معرفی مشاهیر ادبی ایران

عاطفه

کاربر فعال
"کاربر *ویژه*"
در جشن هزاره فردوسي كه به سال 1313 شمسي برگزار شد، سخن شناسان، نويسندگان و متفكران بزرگ ايران و جهان شركت داستند. به نظر همه اين بزرگان، شاهنامه فردوسي در رديف سه مجموعه بزرگ آثار ادبي جهان، يعني ايلياد "هومر" ،كمدي الهي "دانته" و مجموعه آثار"شكسپير" قرار گرفت و چهارمين اثر بزرگ جهاني شناخته شد.
يكي از شركت كنندگان در اين مراسم، پروفسور "برتلس" داشمند بزرگ روسي بود. همو كه شاهنامه چاپ مسكو با همت و كوشش او فراهم آمده و به جهانيان عرضه شده است . اين دانشمند بزرگ ميگويد: "مادامي كه در جهان، مفهوم ايران و ايراني وجود داشته باشد، نام پر افتخار شاعر بزرگ، فردوسي هم جاويد خواهد ماند. چرا كه فردوسي تمام عشق سوزان خود را وقف سربلندي وطن خود ايران كرد. اين حكيم دانشمند، شاهنامه را با خون دل نوشت و با اين بهاي گران، خريدار احترام و محبت ملت ايران و همه مردم جهان گرديد." فردوسي، تاريخ و افسانه و انديشههاي بلند را در هم آميخت و كتابي فراهم آورد كه به قول خودش كاخي بلند و بيگزند است. در ميان تمامي شاهنامه، داستانهاي آن موثرتر، باارزشتر و دلنشينتر از قسمتهاي تاريخي آن است. باز به گفته اكثريت سخن شناسان و نويسندگان، در ميان اين داستانها، چند داستان از همه با شكوهتر و بينظيرتر است. داستان ضحاك و فريدون – داستان زال، رودابه و رستم – داستان سياوش – داستان سهراب و داستان رستم و اسفنديار از اين جمله است. در اين داستانها عناصري همچون، پيام، در ونمايه و شخصيت، آنچنان بزرگ و جاوداني است كه به زمان و مكان محدود نميشود و در هر دوره و هر مكاني، تازه، نو و گيرا است. اين آثار از نظر داستاني به جديدترين تكنيكها و شيوههاي داستانسرايي پهلو ميزند و توصيفها و تعابير آنچنان استادانه است كه تا ابد جاويد و ماندگار خواهد بود.
www.bikalak.com_img_gallery_photo_gallery_report_image_Bikalak.com_Ferdosi.jpg


 

عاطفه

کاربر فعال
"کاربر *ویژه*"
پاسخ : معرفی مشاهیر ادبی ایران

سهراب سپهری ( ۱۵ مهر ۱۳۰۷ در کاشان - ۱ اردیبهشت ۱۳۵۹ در تهران) شاعر و نقاش ایرانی بود. او از مهمترین شاعران معاصر ایران است و شعرهایش به زبانهای بسیاری از جمله انگلیسی، فرانسوی، اسپانیایی و ایتالیایی ترجمه شده است. وی پس از ابتلا به بیماری سرطان خون در بیمارستان پارس تهران درگذشت.
زندگینامه
دورهٔ ابتدایی را در دبستان خیام کاشان (۱۳۱۹) و متوسّطه را در دبیرستان پهلوی کاشان (خرداد ۱۳۲۲) گذراند و پس از فارغالتحصیلی در دورهٔ دوسالهٔ دانشسرای مقدماتی پسران به استخدام ادارهٔ فرهنگ کاشان درآمد. در شهریور ۱۳۲۷ در امتحانات ششم ادبی شرکت نمود و دیپلم دورهٔ دبیرستان خود را دریافت کرد. سپس به تهران آمد و در دانشکدهٔ هنرهای زیبای دانشگاه تهران به تحصیل پرداخت و هم زمان به استخدام شرکت نفت در تهران درآمد که پس از ۸ ماه استعفا داد. سپهری در سال ۱۳۳۰ نخستین مجموعهٔ شعر نیمایی خود را به نام مرگ رنگ منتشر کرد. در سال ۱۳۳۲ از دانشکده هنرهای زیبا فارغ التحصیل شد و به دریافت نشان درجهٔ اول علمی نایل آمد. در همین سال در چند نمایشگاه نقاشی در تهران شرکت نمود و نیز دومین مجموعهٔ اشعار خود را با عنوان «زندگی خوابها» منتشر کرد. آنگاه به تأسیس کارگاه نقاشی همت گماشت. در آذر ۱۳۳۳ در ادارهٔ کل هنرهای زیبا (فرهنگ و هنر) در قسمت موزهها شروع به کار کرد و در هنرستانهای هنرهای زیبا نیز به تدریس میپرداخت. در مهر ۱۳۳۴ ترجمهٔ اشعار ژاپنی از وی در مجلهٔ «سخن» به چاپ رسید. در مرداد ۱۳۳۶ از راه زمینی به کشورهای اروپایی سفر کرد و به پاریس و لندن رفت. ضمنا در مدرسهٔ هنرهای زیبای پاریس در رشتهٔ لیتوگرافی نام نویسی کرد. وی همچنین کارهای هنری خود را در نمایشگاهها به معرض نمایش گذاشت. حضور در نمایشگاههای نقاشی همچنان تا پایان عمر وی ادامه داشت. سهراب سپهری مدتی در ادارهٔ کل اطلاعات وزارت کشاورزی با سمت سرپرست سازمان سمعی و بصری در سال ۱۳۳۷ مشغول به کار شد. از مهر ۱۳۴۰ نیز شروع به تدریس در هنرکدهٔ هنرهای تزئینی تهران نمود. در اسفند همین سال بود که از کلیهٔ مشاغل دولتی به کلی کنارهگیری کرد.
درگذشت

