتوانید قرآن بخوانید؟ یكی از حاجیها شروع به خواندن آیات اِسترجاع كرد «وَلَنَبلَُونّهم بِشَیء مِنَ الخَوفِ وَالجُوع ... » زن گفت خدایا اگر بنا بود كسی در این دنیا بماند باید حبیبت محمد ـ صلّی الله علیه و آله و سلّم ـ میماند پروردگارا در قرآن مجیدت امرِ به صبر فرمودی و وعده اَجر دادی، من در مصیبت جوانم صبر میكنم تو هم در عوض پاداشت را شاملِ حال من گردان و این جوانم را بیامرز.
faswel5.gif
 
بالا