تازه ميديدمش. زني حدوداً چهل ساله، با وقار و خوش صحبت. چند نفري را دور خودش جمع کرده بود و برايشان با محبت حرف ميزد. خانم
هاي اطرافش نيز از مشکلاتشان ميگفتند
و او خطاب به آنها ميگفت:«نگران نباشيد. مشکلتان حل ميشود. اگر من به انگشترم نگاه کنم، حالتي مثل وحي به من دست ميدهد و آنوقت هر چه دعا کنم مستجاب ميشود».
بعد همه نگاههاي متعجب به سمت انگشترش ميرفت. بعضيها نيز جسارت به خرج ميدادند و آن را لمس ميکردند، سپس او ميگفت: «اين انگشتر خيلي خاصه. از جايي خاص برايم آوردهاند که نميشود گفت».
بسيار پر تحرک بود و پر انرژي؛ کم ميخوابيد؛ خوراکش نيز کم بود. توجهي خاص به اطرافيانش داشت و سعي ميکرد به هر طريقي شده در هر مسئلهاي اظهار نظر کند.
آرام و قرار نداشت. تسبيحي در دست ميگرفت و ذکرهاي ساخته خودش را مرتب تکرار ميکرد. جانمازي پهن کرده بود و کتابهاي مختلف، گلدان گل، خطکش، مداد و دفتر و يکسري وسايل عجيب و غريب را با آدابي خاص دور آن چيده بود و به قول خودش، محرابي درست کرده بود.
از کنار هر فرد غمگين که ميگذشت با پر حرفياش سعي ميکرد ناراحتي او را کم کند. چند باري که از کنار من عبور کرد، ميايستاد، چشمهايش را باريک ميکرد و با نگاههاي همراه با تفکر به من مينگريست، سپس ميگذشت.
براي بار چندم بود که با ترديد نزديک آمد و گفت: «شما يک غمي داريد».
پرسيدم: «فکر ميکنيد من غم دارم؟» با درنگ پاسخ داد: «آره.... از همون اول فهميدم؛ ولي اجازه نداشتم بگم».
گفتم: «اجازه نداشتيد؟!» گفت: «خب تا به من وحي نشود که نميتوانم اسرار را براي ديگران بگويم». گفتم: «چه وقتهايي فکر ميکني به تو وحي ميشود؟» با حالتي عصبي و پر از هيجان گفت: «فکر نميکنم. زمانهايي خاص، حالتي خاص دارم که نميشود گفت. چيزهايي ميفهمم و ميبينم... همه را در کتابي نوشتهام».
بعد از چند روز که توانستم اعتماد او را جلب کنم، از او خواستم نوشتههايش ـ يا به قول خودش، کتاب الهياش ـ را به من نشان دهد و...
ايشان (خانم الف ـ ع) در پائيز 1389 در بيمارستان روانپزشکي بستري شدند و تحت درمان قرار گرفتند.
علائمي که ذکر شد، از جمله، توهم دريافت وحي، مستجاب الدعوه بودن و غيره، به همراه ساير علائم، ايشان را در طبقه بيماران دو قطبي قرار ميداد.
بيماران دو قطبي، در دو فاز خُلقي افسردگي و مانيک يا شيدايي قرار دارند که خانم الف ـ ع در فاز مانيا بوده است. اين گونه بيماران، غالباً علائم ذيل را تجربه ميکنند:
برآشفته، پرحرف، شاديآور، سرگرمکننده و پرتحرک، گاهي به وضوح روانپريش و نابسامان ميشوند. صحبت آنان را نميشود قطع کرد. تکلّمشان سريع، پر از جناسگويي، بذلهگويي، قافيهپردازي، بازي با کلمات و جوابهاي بيربط ميباشد. بيمار با تشديد فعاليت، دچار سستيِ تداعي نيز ميشود. به صورت تدريجي قدرت تمرکز خود را از دست ميدهد و اين، موجب پرش افکار، بازي با لغات و واژه سازي ميشود.