آرامگاه سهراب سپهریسهراب سپهری در غروب ۱ اردیبهشت سال ۱۳۵۹ در بیمارستان پارس تهران به علت ابتلا به بیماری سرطان خون درگذشت. صحن امامزاده سلطانعلی روستای مشهد اردهال واقع در اطراف کاشان میزبان ابدی سهراب گردید.
جمله نمایشگاههای نقاشی که سهراب سپهری در آنها حضور داشت، یا نمایشگاه انفرادی وی بودند، میتوان به موارد زیر اشاره کرد:
اولین دوسالانهٔ تهران (فروردین ۱۳۳۷)؛
دوسالانهٔ ونیز (خرداد ۱۳۳۷)؛
دو سالانهٔ دوم تهران (فروردین ۱۳۳۹، برندهٔ جایزهٔ اول هنرهای زیبا)؛
نمایشگاه انفرادی در تالار عباسی تهران (اردیبهشت ۱۳۴۰)؛
نمایشگاه انفرادی در تالار فرهنگ تهران (خرداد ۱۳۴۱، دی ۱۳۴۱)؛
نمایشگاه گروهی در نگارخانه گیل گمش (تهران، ۱۳۴۲)؛
نمایشگاه انفرادی در استودیو فیلم گلستان (تهران، تیر ۱۳۴۲)؛
دوسالانهٔ سان پاولو (برزیل، ۱۳۴۲)؛
نمایشگاه گروهی هنرهای معاصر ایران (موزه بندر لوهار، فرانسه، ۱۳۴۲)؛
نمایشگاه گروهی در نگارخانه نیالا (تهران، ۱۳۴۲)؛
نمایشگاه انفرادی در نگارخانه صبا (تهران، ۱۳۴۲)؛
نمایشگاه گروهی در نگارخانه بورگز (تهران، ۱۳۴۴)؛
نمایشگاه انفرادی در نگارخانه بورگز (تهران، ۱۳۴۴)؛
نمایشگاه انفرادی در نگارخانه سیحون (تهران، بهمن ۱۳۴۶)؛
نمایشگاه گروهی در نگارخانه مس تهران (۱۳۴۷)؛
نمایشگاه جشنوارهٔ روایان (فرانسه، ۱۳۴۷)؛
نمایشگاه هنر معاصر ایران در باغ موسسه گوته (تهران، خرداد ۱۳۴۷)؛
نمایشگاه دانشگاه شیراز (شهریور ۱۳۴۷)؛
جشنوارهٔ بین المللی نقاشی در فرانسه (اخذ امتیاز مخصوص، ۱۳۴۸)؛
نمایشگاه گروهی در بریج همپتن آمریکا (۱۳۴۹)؛
نمایشگاه انفرادی در نگارخانه بنسن نیویورک (۱۳۵۰)؛
نمایشگاهانفرادی در نگارخانه لیتو (تهران، ۱۳۵۰)؛
نمایشگاه انفرادی در نگارخانه سیروس (پاریس، ۱۳۵۱)؛
نمایشگاه انفرادی در نگارخانه سیحون تهران (۱۳۵۱)؛
اولین نمایشگاه هنری بین المللی تهران (دی ۱۳۵۳)؛
نمایشگاه انفرادی در نگارخانه سیحون تهران (۱۳۵۴)؛
نمایشگاه هنر معاصر ایران در «بازار هنر» (بال، سوییس، خرداد ۱۳۵۵)؛
نمایشگاه انفرادی در نگارخانه سیحون تهران (۱۳۵۷).
آثار ادبی
سهراب در آغاز کار شاعری تحت تأثیر شعرهای نیما بود و این تأثیر در «مرگ رنگ» به خوبی مشهود است. بعدها سبک او دستخوش تغییراتی میشود و شعرش با دیگر شاعران هم دورهٔ خویش متمایز میگردد. از جمله مجموعه شعرهای دیگر سهراب سپهری میتوان به این عنوانها اشاره نمود:
مرگ رنگ (۱۳۳۰) ؛
زندگی خوابها (۱۳۳۲) ؛
آوار آفتاب (۱۳۴۰) ؛
شرق اندوه (۱۳۴۰) ؛
صدای پای آب (۱۳۴۴) ؛
مسافر (۱۳۴۵) ؛
حجم سبز (۱۳۴۶) ؛
ما هیچ ما نگاه (۱۳۵۶) ؛
هشت کتاب (۱۳۵۶) ؛ که در واقع مجموعه همه هشت دفتر ذکر شده در بالاست که در یک مجلد در سال 56 به چاپ رسید و بارها تجدید چاپ شد. اکنون نیز در اکثر موارد دفترهای شعری وی به تنهایی به چاپ نمی رسند و عرضه نمی شوند بلکه به همین صورت یک مجلدی هشت کتاب در دسترس خوانندگان قرار گرفته اند.

