حسنی و بچه آهوی ناز..... برای کوچولوها

آسمان

کاربر فعال
"کاربر *ویژه*"
يكي بود يكي نبود

غير از خدا هيچكي نبود

حسني يكي يه دونه

نشسته بود تو خونه

حسني آه بس خسته بود

چشماشو زود بسته بود


حسني رو خواب برده بود
:|:):

دنيا رو آب برده بود

رفته به خواب و رويا

به شهر آرزوها

دوچرخه شم برده بود

آه بال در آورده بود

چرخ هاش آنده مي شد

اسب پرنده مي شد

با اون اسب خيالي

مي تاخت چه خوب و عالي

سوار رخش رستم

حسني نداشت ديگه غم

روي سرش آلاه خود

به پاهاش هم چكمه بود

نيزه و گرز و خنجر

زره و آمان و سپر

مي گفت آه من رستمم

قوي ترين آدمم

قوي تر از پلنگم

ميرم آه باز بجنگم

ميرم اسير بگيرم

 

آسمان

کاربر فعال
"کاربر *ویژه*"
زنده باشم نميرم
رو اسب خود سوارم
ميرم شكار بيارم
شكار آنم حيوونا رو
اسير آنم اژدها رو
شكار گرگ و پلنگ
چند تا گوزن قشنگ
با تير آمون چوبي
ميام دم غروبي
حسني با اون همه زور
خوشحال و شاد و مغرور
يكي يكي تيرها را
رها مي آرد تو هوا
هي تير ميزد سر سري
اين وري و اون وري
صدا اومد ناگهون
انگاري از آسمون
حسني همون جا ايستاد
به اون صدا جواب داد
رفت طرف اون صدا
به سمت اون بوته ها
صدا نبود ناله بود
پشت گل لاله بود
بچه آهوي ناز بود
روي زمين دراز بود
با چشموني پر از درد
 

آسمان

کاربر فعال
"کاربر *ویژه*"
به تير اشاره مي کرد
روي تنش يه تير بود
خون مي اومد مثل رود
حسني به سويش دويد
دستي به رويش کشيد
تير رو در آورد از پاش
پارچه رو بست رو زخماش
بچه آهوي زيبا
حسني رو کرد تماشا
يواش يواش خواب اومد
آفتاب و مهتاب اومد
آهو رو که خواب گرفت
حسني رو آفتاب گرفت
خورشيد اونو لوس مي کرد
صورتش رو بوس مي کرد
مادر او رو صدا آرد
حسني چشماشو وا کرد
حسني بلند شد از خواب
سلامي کرد به آفتاب
به مامانش سلام داد
رفت تو حياط مثل باد
يه هو دوچرخشو ديد
به خواب خوبش خنديد
گفت با صداي خنده
کجاست اسب پرنده
کمون و شمشير آجاست
تو خوابه يا که اينجاست
 

آسمان

کاربر فعال
"کاربر *ویژه*"
حسني همش مي خنديد
دوباره رويا مي ديد
اما پريد از لباش
خنده خوبش يواش
به ياد آهو افتاد
نشست و گريه سر داد
گفت که شكار نخواستم
اسب و سوار نخواستم
آهوي زنده خوبه
صداي خنده خوبه



" زهره رحيمي "
 
بالا