خاطرات اعضای منجی دوازدهم

montazer

ناظر کل
پرسنل مدیریت
"ناظر کل"
با سلام محضر همه اعضای منجی دوازدم
*********************************
انشالله و به کمک شما بزرگواران دراین تاپیک خاطراتی که از خودمون باشه یا خودمون از دیگران شنیدیم رو

مینویسیم
و اثرش رو ملاحظه میکنیم که کمترینش خاطره شدن همین گفتن خاطراتــــه...
 

montazer

ناظر کل
پرسنل مدیریت
"ناظر کل"


از یکی از روحانیون موفق یک خاطره شنیدم که ایشون خودشو مدیون یک راننده کامیون قبل از انقلاب میدونست

نقل میکردند که چند سال قبل انقلاب ترک تحصیل کردم و تو شهردنبال کار میگشتم و عصرها میومدم از شهر بیرون که برگردم به روستامون...یکبار یک راننده کامیون که سیبیلای بلند و نوار موسیقیش گوشمو کر میکرد منو سوار کرد...بعد ا زچند دقیقه پرسید کجا بودی پسر؟؟؟

گفتم :دنبال کار میگردم تو شهر...

گفت :مگه تو درس نمیخونی؟؟؟

گفتم :نـــــه میخام ترک تحصیل کنم...

با قاطعیت گفت:آفرین ترک تحصیل کن بشو حمـّـال....

اینقدر حرفش اذیتم کرد که برگشتم روستا و تصمیم گرفتم اگه سنگ هم از آسمون بیاد درسمو رها نکنم..

(این حاج آقای بزرگوار واقعا تو تبلیغ و زندگی موفق هستند)
 

montazer

ناظر کل
پرسنل مدیریت
"ناظر کل"


از یکی از روحانیون موفق یک خاطره شنیدم که ایشون خودشو مدیون یک راننده کامیون قبل از انقلاب میدونست

نقل میکردند که چند سال قبل انقلاب ترک تحصیل کردم و تو شهردنبال کار میگشتم و عصرها میومدم از شهر بیرون که برگردم به روستامون...یکبار یک راننده کامیون که سیبیلای بلند و نوار موسیقیش گوشمو کر میکرد منو سوار کرد...بعد ا زچند دقیقه پرسید کجا بودی پسر؟؟؟

گفتم :دنبال کار میگردم تو شهر...

گفت :مگه تو درس نمیخونی؟؟؟

گفتم :نـــــه میخام ترک تحصیل کنم...

با قاطعیت گفت:آفرین ترک تحصیل کن بشو حمـّـال....

اینقدر حرفش اذیتم کرد که برگشتم روستا و تصمیم گرفتم اگه سنگ هم از آسمون بیاد درسمو رها نکنم..

(این حاج آقای بزرگوار واقعا تو تبلیغ و زندگی موفق هستند)
 

montazer

ناظر کل
پرسنل مدیریت
"ناظر کل"

