از یکی از روحانیون موفق یک خاطره شنیدم که ایشون خودشو مدیون یک راننده کامیون قبل از انقلاب میدونست
نقل میکردند که چند سال قبل انقلاب ترک تحصیل کردم و تو شهردنبال کار میگشتم و عصرها میومدم از شهر بیرون که برگردم به روستامون...یکبار یک راننده کامیون که سیبیلای بلند و نوار موسیقیش گوشمو کر میکرد منو سوار کرد...بعد ا زچند دقیقه پرسید کجا بودی پسر؟؟؟
گفتم :دنبال کار میگردم تو شهر...
گفت :مگه تو درس نمیخونی؟؟؟
گفتم :نـــــه میخام ترک تحصیل کنم...
با قاطعیت گفت:آفرین ترک تحصیل کن بشو حمـّـال....
اینقدر حرفش اذیتم کرد که برگشتم روستا و تصمیم گرفتم اگه سنگ هم از آسمون بیاد درسمو رها نکنم..
(این حاج آقای بزرگوار واقعا تو تبلیغ و زندگی موفق هستند)