معني «واسطه فيض بودن»
براي روشن شدن مفهوم واسطة فيض مثالي ميزنيم. شما، «من» و «تن» خود را در نظر بگيريد. چه كسي صحبت ميكند؟ مسلّم «من»، اما از زبان و صوت كمك ميگيرد. چه كسي ميبيند؟ «من»، امّا از طريق چشم.
آنكه همه كاره است، يعني ميبيند و ميشنود و راه ميرود و قلبش تپش دارد، «من» يا نفس انسان است. اگر «من» نباشد، قلب هم تپش ندارد، امّا آيا اين «من» حاضر است يا غايب؟ «من»حاضرِ غايب است، به يك اعتبار از همة اعضاي بدن در خود بدن «حاضر»تر است، ولي براي شما و حسّ شما بدن «ظاهر» است.
پس ملاحظه ميكنيد كه منِ شما و تنِ شما در كنار هم و در عرض هم نيستند، بلكه در اصطلاح فلسفه، در طول يكديگرند. يعني «منِ» شما فوق «تنِ» شماست نه پهلوي تنِ شما. «منِ» شما از نظر درجة وجودي بالاتر از تنِ شماست. درجة وجودي موجود غايب هميشه از عالم مادّه بالاتر است، مثل «منِ» شما نسبت به تنِ شما.
همچنين عالَم غيب، از خود مادّه در مادّه حاضرتر است، مثل حضور فعّال «من» شما در چشم و گوش شما كه عملاً اوست كه ميبيند، منتها از طريق چشم شما. الآن، آنكه ميشنود «منِ» شماست كه ميشنود، نه گوش شما. امّا آنكه در صحنه «ظاهر» است تن شماست با اعضايش، و آنكه در صحنه «حاضر» است، «منِ» شماست.
«منِ» شما در همه جاي تن شما حاضر است، امّا چون مجرّد است، محدود به بدن نيست. پس اگر ميگوييم «منِ» شما واسطة بين «تنِ» شما و عالم اعلي است، به اين معنا است كه اولاً؛ بودنِ آن واسطة فيض، بودن در مرتبة وجودي بالاتري است و لذا «غايب» است، چون مرتبه اش بالاتر است. ثانياً؛ تمام مرتبة مادون در قبضة آن واسطة فيض قرار دارد.
براي روشن شدن مفهوم واسطة فيض مثالي ميزنيم. شما، «من» و «تن» خود را در نظر بگيريد. چه كسي صحبت ميكند؟ مسلّم «من»، اما از زبان و صوت كمك ميگيرد. چه كسي ميبيند؟ «من»، امّا از طريق چشم.
آنكه همه كاره است، يعني ميبيند و ميشنود و راه ميرود و قلبش تپش دارد، «من» يا نفس انسان است. اگر «من» نباشد، قلب هم تپش ندارد، امّا آيا اين «من» حاضر است يا غايب؟ «من»حاضرِ غايب است، به يك اعتبار از همة اعضاي بدن در خود بدن «حاضر»تر است، ولي براي شما و حسّ شما بدن «ظاهر» است.
پس ملاحظه ميكنيد كه منِ شما و تنِ شما در كنار هم و در عرض هم نيستند، بلكه در اصطلاح فلسفه، در طول يكديگرند. يعني «منِ» شما فوق «تنِ» شماست نه پهلوي تنِ شما. «منِ» شما از نظر درجة وجودي بالاتر از تنِ شماست. درجة وجودي موجود غايب هميشه از عالم مادّه بالاتر است، مثل «منِ» شما نسبت به تنِ شما.
همچنين عالَم غيب، از خود مادّه در مادّه حاضرتر است، مثل حضور فعّال «من» شما در چشم و گوش شما كه عملاً اوست كه ميبيند، منتها از طريق چشم شما. الآن، آنكه ميشنود «منِ» شماست كه ميشنود، نه گوش شما. امّا آنكه در صحنه «ظاهر» است تن شماست با اعضايش، و آنكه در صحنه «حاضر» است، «منِ» شماست.
«منِ» شما در همه جاي تن شما حاضر است، امّا چون مجرّد است، محدود به بدن نيست. پس اگر ميگوييم «منِ» شما واسطة بين «تنِ» شما و عالم اعلي است، به اين معنا است كه اولاً؛ بودنِ آن واسطة فيض، بودن در مرتبة وجودي بالاتري است و لذا «غايب» است، چون مرتبه اش بالاتر است. ثانياً؛ تمام مرتبة مادون در قبضة آن واسطة فيض قرار دارد.