Motamedi.jpg

از یه روشن دل شنیدم

میگفت شخصی اومد پیشم حالش خیلی عجیب بود فهمیدم با بقیه فرق میکنه
گفت :یه سوال دارم که خیلی جوابش برام مهمه
گفتم :چشم اگه جوابشو بدونم خوشحال میشم بتونم کمکتون کنم
گفت: من رفتنی ام!
گفتم: یعنی چی؟
گفت: دارم میمیرم
گفتم: دکتر دیگه ای رفتی، خارج از کشور؟
گفت: نه همه اتفاق نظر دارن، گفتن خارج هم کاری نمیشه کرد.
گفتم: خدا کریمه، انشاله که بهت سلامتی میده
با تعجب نگاه کرد و گفت: اگه من بمیرم یعنی خدا کریم نیست؟
فهمیدم آدم فهمیده ایه و نمیشه گل مالید سرش
گفتم: راست میگی، حالا سوالت چیه؟
گفت: من از وقتی فهمیدم دارم میمیرم خیلی ناراحت شدم از خونه بیرون نمیومدم
کارم شده بود تو اتاق موندن و غصه خوردن
تا اینکه یه روز به خودم گفتم تا کی منتظر مرگ باشم
خلاصه یه روز صبح از خونه زدم بیرون مثل همه شروع به کار کردم
اما با مردم فرق داشتم، چون من قرار بود برم و انگار این حال منو کسی نداشت
خیلی مهربون شدم، دیگه رفتارای غلط مردم خیلی اذیتم نمیکرد
با خودم میگفتم بذار دلشون خوش باشه که سر من کلاه گذاشتن
آخه من رفتنی ام و اونا انگار موندنی
سرتونو درد نیارم من کار میکردم اما حرص نداشتم
بین مردم بودم اما بهشون ظلم نمیکردم و دوستشون داشتم
ماشین عروس که میدیم از ته دل شاد میشدم و دعا میکردم
گدا که میدیدم از ته دل غصه میخوردم و بدون اینکه حساب کتاب کنم کمک میکردم
مثل پیر مردا برای همه جوونا آرزوی خوشبختی میکردم
الغرض اینکه این ماجرا منو آدم خوبی کرد و مهربون شدم
حالا سوالم اینه که من به خاطر مرگ خوب شدم و آیا خدا این خوب شدن منو قبول میکنه
گفتم: بله، اونجور که میدونم و به نظرم میرسه آدما تا دم رفتن خوب شدنشون واسه خدا عزیزه
آرام آرام خدا حافظی کرد و تشکر، وقتی داشت میرفت گفتم: راستی نگفتی چقدر وقت داری؟
گفت: معلوم نیست بین یک روز تا چند هزار روز!!!
یه چرتکه انداختم دیدم منم تقریبا همین قدرا وقت دارم. با تعجب گفتم: مگه بیماریت چیه؟
گفت: بیمار نیستم!
گفتم: پس چی؟
گفت: فهمیدم مردنیم، رفتم دکتر گفتم: میتونید کاری کنید که نمیرم گفتن:نه گفتم: خارج چی؟ و باز گفتند : نه! خلاصه حاجی
مارفتنی هستیم وقتش فرقی داره مگه؟
باز خندید و رفت و دل منو با خودش برد.

****************************
 

montazer

ناظر کل
پرسنل مدیریت
"ناظر کل"
واقعا تشکر فراوان به دوستانی که خاطراتشون رو ثبت کردند.................!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!

واقعا کسی خاطره ای نداره ؟ یا حوصله نوشتنشو ندارین؟؟؟؟؟؟؟؟؟
 

montazer

ناظر کل
پرسنل مدیریت
"ناظر کل"
با سلام به همه دوستان

سال82با چند نفر از دوستان خواستیم ازیک شهری به شهر دیگه سفر کنیم چند ساعت راه بود و اتوبوس هم ایران پیما302 آقای راننده ماشالله سیگار پشت سیگار روشن میکرد چند نفر

اعتراض کردند راننده گفت همینه که هست میخایین بخایین نمیخایین پیاده شین اون بندگان خدا هم ساکت میشدند...

یکی از دوستان یه فکری به ذهنش رسید بلند شد بره طرف راننده بهش گفتم کجا میری؟گفت فقط تماشا کن...

بلند شدم همراهش رفتم به راننده گفت:ببخشید پیچ گوشتی داری؟
راننده با تعجب گفت:پیچ گوشتی میخای چیکار؟

دوستم گفت:میخام این تابلو استعمال دخانیات رو باز کنم که زدی جلو مسافرهااااااااااا ! ! ! ! !

راننده که جریان رو فهمیده بود سیگار نیمه کارشو از پنجره انداخت بیرون و دوستم هم به من گفت برو بریم
تا آخر رسیدن به مقصد راننده حتی یک سیگار هم نکشید.......

 

*SHaHeD*

داره دوست میشه
"کاربر *ویژه*"
سلام بر همه
راستش ما بین دوست و آشنا یه خانومی داریم سید هستن
البته پیرزن هستن ولی قلب مهربون و پاکی دارن. یه روز حرف از ایشون شد
دوستم گفتن من یه خاطره از ایشون دارم.یعنی داستانیه که
خودشون واسه دوستم تعریف کردن
گفتن مدتها پیش من چند روزی بود اصلا نون شب هم نداشتم بخورم.بچه هام نبودن. خودمم خجالت میکشیدم برم از کسی نون بگیرم.
میگفتن حتی پول هم نداشتن برن نون بخرن. میگفتن یه روز که گرسنگی خیلی بهشون فشار میاره میرن سرشونو میگیرن رو به آسمون
و با خدا درد دل میکنن که خدایا من یه آدم آبرو داری هستم
همیشه ذکر ائمه رو لبمه چجوری برم دست گدایی پیش بقیه دراز کنم و طلب غذا کنم؟
میگن همون شب با اشک چشم و دل گرسنه میخوابن.نصف شب میبینه یکی در میزنه
به زحمت میره در رو باز میکنه میبینه کسی نیست
وقتی میاد بره داخل میبینه یه بسته نون تازه پخته شده گذاشته در خونشون
فردا که از همسایه ها میپرسه کدومتون واسم نون آوردین دیشب همه میگن هیچ کدوم
و اون نونا........
 