برخی از اشعار وی در سالهای ۱۳۴۴ و ۱۳۴۵ در فصلنامهٔ آرش به چاپ
 

عاطفه

کاربر فعال
"کاربر *ویژه*"
پاسخ : معرفی مشاهیر ادبی ایران

ابو اسماعيل عبدالله پسر ابومنصور محمد انصاري هروي غروب روز جمعه دوم شعبان 396 هـ.ق در كهندز هرات از مادري كه اهل بلخ بود تولد يافت. خانواده‏اش نسب به ابوايوب خالد بن يزيد انصاري (وفات: 5 هـ.ق) صحابي معروف مي‏رسانيد. اين ابوايوب همان كسي است كه رسو ل اكرم (ص) هنگام هجرت از مكه به مدينه در خانه‏آش فرود آمد و به همين مناسبت ميزبان خوشبخت را صاحب رحل خواندند.


عبدالله كه فرزند محبوب خانواده بود، از همان سالهاي كودكي از استادان فن، علم حديث و تفسير آموخت. از جمله استادانش يحيي بن عمار شيباني را نام برده‏اند كه از شيراز به هرات آمده و به تعليم و تدريس مشغول بود و سعي داشت كه سنت عرفا را با شريعت تطبيق دهد و اين راه و روش در مشرب شاگردش نيز اثري پايدار به جا گذاشت. بنا بر مشهور در همان سنين، به يمن حافظه قوي جلب نظر كرد و در كسب مقدمات و حفظ قرآن و اشعار عربي امتيازي يافت.

هر چند استادانش شافعي مذهب بودند ديري نگذشت كه مذهب حنبلي اختيار كرد. به سال 417 هـ.ق در 21 سالگي براي تكميل تحصيلات به نيشابور رفت. سپس به طوس و بسطام سفر كرد و به سماع و ضبط حديث همت گماشت. در سال 423 هـ.ق عازم سفر حج شد و بر سر راه مكه در بغداد توقف كرد تا مجلس درس ابومحمد خلال بغدادي (وفات: 439 هـ .ق) را درك كند. در بازگشت از سفر حج به زيارت ابوالحسن خرقاني (وفات: 425 هـ.ق) صوفي نامور نايل شد. اين ملاقات در وي سخت مؤثر افتاد و ذوق عرفاني او را كه به بركت تلقين پدر در وجودش جوانه زده بود به بار آورد. از ديگر مشايخ صوفيه عصر خود مانند شيخ ابوسعيد ابوخير نيز درك فيض كرد.
سرانجام به زادگاه خود بازگشت و در آنجا مقيم شد و تعليم مريدان مشغول گرديد. در روزگاري كه امام الحرمين، فقيه شافعي مشهور، در نظاميه نيشابور فقه شافعي و كلام اشعري درس مي‏داد با علم كلام مخالفت ورزيد و درذم آن، كتاب نوشت. به همين سبب چند بار تهديد به قتل شد و حتي به فرمان خواجه نظام الملك از آن شهر تبعيد گرديد. وزير پركفايت سلجوقيان هرچند به پاس تقوا و دانش پيرهرات، حفظ حرمت وي مي‏كرد و او را از تعرض معاندان مصون مي‏داشت، اجازه نمي‏داد بر اثر وجود وي در شهر آتش فتنه برانگيخته شود.
خواجه عبدالله كه شيخ الاسلام لقب گرفته و مريدان بسياري در هرات به هم زده بود در پايان عمر نابينا گرديد. وي صبح روز جمعه 22 ذي الحجه سال 481 هـ.ق به سن 85 سالگي در گذشت و در گازرگاه (ده كيلومتري هرات) به خاك سپرده شد. آرامگاهش در همان محل برجاست.

مشرب فكري
در قرن چهارم و پنجم هجري، خراسان كانون علم و تصوف اسلامي بود و شيوخ صوفي از بلاد عراق عرب و ماوراءالنهر به شهرهاي پررونق آن روي مي‏آوردند و از كتابخانه‏هاي مهم آنها كه از كتابهاي علمي و عرفاني پر بود استفاده مي‏كردند. در اين مكتب، صوفيان بزرگي چون ابونصر سراج (وفات: 378 هـ.ق) نويسنده كتاب اللمع في التصوف، ابوبكر محمد كلاباذي (وفات:380 هـ.ق) صاحب كتاب التعرف، ابوعبدالرحمن سلمي (325 ـ 412 هـ.ق) مؤلف طبقات الصوفيه، و امام ابوالقاسم قشيري 376) ـ465 هـ.ق) مؤلف رساله القشريه درخشنده بودند و هر يك به سهم خود گنجينه عرفان اسلامي را غني تر ساخته بودند. اساس مكتب تصوف خراسان كه شهر پررونق و جو علمي نيشابور كانون مهم آن شده بود، جمع شريعت و طريقت و مبارزه با انحراف و بدعت بود؛ حتي ابونصرسراج و شاگردش سلمي و شاگرد او قشيري مدرسه‏هاي خاصي به همين منظور در آن شهر بنياد نهاده بودند. اين مكتب به ويژه بر نقل اقوال مشايخ تكيه داشت. خواجه عبدالله انصاري در همين مكتب پرورش يافته و به مبادي و اصول آن وفادار مانده بود. خدمت مهم پيرهرات به مكتب عرفاني خراسان اين شد كه منازل طريقت و مقامات سلوك عرفاني را مدون ساخت و در درجه بندي مقامات ترتيب تازه‏اي آورد و در اين ترتيب بر كيفيات باطني و اشراقي انحصار نكرد بلكه اخلاق و آداب زندگي متعارف را نيز دخالت داد تا هر فرد صوفي، در عين حفظ پيوند با زندگي، سير معنوي داشته باشد و طريقت را با شريعت همراه سازد.
 