هذيان در 75٪ از کل بيماران مانيک وجود دارد. محتواي فکر آنان را درون مايه اطمينان به خود و جاهطلبي تشکيل ميدهد.
مختل شدن علامت بيماران مانيک است. آنها ممکن است قوانين مربوط به چک، فعاليتهاي جنسي و امور مالي را زير پا بگذارند و حتي خانواده خود را نيز درگير گرفتاري مالي نمايند. همچنين دروغگويي و تقلب در مانيکها شايع است.
و اما چند نکته:
1. فرهنگ جامعه بر نحوه بروز علائم در اين بيماران، تأثير گذاشته و مطابق با عادتهاي فردي، مذهبي و رفتارهاي فرهنگي آنها بروز ميکند. اين خانم رفتارهايش از روي عادت و بدون فکر، مثل نذر و انواع سفرههاي دعا و توسل براي رفع مشکلات در ميان خانواده و روستايشان بسيار زياد بوده که بخش قابل توجه اين عادات، خرافي بوده است.
2. سطح سواد و تحصيلات افراد نيز در نحوه بروز علائم مؤثر است. اين مسئله در نوشتههاي ايشان مشهود بوده و خود، دليلي بر عدم تفکر عميق در رفتارها و عادتهاي ديني ميباشد. آنچه ميگفت و يا مينوشت، همه از شنيدههايش بود که از صحت و اعتبار آنان نيز اطلاعي نداشت.
3. سطح اقتصادي و اجتماعي نيز در تشديد اين بيماري مؤثر است.
4. اينگونه افراد، نسبت به بيماري خود آگاهي ندارند و رفتارها و سخنان آنان، هنگامي که با اعتماد به نفس زياد همراه باشد و مطالب مربوط به باورها و اعتقادات مذهبي مردم را در هذيانهاي خود به کار برند، ميتوانند افرادي که از نظر تحصيلات، هوش، عزت نفس و حتي اعتقادات و فرهنگ ديني در مرتبة پايينتري هستند را به سرعت مجذوب کرده با خود و همراه کنند.
منبع:
خلاصه روانپزشکي کاپلان و سادوک، ترجمه دکتر فرزين رضاعي.
و او خطاب به آنها ميگفت:«نگران نباشيد. مشکلتان حل ميشود. اگر من به انگشترم نگاه کنم، حالتي مثل وحي به من دست ميدهد و آنوقت هر چه دعا کنم مستجاب ميشود».
بعد همه نگاههاي متعجب به سمت انگشترش ميرفت. بعضيها نيز جسارت به خرج ميدادند و آن را لمس ميکردند، سپس او ميگفت: «اين انگشتر خيلي خاصه. از جايي خاص برايم آوردهاند که نميشود گفت».
بسيار پر تحرک بود و پر انرژي؛ کم ميخوابيد؛ خوراکش نيز کم بود. توجهي خاص به اطرافيانش داشت و سعي ميکرد به هر طريقي شده در هر مسئلهاي اظهار نظر کند.
آرام و قرار نداشت. تسبيحي در دست ميگرفت و ذکرهاي ساخته خودش را مرتب تکرار ميکرد. جانمازي پهن کرده بود و کتابهاي مختلف، گلدان گل، خطکش، مداد و دفتر و يکسري وسايل عجيب و غريب را با آدابي خاص دور آن چيده بود و به قول خودش، محرابي درست کرده بود.
از کنار هر فرد غمگين که ميگذشت با پر حرفياش سعي ميکرد ناراحتي او را کم کند. چند باري که از کنار من عبور کرد، ميايستاد، چشمهايش را باريک ميکرد و با نگاههاي همراه با تفکر به من مينگريست، سپس ميگذشت.
براي بار چندم بود که با ترديد نزديک آمد و گفت: «شما يک غمي داريد».
پرسيدم: «فکر ميکنيد من غم دارم؟» با درنگ پاسخ داد: «آره.... از همون اول فهميدم؛ ولي اجازه نداشتم بگم».
