اشعار فاطميه

ضحا

کاربر ویژه
"کاربر *ویژه*"


images


خدا رحم کند


شهر آبستن غم هاست خدا رحم كند
شهر این بار چه غوغاست خدارحم كند
بوی دود است كه پیچیده ، كجا میسوزد ؟
نكند خانه ی مولاست خدا رحم كند
همه ی شهر به این سمت سرازیر شدند
در میان كوچه دعواست خدا رحم كند
هیزم آورده كه آتش بزنند این در را
پشت در حضرت زهراست خدا رحم كند
همه جمعند و موافق كه علی را ببرند
و علی یكه و تنهاست خدا رحم كند
بین این قوم كه از بغض لبالب هستند
قنفذ و مغیره پیداست خدا رحم كند
مادر افتاد و پسر رفت زدست ، درد این است
چشم زینب به تماشاست خدا رحم كند
مو پریشان كند و دست به نفرین ببرد
در زمین زلزله برپاست خدا رحم كند
ماجرا كاش همان روز به آخر می شد
تاز آغاز بلاهاست خدا رحم كند
غزلم سوخت دلم سوخت دل آقا سوخت
روضه ی ام ابیهاست خدا رحم كند ....


ياسر مسافر
 

ضحا

کاربر ویژه
"کاربر *ویژه*"

147265_208.jpg


كاش می شد بنویسند مرا سینه زنت

كاش می شد بنویسند به نام حسنت
كاش در اول پرونده ی دنیائیمان
بنویسند غلام پسر بی كفنت
كاش می شد كه مرا دست كرامات شما
بنویسد اسیر غم و در د و محنت
غزل مرثیه ی روضه ی ما هستی تو
من همان شمع برافروخته ی انجمنت
**
راستی مادر مظلومه ی غربت زده ام
در سوالم . جرم تو چیست ؟ چرا هی زدنت ؟
از هجوم در و دیوار و دستی سنگین
درد می كرد نگفتی ....همه جای بدنت
پیرهن بافته ای بهر حسین اما حیف
گفت زینب كه غارت شده آن پیرهنت
یاسر مسافر
 

ضحا

کاربر ویژه
"کاربر *ویژه*"
139102160901.jpg



سنگین تـــــر از همیشه غمــی روی سینه ام

خـــیلی دلـم برای دو خـــــط روضــــه لَـــک زده
انــــگار وقـــت روضــــــه مـــــادر رســیده بـــــاز
دردی که زخــــــم هـای دلـــــم را نمـــــک زده
حـــالا رســــیده لحــــظه در هـــــم شکـستن
بُغضی که در گـــلوی مـن اسـت و تــــرک زده
در روزهــــای سخــت همین فــــاطمیه است
شاید خــــدا دو چشم مـــرا هـــم محک زده
از آن شبی که سوخت دَرِ خانه ؛ شعله اش
آتش بـــه فـــرش و عرش و زمین و فلک زده
آتـــش شـــراره های خــــودش را کـــــنار در
بــر بــــال زخــــم خــــورده آن شاپــــرک زده
بـــــانوی آسمانـــــی این خــــــاک را ؛ عدو
آخر چرا خدا ؟ به چه جـــــرمی کـتک زده ؟
طــومار رنـــج نــــامـــــه زهـــــراست از ازل
داغـــی عجــیب بر دل انـــس و مــــلک زده
سید رضا والا
 

ضحا

کاربر ویژه
"کاربر *ویژه*"
%D8%AF%D8%A7%D9%86%D9%84%D9%88%D8%AF-%D8%B4%D8%A8-%D8%B3%D9%88%D9%85-%D9%81%D8%A7%D8%B7%D9%85%DB%8C%D9%87-91-%D9%85%D8%AD%D9%85%D9%88%D8%AF-%DA%A9%D8%B1%DB%8C%D9%85%DB%8C-%D9%87%DB%8C%D8%A6%D8%AA-%D8%AB%D8%A7%D8%B1%D8%A7%D9%84%D9%84%D9%87%D8%B9.jpg


دلیل خلق دو عالم فقط تویی زهرا

در آیه آیه ی مریم فقط تویی زهرا
فقط نه خلقت عالم، خود پیمبر گفت:
دلیل خلقت من هم فقط تویی زهرا!
جدا زروضه و پرچم نمی شوم هرگز
چرا که صاحب پرچم فقط تویی زهرا
کسی که می کند امضا برات نامه ی ما
درون ماه محرم فقط تویی زهرا
خدا کند که سری هم به قبر ما بزنی
امید شیعه در آن دم فقط تویی زهرا
فقط نه ورد زبان علی و بابایت
که بر زبان خدا هم فقط تویی زهرا
چقدر نور تو در این غزل تلاطم کرد
در آن زمان که سرودم فقط تویی زهرا
سید حمید داودی نسب
 

ضحا

کاربر ویژه
"کاربر *ویژه*"
images


دستی به پهلو داشت، دستی او به بازو
بس تیر دارد می کشد پهلو به بازو
یک گوشه شیری ریسمان در دست افتاده
یک گوشه هم افتاده یک آهو به بازو
این چه بهاری بود که رویید ،آن روز
در پشت در شاخه گل شب بو به بازو
شاید اگر دست تو را دشمن نمی زد
در کربلا دستی نشد بازو به بازو
دیگر شبیه آنچه در آن خانه رخ داد
بالا نخواهد رفت دستی رو به بازو
هنگام غسل تو سر یک زخم وا شد
حیدر نبرده تا به اکنون بو به بازو
نادر حسینی
 