عاطفه

کاربر فعال
"کاربر *ویژه*"
پاسخ : معرفی مشاهیر ادبی ایران

سيد محمد حسين بهجت تبريزي
استاد شهريار ضمن اينكه شخص بسيار مهرباني بود و قلب رئوفي داشت مردي متدين و از مسلمانان متعهد و پاي بند به اصول دين وانجام فرايض ديني نيز بود و اين خصوصيات در اشعاري كه سروده كاملاً هويدا ست ودر عين حال ارادت خاصي به حضرت اميرالمؤمنان علي ابن ابيطالب (ع) امام اول شيعيان و خليفه چهارم اهل سنت داشت ودر نعت حضرت علي (ع) چندين شعر زيبا سروده كه با توجه به طولاني بودن هر كدام و زياد بودن تعداد آنها از ذكرآنها خودداري مي شود ؛ علاقه مندان مي توانند آنها را درديوان استاد بيابند .
ولي يكي از زيباترين آنها شعر «علي اي هماي رحمت » است كه ماجراي سرودن اين شعر خواندني است و گوئي پيام يا الهامي است كه به شهريار رسيده و تحت آن پيام ، شهريار اين شعر را سروده است كه درروزنامه اطلاعات آورده شده .
پس از در گذشت شاعر نام آور ايران مرحوم سيد محمد حسين شهريار ، رسانه اي گروهي دوباره اين شاعر آذربايجاني مطالب بسياري نوشتند ، اما آنچه كه اينك به لطف خداوند براين قلم جاري ميشود تاكنون كسي آن را ننوشته و شايد بيش از چند نفر از چگونگي آن گاه نباشند . چند روز قبل آقاي حاج رضا حداد عادل از قول حجت الاسلام آقاي شجاعي واعظ معروف كه از معبرين خواب بنام مي باشند ، داستاني نقل كردند كه براي اطلاع از جزئيات آن ، شخصاً با آقاي شجاعي تماس گرفتم ؛ آقاي شجاعي اظهار داشتند دو يا سه روز قبل از درگذشت آيت اله نجفي مرعشي باتفاق چند نفر ديگر در خدمتشان بوديم . مرحوم آيت اله فرمودند شبي توسلي پيدا كردم تا يكي از اولياء خدارا در خواب ببينم .آن شب در عالم خواب ديدم درزاويه مسجد كوفه نشسته ام و اميرمؤمنان حضرت علي عليه السلام با جمعي حضور دارند .
حضرت فرمودند: شعراي اهل بيت ما را بياوريد . ديدم چند نفر از شعراي عرب را آورده اند .
حضرت فرمودند: شعراي فارسي زبان را بياوريد آنگاه محتشم و چند تن از شعراي فارسي آمدند .
حضرت فرمودند : شهريار را بياوريد . شهريار آمد . حضرت خطاب به شهريار فرمودند شعرت را بخوان : شهريار اين شعر را خواند :
علي اي هماي رحمت تو چه آيتي خدا را
كه به ما سوا فكندي همه سايه هما را
دل اگر خدا شناسي همه در رخ علي بين
به علي شناختم من به خدا قسم خدا را
به خدا كه در دو عالم اثر از فنانماند
چو علي گرفته باشد سرچشمه بقا را
مگر اي سحاب رحمت تو بباري ار نه دوزخ
به شرارقهر سوزد همه جان ما سوارا
برو اي گداي مسكين در خانه علي زن
كه نگين پادشاهي دهد از كرم گدا را
به جزاز علي كه گويد به پسر كه قاتل من
چو اسير توست اكنون به اسير كن مدارا
به جز از علي كه آرد پسري ابوالعجائب
كه علم كند بعالم شهداي كربلا را
چو به دوست عهد بندد زميان پاكبازان
چو علي كه مي تواند كه به سر برد وفا را
نه خدا نوانمش خواند نه بشر توانمش گفت
متحيرم چه نامم شه ملك لافتي را
بدو چشم خونفشانم هله اي نسيم رحمت
كه زكوي او غباري به من آر، توتيارا
به اميد آنكه شايد برسد به خاك پايت
چه پيامهاسپردم هه سوز دل صبا را
چو توئي قضاي گردون ، بدعاي مستمندان
كه زجان ما بگردان ره آفت قضا را
چه زنم چو ناي هر دم زنواي شرق او دم
كه لسان غيب خوشتر بنوازد اين نوارا
«همه شب در اين اميدم كه نسيم صبح گاهي
به پيام آشنائي بنوازد آشنا را »
زنواي مرغ يا حق بشنو كه دردل شب
غم دل به دوست گفتن چه خوشست شهريارا
حضرت آيت اله مرعشي فرمودند وقتي شعر شهريار تمام شد ، از خواب بيدار چون من شهرياررا نديده بودم . فرداي آن روز از اطرافيان پرسيدم كه شهريار شاعر كيست گفتند شاعري است كه در تبريز زندگي مي كند حضرت آيت اله فرمودند از جانب من او را دعوت كنيد به قم نزد من بيايند . چند روز بعد شهريار آمد. ديدم همان كسي است كه من اورا در خواب در حضور حضرت امير عليه السلام ديده ام ؛ از او پرسيدم اين شعر علي اي هماي رحمت را كي ساخته اي ، شهريار با حالت تعجب از من سئوا ل كرد كه شما از كجا خبر داريد كه من اين شعر را ساخته ام . چون من اين شعر را نه به كسي داده ام ، نه در مورد آن با كسي صحبت كرده ام و از متن آن هيچ كس اطلاعي ندارد .....
