[h=2]معجزاتی از امام کاظم (علیه السلام)[/h]
من در خدمت امام كاظم عليه السّلام بودم، مردى از اهل رى كه او را جندب ميگفتند در حضور آن حضرت آمد، سلام كرد و نشست، امام كاظم از او پرسش
كرد ولى او از جواب دادن خوددارى كرد. امام كاظم عليه السّلام به او فرمود: برادرت چه كار ميكند؟ گفت: حال او خوب است و شما را سلام ميرساند، امام كاظم فرمود: اى جندب خدا در مصيبت برادرت بتو اجر بزرگى مرحمت كند، جندب گفت: اى مولاى من سيزده روز قبل از اين كاغذ سلامتى او براى من آمده؟!.
فرمود: برادرت دو روز بعد از آنكه براى تو نامه نوشت از دنيا رفت. برادرت مالى را نزد زوجه خود نهاد و گفت: اين مال نزد تو باشد تا آن موقعى كه برادرم بيايد به او رد كنى، آن زن آن مال را در آن اطاقى كه خوابگاه برادرت بود پنهان نموده، وقتى كه تو آن زن را ملاقات كردى با او مهربانى كن، به او وعده ازدواج بده تا آن مال را بتو رد كند.
على بن ابو حمزه گويد: من بعد از چند سال جندب را ديدم كه از حج مراجعت ميكرد، راجع بآن موضوعى كه امام كاظم باو فرموده بود سؤال كردم؟ گفت: بخدا قسم كه مولاى من راست گفت بدون اينكه كم و زيادى در قول او باشد.
كرد ولى او از جواب دادن خوددارى كرد. امام كاظم عليه السّلام به او فرمود: برادرت چه كار ميكند؟ گفت: حال او خوب است و شما را سلام ميرساند، امام كاظم فرمود: اى جندب خدا در مصيبت برادرت بتو اجر بزرگى مرحمت كند، جندب گفت: اى مولاى من سيزده روز قبل از اين كاغذ سلامتى او براى من آمده؟!.
فرمود: برادرت دو روز بعد از آنكه براى تو نامه نوشت از دنيا رفت. برادرت مالى را نزد زوجه خود نهاد و گفت: اين مال نزد تو باشد تا آن موقعى كه برادرم بيايد به او رد كنى، آن زن آن مال را در آن اطاقى كه خوابگاه برادرت بود پنهان نموده، وقتى كه تو آن زن را ملاقات كردى با او مهربانى كن، به او وعده ازدواج بده تا آن مال را بتو رد كند.
على بن ابو حمزه گويد: من بعد از چند سال جندب را ديدم كه از حج مراجعت ميكرد، راجع بآن موضوعى كه امام كاظم باو فرموده بود سؤال كردم؟ گفت: بخدا قسم كه مولاى من راست گفت بدون اينكه كم و زيادى در قول او باشد.