Ali

مدیریت کل
پرسنل مدیریت
"مدیر کل"
سلام بر همه
راستش ما بین دوست و آشنا یه خانومی داریم سید هستن
البته پیرزن هستن ولی قلب مهربون و پاکی دارن. یه روز حرف از ایشون شد
دوستم گفتن من یه خاطره از ایشون دارم.یعنی داستانیه که
خودشون واسه دوستم تعریف کردن
گفتن مدتها پیش من چند روزی بود اصلا نون شب هم نداشتم بخورم.بچه هام نبودن. خودمم خجالت میکشیدم برم از کسی نون بگیرم.
میگفتن حتی پول هم نداشتن برن نون بخرن. میگفتن یه روز که گرسنگی خیلی بهشون فشار میاره میرن سرشونو میگیرن رو به آسمون
و با خدا درد دل میکنن که خدایا من یه آدم آبرو داری هستم
همیشه ذکر ائمه رو لبمه چجوری برم دست گدایی پیش بقیه دراز کنم و طلب غذا کنم؟
میگن همون شب با اشک چشم و دل گرسنه میخوابن.نصف شب میبینه یکی در میزنه
به زحمت میره در رو باز میکنه میبینه کسی نیست
وقتی میاد بره داخل میبینه یه بسته نون تازه پخته شده گذاشته در خونشون
فردا که از همسایه ها میپرسه کدومتون واسم نون آوردین دیشب همه میگن هیچ کدوم
و اون نونا........

کاش همه ما به خود خدا می گفتیم ...
به بندش محتاج نبودیم و نمی شدیم.
 

montazer

ناظر کل
پرسنل مدیریت
"ناظر کل"
پاسخ : خاطرات اعضای منجی دوازدهم

سلامی بعد از چند هفته سکوت

دوستان عزیز کاش خاطراتتون رو ثبت میکردین اخه علتش چیه که کوتاهی میکنین؟؟

حتما خاطره دارین مگخ میشه خاطره نداش؟؟
 

Hadii

داره دوست میشه
"کاربر *ویژه*"
پاسخ : خاطرات اعضای منجی دوازدهم

به نام خدا

سلام

تابستان خود را چگونه میگذرانیم.!؟؟؟!!!

این قرار بود انشا بشه ولی خب با توجه به عنوان تاپیک خاطره میشه.!!

شب جمعه باموتور رفتیم حرم حضرت عبدالعظیم حسنی

رفیق نیمه راه ساعت 1 نصفه شب نزدیک حرم پنچر شد

بستمش همونجا با خطی برگشتم خونه

فرداش رفتم موتور برداشتم از ساعت 6 بعدازظهر تا 9 شب دنبال موتورسازی..
نگو جمعه است و همه جا فیتیله.!

با بازوانی خسته ، چهره ای غمگین ، دستان از کت و کول افتاده و هلک و هلک داشتم تو خیابون میومدم سمت مسیر آزادگان

نیم ساعت کنار خیابون منتظر موندم یه وانت بیاد بارش کنم بریم محل.. نیومد

چشمام دیگه کم سو شده بود.!! تو همون دوتا چهارتایی دیدن چشمام دیدم یه فرشته ی پر ریش و مذهبی و خوش چهره
سوار بر موتور داره میاد سمت من

زد کنار.. بساط پنچرگیری رو از موتورش آورد پایین..

تیوپ موتورم سوراخ شده بود.. نگو این بنده خدا آپاراتی سیاره.!

یه تیوپ درآورد و
خلاصه موتورو میزونش کرد.. و از همه مهمتر اینکه هیچی ازم نگرفت..!! (No Money)

خدا خیرش بده.. جریان مال اواخر خرداد ماه امساله..


این بود انشای من که البته به خاطره تبدیل شد.!

 
بالا