مرحوم آيت اله مرعشي به شهريار مي گويند چند شب قبل من خواب ديدم كه در مسجد كوفه هستم و حضرت علي عليه السلام تشريف دارند . حضرت فرمودند شعراي فارسي زبان را بگوئيد بيايند . آنها نيز آمدند بعد فرمودند شهريار را بياورند و شما هم آمديد آنگاه حضرت علي عليه اسلام فرمودند شهريار شعرت را بخوان و شما شعري را كه مطلع شعر چنين بود :«علي اي هماي رحمت تو چه آيتي خدا را» شهريار فوق العاده منقلب مي شود و مي گويد من فلان شب اين شعر را ساخته ام و همانطور كه قبلاً عرض كردم تا كنون كسي را درجريان سرودن اين شعر قرار نداده ام .
آقاي شجاعي اظهار داشت مرحوم آيت اله مرعشي فرمودند وقتي شهريار تاريخ و ساعت سرودن شعر را گفت ، معلوم شد مقارن ساعتي كه شهريار آخرين مصرع شعر خود را تمام كرده ، من آن خواب را ديده ام .آقاي شجاعي اضافه كردند:
حضرت آيت اله مرعشي موضوع خواب را مذكور را علاوه بر من با آقاي رحماني واعظ هم درميان گذاشته بودند و مي توانيد با ايشان هم تماس بگيريد ، با آقاي رحماني تماس گرفته شد ، ايشان هم همين را تأييد كردند . اين ماجرا خواب حضرت آيت اله نجفي مرعشي رحمت الله عليه بود . بنابراين معلوم مي شود بعد از ين ملاقات بوده كه شهريار اين شعر معروف را منتشركرده است . آنهائيكه تا سال 57 به نجف اشرف مشرف شده اند ، اين شعر را كه با خط خوش درداخل قابي بالاي ضريح مطهر حضرت علي عليه السلام قرارداشته مشاهده كرده اند . و من خود آنراديده ام ولي نميدانم كه به وسيله چه كسي اين شعر به آنجا برده شده وچه كسي آنرا بالاي ضريح گذاشته است .
انّالله وانّااليه راجعون
شب بيستم آذرماه 1366خورشيدي شهريار در تبريز بيمار مي شود و بوسيله فرزندش هادي با اورژانس به بيمارستان امام خميني تبريز منتقل مي گردد و بستري شده تحت معالجه قرار مي گيرد .
آقايان دكتر حيدر نژاد طبيب معالج استاد شهريار ودكتر سلطاني و همه پرسنل بيمارستان بيمارستان از جان به مداواي استاد كمر همت مي بندد و مدت طولاني قريب سه ماه شهريار بستري و مداوا مي شود ودر نوروز سال 1367 از بيمارستان ترخيص و بمنزل دخترش خانم شهرزاد بهجت تبريزي منتقل مي گردد ، ولي معالجعه قطعي نبوده و مداوا همچنان در منزل ادامه دارد و پاهاي استاد سخت ورم كرده است و اين دفعه تحت معالجه آقاي دكتر شكاريان قرار داشته اند و شهريار او را “ طبيب عيسي دم “ لقب داده بودند .
بيماري شهريار شدت مي يابد و براي معالجه اميد بخش در اوايل مردادماه سال 1367 بعد از هشت ماه بيماري (ريوي) به دستور حضرت آيت الله خامنه اي كه در آن زمان سمت رياست جمهوري اسلامي را داشتند ، با هوا پيما به تهران اعزام ودر بيمارستان مهر در اطاق 513 بستري مي گردد و معالجات پيگير آغاز مي شود .
پزشك معالج ايشان آقاي دكترنبيل متخصص مشهور قلب بودند كه در طول مدت معالجه از هيچگونه كوشش فروگذاري نكردند و اغلب شبها نيز در مجاورت اطاق استاد در بيمارستان مي ماندند و با منتهاي توان براي بهبودي استاد مي كوشيدند .
روزهاي زوج هفته كه از بيمارستان عيادت مي شد ، به ديدار استاد شتافته واز ساعت 15تا 17 در محضرايشان بودم ، در تمام مدت بيماري شهريار، برادر ارجمندش آقاي مهندس سيد رضا خشگنابي استاد دانشگاه علم وصنعت تهران و خواهران استاد بويژه كوچكترين خواهرش خانم آزاده خشگنابي كه طبع شعر هم دارند ، اكثراً در حضورشان بودند و بسياري از دوستان وآشنايان شهريار را دراين روزها در ملاقات شهريار مي ديديم وبا آنان آشنا مي شديم ، حتي رئيس جمهور وقت نيز بعد از ظهري به ديدار ايشان آمدند و از شهريار عيادت نمودند .
استاد شهريار پس از به پايان رسيدن ساعات ملاقات به من اجازه مرخصي از حضورشان نمي دادند و مي فرمودند : يكي دوساعت بيشتر در حضورشان نمي دادند و مي فرمودند: يكي دوساعت بيشتر در حضورشان مانده و از اشعار صاحبان سخن ، حافظ ، مولوي ، نظامي و سعدي و ديگران برايشان شعر بخوانم ، بويژه بخواندن و گوش دادن منظومه سحر آساي “ حيدربابا “ توجه خاصي مبذول مي داشتند و من هم آنقدر شعر مي خواندم تا بخواب روند .
