يكي بود يكي نبود
غير از خدا هيچكي نبود
حسني يكي يه دونه
نشسته بود تو خونه
حسني آه بس خسته بود
چشماشو زود بسته بود
حسني رو خواب برده بود
دنيا رو آب برده بود
رفته به خواب و رويا
به شهر آرزوها
دوچرخه شم برده بود
آه بال در آورده بود
چرخ هاش آنده مي شد
اسب پرنده مي شد
با اون اسب خيالي
مي تاخت چه خوب و عالي
سوار رخش رستم
حسني نداشت ديگه غم
روي سرش آلاه خود
به پاهاش هم چكمه بود
نيزه و گرز و خنجر
زره و آمان و سپر
مي گفت آه من رستمم
قوي ترين آدمم
قوي تر از پلنگم
ميرم آه باز بجنگم
ميرم اسير بگيرم
غير از خدا هيچكي نبود
حسني يكي يه دونه
نشسته بود تو خونه
حسني آه بس خسته بود
چشماشو زود بسته بود
حسني رو خواب برده بود
دنيا رو آب برده بود
رفته به خواب و رويا
به شهر آرزوها
دوچرخه شم برده بود
آه بال در آورده بود
چرخ هاش آنده مي شد
اسب پرنده مي شد
با اون اسب خيالي
مي تاخت چه خوب و عالي
سوار رخش رستم
حسني نداشت ديگه غم
روي سرش آلاه خود
به پاهاش هم چكمه بود
نيزه و گرز و خنجر
زره و آمان و سپر
مي گفت آه من رستمم
قوي ترين آدمم
قوي تر از پلنگم
ميرم آه باز بجنگم
ميرم اسير بگيرم