گفتم: «اجازه نداشتيد؟!» گفت: «خب تا به من وحي نشود که نميتوانم اسرار را براي ديگران بگويم». گفتم: «چه وقتهايي فکر ميکني به تو وحي ميشود؟» با حالتي عصبي و پر از هيجان گفت: «فکر نميکنم. زمانهايي خاص، حالتي خاص دارم که نميشود گفت. چيزهايي ميفهمم و ميبينم... همه را در کتابي نوشتهام».
بعد از چند روز که توانستم اعتماد او را جلب کنم، از او خواستم نوشتههايش ـ يا به قول خودش، کتاب الهياش ـ را به من نشان دهد و...
ايشان (خانم الف ـ ع) در پائيز 1389 در بيمارستان روانپزشکي بستري شدند و تحت درمان قرار گرفتند.
علائمي که ذکر شد، از جمله، توهم دريافت وحي، مستجاب الدعوه بودن و غيره، به همراه ساير علائم، ايشان را در طبقه بيماران دو قطبي قرار ميداد.
بيماران دو قطبي، در دو فاز خُلقي افسردگي و مانيک يا شيدايي قرار دارند که خانم الف ـ ع در فاز مانيا بوده است. اين گونه بيماران، غالباً علائم ذيل را تجربه ميکنند:
برآشفته، پرحرف، شاديآور، سرگرمکننده و پرتحرک، گاهي به وضوح روانپريش و نابسامان ميشوند. صحبت آنان را نميشود قطع کرد. تکلّمشان سريع، پر از جناسگويي، بذلهگويي، قافيهپردازي، بازي با کلمات و جوابهاي بيربط ميباشد. بيمار با تشديد فعاليت، دچار سستيِ تداعي نيز ميشود. به صورت تدريجي قدرت تمرکز خود را از دست ميدهد و اين، موجب پرش افکار، بازي با لغات و واژه سازي ميشود.
هذيان در 75٪ از کل بيماران مانيک وجود دارد. محتواي فکر آنان را درون مايه اطمينان به خود و جاهطلبي تشکيل ميدهد.
مختل شدن علامت بيماران مانيک است. آنها ممکن است قوانين مربوط به چک، فعاليتهاي جنسي و امور مالي را زير پا بگذارند و حتي خانواده خود را نيز درگير گرفتاري مالي نمايند. همچنين دروغگويي و تقلب در مانيکها شايع است.
و اما چند نکته:
1. فرهنگ جامعه بر نحوه بروز علائم در اين بيماران، تأثير گذاشته و مطابق با عادتهاي فردي، مذهبي و رفتارهاي فرهنگي آنها بروز ميکند. اين خانم رفتارهايش از روي عادت و بدون فکر، مثل نذر و انواع سفرههاي دعا و توسل براي رفع مشکلات در ميان خانواده و روستايشان بسيار زياد بوده که بخش قابل توجه اين عادات، خرافي بوده است.
2. سطح سواد و تحصيلات افراد نيز در نحوه بروز علائم مؤثر است. اين مسئله در نوشتههاي ايشان مشهود بوده و خود، دليلي بر عدم تفکر عميق در رفتارها و عادتهاي ديني ميباشد. آنچه ميگفت و يا مينوشت، همه از شنيدههايش بود که از صحت و اعتبار آنان نيز اطلاعي نداشت.
3. سطح اقتصادي و اجتماعي نيز در تشديد اين بيماري مؤثر است.
4. اينگونه افراد، نسبت به بيماري خود آگاهي ندارند و رفتارها و سخنان آنان، هنگامي که با اعتماد به نفس زياد همراه باشد و مطالب مربوط به باورها و اعتقادات مذهبي مردم را در هذيانهاي خود به کار برند، ميتوانند افرادي که از نظر تحصيلات، هوش، عزت نفس و حتي اعتقادات و فرهنگ ديني در مرتبة پايينتري هستند را به سرعت مجذوب کرده با خود و همراه کنند.
منبع:
خلاصه روانپزشکي کاپلان و سادوک، ترجمه دکتر فرزين رضاعي.