اين ،كار تقريباً بطور منظم و عادي وظيفه من بود و بعضاً نيز اگر اوامر و شفارشاتي داشتند ، با منتهاي فوريت و دقت انجام مي دادم ؛ براي چاپ آثارش يكي دو دفعه با جناب آقاي خاتمي وزير فرهنگ وارشاد اسلامي وقت ملاقات كردم و سفارشات استاد را به اطلاع ايشان رساندم واز اين قبيل فرمايشات ديگر اجرا مي شد . شهريار در طول تمام مدت بستري شان در بيمارستان مهر تأكيد و تمايل شديدي داشتند كه با استاد محمد علي جمال زاده كه درسوئيس مقيم بودند ، تلفني تماس بگيرند ، ولي متأسفانه موفق نشدند زيرا در ژنو در بيمارستان بستري بودند و نيروي شنوائي خود را نيز از دست داده بودند . اين بود كه با همه تلاش ها ، اين آرزوي شهريار را نتوانستيم بجاي آوريم و همه كوششها بيفايده ماند .
استاد چندين بار ياد از استاد مهدي روشن ضمير فرمودند و حتي در ساعات بحراني مي گفتند مرابه پيش روشن ضمير ببريد . ناگفته نماند كه پرستار آن روز و عروس امروزي شهريار در تبريز ودر تهران ودر تمام دوران دير پاي بيماري استاد ،آنچنان در پرستاري صداقت و صميميت نشان داد كه بي نظير بود وي مانند دختري وفادار پرستارشهريار شده و با منتهاي فداكاري و كوشش صادقانه شبانه روز از بيمارمواظبت مي نمود ، بويژه در ظرف 48روز آخر عمر ايشان كه در بيمارستان مهر بستري بودند .
اين دختر فداكار و جان نثار خواب رابر چشمانش حرام كرده و استراحت را بخود راه نمي داد و با اين اخلاص صادقانه و فداكاري ، لياقت و صميميت و شخصيت يك زن آذربايجاني را جلوه گر مي نمود ، شب وروز در پاس استاد ايستاده بود .
در تمام اين 48 روز ، كليه پرسنل بيمارستان مهر همانند بيمارستان امام خميني تبريز و همچنين متخصصين و بسياري مهر همانند بيمارستان امام خميني تبريز و همچنين متخصصين وبسياري ازاساتيد ديگر پايتخت منتهاي كوشش و تلاش صميمانه خود رابراي بهبود و بازگشت سلامتي و مداواي استاد محبوب ادب ايران بعمل آورده اند ؛ بويژه تكرار مي كنم ، جناب آقاي دكتر نبيل تا سر حد امكان و توان فداكاري نمودند ولي چه سود كه روزبه روز بيماري استاد شديدتر و خطرناكتر ميشد ؛بدين معني كه در اين مدت هرگونه معاينات و مشاوره هاي پزشكي پشت سر هم بعمل آمد ، و آزمايشهاي لازم و دقيق انجام گرفت و آنچه كه لازمه معالجه و مداوا بود ، بكار گرفته شد ، ليكن بيماري از يك طرف و پيري و سالخوردگي از طرف ديگر دست به دست هم دادند و سلامتي استاد را به خطر انداختند و ياران و بستگان استاد را مأيوس و نااميد ساختند .
در يكي ازاين روزهاي بستري بودن كه ايشان گوئي به اسكلتي تبديل شده بود ، اتفاق عجيبي روي داد ، من در بالين استاد در سمت راست نشسته و مهندس سيدرضا خشگنابي در طرف چپ سر پا ايستاده بود ، خانم پرستار نامبرده نيز حضور داشتند ، ما شاعر را سرگرم مي كرديم كه اين احوالات روي داد، قضيه از اين قرار است :
شهريار دوست صميمي ديرينه و رفيق ايام جواني خود يعني آقاي لطف الله زاهدي را بيش از سي (30) سال بود كه نديده بود ، او را مرده مي انگاشت ، حتي مجلس ختم و احسان نيز براي وي ترتيب داده بود .
خوشبختانه آقاي لطف الله زاهدي زنده و تندرست و شاداب بوده ودر تمام اين مدت و غيبت طولاني در پاريس زندگي مي نموده است ، تصادفاً آن زمان پس از سالهادوري در همين روزهاي بيماري استاد به تهران برمي گردد و از شهريار پرس وجو مي كند و بستري بودنش در بيمارستان مهر را به او اطلاع مي دهند و همان ساعت راهي بيمارستان مي شود ودر حدود ساعت 5/4 بعد از ظهر بود كه دفعتاً درب اطاق 513باز شد ، و مردي بلند قامت وارد اطاق شد ، به محض اينكه چشمان درشت و گيراي شهريار به مرد تازه وارد افتاد ، فرياد زد لطف الله ؛ اسكلت شهريار از جا كنده شد و اگر من و خانم پرستار و برادرشان از سه طرف او را نگرفته بوديم ؛ از تخت برزمين مي افتاد و حادثه ناگواري رخ مي داد . ولي شكر خدا كه بخير گذشت ، اين دو يار ديرين در هم پيچيدند و شورو غوغايي بر پاشد ، اين دودوست صادق چنان اشك شوق ريختند و زار گريستند كه بيمارستان به لرزه درآمد .
من از اطاق خارج شدم ، بعد از چند دقيقه كه به اطاق برگشتم ، استاد آيه اي از قرآن مجيد تلاوت مي نمودند و خطاب به من فرمودند بيش از هشتاد سال زندگي كرده ام آثار و اولادي دارم كه آنها باقيات صالحات من هستند ، من به سيد رضا و فاضل گفتم و به شما نيز مي گويم ، تمايل من چنين است كه بعد از مرگم اگر درتهران خواستند مدفونم سازند ، مرا در جوار مرقد مطهر حضرت عبدالعظيم بخاك سپارند و اگر در موطنم آذربايجان خواستند دفنم كنند يادر دامن كوه حبدربابا كه آنقدر آن رادوست داشته ام ، يا در مقبرةالشعرا تبريز در سرخاب مدفونم سازند . ما به او تسلي ودلداري داديم ولي همه چيز براي او روشن و معلوم بو.د .