ضحا

کاربر ویژه
"کاربر *ویژه*"

139002053801.jpg


هر کجا شانه ی دیوار به در نزدیک است

هر کسی پشت در افتد به خطر نزدیک است
گاه یک میخ چنان تکیه به پهلو دارد
آنچنان که سر یک نیزه به سر نزدیک است
کوچه هر قدر که باریک شود دستی هم
بر سر و صورت یک راهگذر نزدیک است
من از این وا ابتا گفتن او فهمیدم
که همین فاطمه خیلی به پدر نزدیک است
گریه های تو در این شهر به سر می آید
از در سوخته پیداست ، سفر نزدیک است
بیش از یک نفر این ظلم به بار آورده است
صحنه ی جرم ولی به دو نفر نزدیک است
نوبتی باشد اگر نوبت فردا شدن است
بگذر ای شب ، شب تیره ، که سحر نزدیک است
عاقبت منتقم خون شما می آید
مادرم ، وعده ی دیدار پسر نزدیک است
نادر حسینی
 

ضحا

کاربر ویژه
"کاربر *ویژه*"

images


خواستم فاطمه نویسم كه

واژه هایم به دست و پا افتاد
تا نوشتم به صفحه یا زهرا
قلمم در برابرم جان داد

سیب سرخ بهشتی بالا
افتاب قبیله خورشید
انكه روزی سه بار چهره او
بر علی زهره وار میتابید

شآن تنزیل ایه تطهیر
یازده نور را ولی بودی
در قیاس مقامتان دیدم
فقط اندازه علی بودی

اسمان كار هر شبش بوده
تا ستاره ز خانه ات چیند
عادتش بوده پیش چهره یتان
به گدایی نور بنشیند

كار چشمت مسیح پروری است
هر زمان پلكتان بهم بخورد
یك اشاره ز جانب تو بس است
تا كه هفت اسمان بهم بخورد
 

ضحا

کاربر ویژه
"کاربر *ویژه*"
1_fatemiyeh-takht__9_.jpg



زانو بغل گرفته ام و مات چشم تو

یعنی منم تلاطم اوقات چشم تو
می میرم و دوباره مرا زنده می کند
این رفتن و نرفتن نیات چشم تو
یک زخم تازه روی تنت کشف کرده ام
هر بار آمدم به ملاقات چشم تو
درد کبود صورت تو داد می زند
سیلی کمی نکرده مراعات چشم تو
گیرایی بهار منی ! سبز رو به زرد
دستان من به دامن سادات چشم تو
سرتا به پای عرش همه گوش می شدند
تا می رسیده وقت مناجات چشم تو
حالا همه شبیه دلم بغض کرده اند
از هاله کبود جراحات چشم تو
 

ضحا

کاربر ویژه
"کاربر *ویژه*"

184702_3WRGAPnF.jpg


دستی به روی سینه تو هم احترام كن

همراه من به ساقی مستان سلام كن
ساقی سلام جرعه آبی به ما بده
ساقی سلام جام شرابی به ما بده
وقتی كه حال میكده ی دل خراب شد
شاعر علی نوشت و شعرش شراب شد
میخانه را به لذت دیدار دیده ایم
«ما در پیاله عكس رخ یار دیده ایم»
در آن حریم عشق كه ایوانش از طلاست
آنجا كه بال هر ملكی فرش زیر پاست
عمری است چون گدا به در خانه ی تواییم
تو شمع خانه و همه پروانه ی تواییم
آقا مریض عشق توام سوز و تب بده
از باغ نخل های قشنگت رطب بده
می خواهمت كه باز مسلمان كنی مرا
از اصفهان بیایم و سلمان كنی مرا
من را ذبیح عشق خودت كن كه چاره نیست
«در كار خیر حاجت هیچ استخاره نیست»
آقا نگاه سمت ضریح تو سوی چشم
هرچیز گفته ای به من آقا به روی چشم
ایوان رواق صحن و سرای تو دیدنی است
وصف كمال فاطمه از تو شنیدنی است
او فاطمه است ام ابیها كنار تو
او در مدینه است ولی در جوار تو
صد دانه شد دلم زحسادت به آن گدا*
وقتی انار را تو نمودی به او عطا
شاعر كنار تاك ضریح تو بیقرار
یعنی برای خوردن آن دانه ی انار...
من را زباغ حب علی در قفس نك
ای دل بدون حب علی یك نفس نكش
روزی خدا نوشت كه شاه جهان شوی
تو خواستی كه حاكم دلهایمان شوی
بدبخت آن كسی كه به دنیاست دشمنت
چون كافر خدای تعالی است دشمنت
 

ضحا

کاربر ویژه
"کاربر *ویژه*"
images




پشتِ در تا جای یار من گرفت
شعله ی در را بر سر دامن گرفت

میخ کارش وصل کردن بود حیف
میخِ در یار مرا از من گرفت

از خجالت جای آتش جای دود
رنگ سرخی، صورت آهن گرفت

در همانجا پشت درب باغچه
غنچه ی نشکفته ام مدفن گرفت

بی حیایی که ز بغض باغبان
خنده ی گل را از این گلشن گرفت....

....بعد ها در نامه ای که داده بود
کشتن یار مرا گردن گرفت

گفته بود آن روز وقتی فاطمه
پشت درب خانه اش مأمن گرفت....

....بر دلِ در آنچنان با پا زدم
که دل هر دوست ، هر دشمن گرفت
 
بالا