ملائکه دارند غلغلکش می دهند

نورا

کاربر ویژه
"کاربر *ویژه*"

بسم الله الرحمن الرحیم
الله اکبر ! سر نماز هم بعضی دست بردار نبودند ، به محض اینکه قامت می بستی و دستت از دنیا کوتاه می شد و نه راه پس داشتی نه را پیش ، پچ پچ کردنهد شروع می شد . مثلاً می خواستند طوری حرف بزنند که معصیت هم نکرده باشند و اگر بعد از نماز اعتراض کردی ، بگویند که ما با تو نبودیم !

اما مگر می شد با آن تکه ها که می آمدند . آدم حواسش جمع نماز باشد ؟ مثلاً یکی می گفت " « واقعاً این که نماز معراج مؤمن است این نماز ها را می گویند ، نه نماز من و تو را .» دیگری پی حرفهایش را می گرفت که : « من حاضرم هر چی عملیات رفتم بدهم دو رکعت نمازش را بگیرم .» و سومی : « مگر می دهد پسر ؟ » و از این قماش حرفها . و اگر تبسمی گوشه لبمان می نشست ، بنا می کردند به تفسیر کردن : ببین ! ببین ! الان ملائکه دارند غلغلکش می دهند . و اینجا بود که دیگر نمی توانستیم جلو خودمان را بگیریم و لبخند تبدیل به خنده می شد ، خصوصاً آنجا که می گفتند : مگر ملائکه نامحرم نیستند ؟ و خودشان جواب می دادند : خوب لابد با دستکش غلغلک می دهند .

به قلم شهید نعمت الله فرج اللهی از لشکر 7 ولی عصر برگرفته از روزنامه جمهوری اسلامی ، دوم تیر ماه 1366 ، شماره
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:

نورا

کاربر ویژه
"کاربر *ویژه*"
[h=2][/h]
shahid01.jpg


داشتم تو جبهه مصاحبه می گرفتم کنارم ایستاده بود که یه هو یه خمپاره اومد و بومممممم..... نگاه کردم دیدم ترکش بهش خورده و افتاده زمین دوربینو برداشتم رفتم سراغش .بهش گفتم تو این لحاظات آخر زندگی اگه حرفی صحبتی داری بگو...
در حالی که داشت اشهد و شهادتینش رو زیر لب زمزمه می کرد گفت :من از امت شهید پرور ایران یه خواهش دارم .اونم اینکه وقتی کمپوت می فرستید جبهه خواهشا پوستشو اون کاغذ روشو نکَنید!
بهش گفتم : بابا این چه جمله ایه قراره از تلویزون پخش شه ها یه جمله بهتر بگو برادر...
با همون لهجه اش گفت: اخوی آخه نمی دونی تا حالا سه دفعه به من رب گوجه افتاده!!!!!
آری همینان بود آمدند تا هرچند کوتاه برای مدتی شادی و لذت حقیقی را به رخ ما بکشند و بروند. آمدند و آنقدر که دنیاداران زندگی را جدی گرفته بوند، اینان مرگ را به سخره گرفتند...

 

*Helma*

کاربر با تجربه
"بازنشسته"
یک قناسه چی ایرانی که به زبان عربی مسلط بود اشک عراقی ها را درآورده بود.
با سلاح دوربین دار مخصوصش چند ده متری خط عراقی ها کمین کرده بود و شده بود عذاب عراقی ها.
چه می کرد؟ بار اول بلند شد و فریاد زد:« ماجد کیه؟» یکی از عراقی ها که اسمش ماجد بود سرش را از پس خاکریز آورد بالا و گفت: « منم!» ترق! ماجد کله پا شد و قل خورد آمد پای خاکریز و قبض جناب عزراییل را امضا کرد!
دفعه بعد قناسه چی فریاد زد:« یاسر کجایی؟» و یاسر هم به دست بوسی مالک دوزخ شتافت!
چند بار این کار را کرد تا این که به رگ غیرت یکی از عراقی ها به نام جاسم برخورد
فکری کرد و بعد با خوشحالی بشکن زد و سلاح دوربین داری پیدا کرد و پرید رو خاکریز و فریاد زد:« حسین اسم کیه؟» و نشانه رفت.
اما چند لحظه ای صبر کرد و خبری نشد. با دلخوری از خاکریز سرخورد پایین. یک هو صدایی از سوی قناسه چی ایرانی بلند شد:« کی با حسین کار داشت؟»
جاسم با خوشحالی، هول و ولا کنان رفت بالای خاکریز و گفت:« من!» ترق! جاسم با یک خال هندی بین دو ابرو خودش را در آن دنیا دید!

 

*Helma*

کاربر با تجربه
"بازنشسته"


پسر فوق العاده بامزه و دوست داشتنی بود. بهش می گفتن آدم آهنی ، یه جای سالم در بدن نداشت.
یک آبکش به تمام معنا بود. آن قدر طی این چند سال جنگ تیر و ترکش خورده بود که کلکسیون تیر و ترکش شده بود.
دست به هر کجای بدنش که می گذاشتی جای زخم و جراحت کهنه و تازه بود.

اگر کسی نمی دانست و جای زخمش را محکم فشار می داد و دردش می آمد، نمی گفت مثلا (آخ آخ آخ آخ ) یا ( درد آمد فشار نده) بلکه با یک ملاحت خاصی عملیاتی را به زبان می آورد که آن زخم و جراحت را آن جا داشت.

مثلا کتف راستش را اگر کسی محکم می گرفت می گفت: آخ بیت المقدس ، و اگر کمی پایین تر را دست می زد می گفت : آخ والفجر مقدماتی و همین طور آخ فتح المبین ، آخ کربلای پنج و .. تا آخر
بچه ها عمدا اذیتش می کردند و صدایش را به اصطلاح در می آوردند تا شاید تقویم عملیات ها را مرور کرده باشند.

 
بالا