استاد هشتاد وسه سال داشتند (1367ـ1285)ـ (1988ـ1906) .پيري و بيماري به ايشان اميد بهبودي را نمي داد ، ايشان سالهاي طولاني از بيماري ريوي (برنشيت مزمن )و يا بقول دكتر معالجشان آقاي دكتر نبيل از (سابقه بيماري مزمن ريوي) رنج ميبرد و كهولت سن وسال نيز مزيد برعلت شده دست بدست هم داده ، اميد بهبودي و شفاي شاعر را قطع مي نمودند .
وضعيت جسماني شاعر هر آن روي به وخامت مي گذاشت بطوريكه در مدت سه روز آخر حياتش به آريتمي كامل قلبي دچار شده بود ، ديگر اكسيژن كافي به مغز و ساير بافتهايش نمي رسيد و به كم خوني مغزي دچار شده بود ، تا اينكه شاعر محبوب ملت ايران به حالت اغماء درآمد ، قدرت تشخيص و تكلم راازدست داد و به اطاق ويژه ( مراقبت خصوصي ) منتقل گرديد .
پزشكان هر آنچه كه درتوان داشتند و لازم بود بكار بستند ، ليكن معالجات مؤثر واقع نشده و در بامداد روز 26شهريور ماه 1367 ساعت 5/5 صبح وضعيت ايشان بكلي بحراني شد ، از پزشك ودارو ودرمان ديگر كاري ساخته نبود . درست دررأس ساعت 45/6صبح روز شنبه 26 شهريور 1367 خورشيدي مطابق با 17 سپتامپر 1988 ميلادي ، قلب مهربان شهريار از طپيدن ايستاد و دفتر زندگاني پر افتخارآن انسان بزرگ بسته شد ، شهريار كشور شهر وادب به ابديت پيوست .
روز يكشنبه 27 شهريور جنازه شهريار در ساعت 9صبح از بيمارستان مهر تهران با تشريفات مخصوص به فرودگاه منتقل گرديد ، در غرفه دولت اكثريت صاحبان فضل و هنر و رجال دولت ودانشمندان و شاعران كه دررأس آنها آقاي خامنه اي رئيس جمهوري وقت بودند ، گرداگرد جنازه جمع شدند ، قبل از انتقال جنازه به هواپيماي مخصوص از طرف آقاي دكتر موسوي گرمارودي سخنراني كوتاه پر مضموني بعمل آمد، يكي از دونفراز شعرا ، اشعاري قرائت نمودند ، چند ناطق ، از هنر و فضل و شخصيت علمي و ادبي استناد به اختصار سخن راندند و يكي دوساعت اين تشريفات طول كشيد . درست رأس ساعت 12 ظهر جنازه را بداخل هواپيما منتقل نمودند . هواپيما با 25 نفر سر نشين ( خانواده استاد و مشايعت كنندگان ) به هوا برخاست وبسوي موطن شاعر يعني شهر تبريز مرد خيز به پرواز درآمد . در ساعت 5/13 به آسمان صاف تبريز رسيديم ، شاعر بلند پرواز شعر وادب ايران براي آرميدن ابدي به شهر تبريز فرود آمد . تبريزيهاي جوانمرد و قدردان ، شهريار فرزند گرامي خود را با چه عظمت و شهر يارانه استقبال نمودند ؛ جنازه را با تشريفات نظامي و نواختن مارش عزا استقبال نمودند ، زمين و آسمان تبريز سوگوار بود . مراسم تدفين به روز بعد محول گرديد . جنازه را به سرد خانه انتقال دادند . انبوده جمعيت با سكوتي مرگبار فرودگاه را ترك گفتند ، شهر تبريز غرق در ماتم و اندوه بود . درست ساعت هشت شب در سالن شهيد مدني تبريز از طرف آقاي پرهيزگار ، استاندار وقت آذربايجان شرقي مراسم برگزاري يادبود شهريار بزرگ آغاز گرديد ، شعرا و ادبا و نزديكان شهريار درباره فقدان اسفناك استاد بزرگ و ميراث ادبي به اجمال سخن گفتند ، از طرف شخص استاندار رسماً سه روز عزاي عمومي در تبريز اعلام گرديد.
روز دوشنبه 28 شهريور ماه 1367 در ساعت 5/8 بامداد مراسم تشييع بي مثل و مانند شهرياردر زادگاه محبوبش تبريز از مصلاي تبريز از مصلاي امام خميني آغاز گرديد ، امام جمعه تبريز آيت الله مسلم ملكوتي براي استاد نماز خواندند ، جنازه با ناله و فرياد بيش از يك ميليون نفر بر دوشها كشيده شد ، تابوت شهريار شعروادب ايران سردست جوانمردان آذربايجان از مصلا به وقبرة الشعرا منتقل گرديد . همه مردم سياه پوش بودند، از تمام نقاط ايران از هر قوم وملت نمايندگان خود را به تبريز رسانده در اين مراسم شركت كرده بودند .
در حوالي ساعت 10پيكر نحيف استاد سيد محمد حسين شهريار بهجت تبريزي معلم علم وادب و اخلاق و فرزند بزرگ آذربايجان در سرزمين سرخاب تبريز همان طوريكه خودش خواسته بود در مقبرةالشعرا در جوار استادان سلفش مانند : قطران تبريزي ، خاقاني شرواني ، ظهيرفاريابي ، انوري ، شمس الدين سجاسي ، شاهپور بن محمد ، اوحد الدين ، امير طوسي ، شكيبي تبريزي ، نامي شيرازي وديگر بزرگان شعر وادب تاريخ ، بخاك سپرده شد ، رحمت الله عليه .
شهر تبريز فرزند شاعرش را به آغوش كشيد .

