♦♦ ♦♦ قصه هایی قشنگ در مورد نمــــــــــــاز - نماز واقعی ♦♦ ♦♦

گمنام

ناظر کل
پرسنل مدیریت
"ناظر کل"

روزی دو شتر بزرگ و چاق برای رسول خدا (صلی الله علیه و آله) هدیه آوردند.حضرت به اصحاب خود فرمود: آیا كسی هست در میان شما كه دو ركعت نماز بخواند و در قیام و ركوع و سجود و وضو و خشوع اهتمام به امور دنیا نداشته و در قلب او فكر دنیا نبوده باشد تا من یكی از این دو شتر را به او بدهم؟ كسی جواب نگفت. سه مرتبه این جمله را فرمود. كسی جواب او را ند اد مگر علی بن ابیطالب (علیه السلام) برخاست و عرض كرد یا رسول الله من میخوانم و از اول نماز تا آخر چیزی از دنیا به خاطرم راه نداده فكر دنیا را نمیكنم.


رسول خدا: بخوان. علی نماز را خوانده و تمام كرد. جبرئیل نازل شد و عرض كرد یا رسول الله یكی از دو شتر را به علی بده.
رسول خدا: من با علی شرط كرده بودم چیزی از دنیا به قلبش راه ندهد ولی علی در سلام نماز به خاطرش آورد من كدام یكی را بگیرم بزرگش را یا چاقش را.
جبرئیل: یا محمد خداوند میفرماید كه علی فكر میكرد بزرگ را بگیرم یا چاقرا گرفته قربانی كنم و در راه خدا صدقه بدهم و این فكر علی در سلام نماز برای خدا بود، نه برای دنیا. رسول خدا یك شتر از آن دو شتر را به علی (علیه السلام) داد.

......

مناقب، ج1، ص302.



faswel5.gif
 
بالا