 

عاطفه

کاربر فعال
"کاربر *ویژه*"
پاسخ : معرفی مشاهیر ادبی ایران

حسین پناهی دژکوه (شاعر و بازیگر ایرانی) در ۱۳۳۵ در روستای دژکوه از توابع شهرستان كهگیلویه (دهدشت-سوق) در استان کهکیلویه و بویراحمد متولد شد. پس از اتمام تحصیل در بهبهان به توصیه و خواست پدر برای تحصیل به مدرسه ی آیت الله گلپایگانی رفته بود و بعد از پایان تحصیلات برای ارشاد و راهنمایی مردم به محل زندگی اش بازگشت. چند ماهی در كسوت روحانیت به مردم خدمت می كرد. تا اینكه زنی برای پرسش مساله ای كه برایش پیش آمده بود پیش حسین می رود. از حسین می پرسد كه فضله ی موشی داخل روغن محلی كه حاصل چند ماه زحمت و تلاش ام بود افتاده است، آیا روغن نجس است؟ حسین با وجود اینكه می دانست روغن نجس است، ولی اینرا هم می دانست كه حاصل چند ماه تلاش این زن روستایی، خرج سه چهار ماه خانواده اش را باید تامین كند، به زن گفت نه همان فضله و مقداری از اطراف آنرا در بیاورد و بریزد دور، روغن دیگر مشكلی ندارد. بعد از این اتفاق بود كه حسین علیرغم فشارهای اطرافیان، نتوانست تحمل كند كه در كسوت روحانیت باقی بماند. این اقدام حسین به طرد وی از خانواده نیز منجر شد. حسین به تهران آمد و در مدرسه ی هنری آناهیتا چهار سال درس خواند و دوره بازیگری و نمایشنامه نویسی را گذراند.

پناهی بازیگری را نخست از مجموعه تلویزیونی محله بهداشت آغاز کرد. سپس چند نمایش تلویزیونی با استفاده از نمایشنامه های خودش ساخت که مدت ها در محاق ماند. با پخش نمایش دو مرغابی در مه از تلویزیون که علاوه بر نوشتن و کارگردانی خودش نیز در آن بازی می کرد، خوش درخشید و با پخش نمایش های تلویزیونی دیگرش، طرف توجه مخاطبان خاص قرار گرفت. نمایش های دو مرغابی در مه و یک گل و بهار که پناهی آنها را نوشته و کارگردانی کرده بود، بنا به درخواست مردم به دفعات از تلویزیون پخش شد. در دهه شصت و اوایل دهه هفتاد او یکی از پرکارترین و خلاق ترین نویسندگان و کارگردانان تلویزیون بود.

به دلیل فیزیک کودکانه و شکننده، نحوه خاص سخن گفتن، سادگی و خلوصی که از رفتارش می بارید و طنز تلخش بازیگر نقش های خاصی بود. اما حسین پناهی بیشتر شاعر بود و این شاعرانگی در ذره ذره جانش نفوذ داشت. نخستین مجموعه شعر او با نام من و نازی در ۱۳۷۶ منتشرشد. این مجموعه شعر تاكنون بیش از شانزده بار تجدید چاپ شد و به شش زبان زنده ی دنیا ترجمه شده است.
او در ۱۴ مرداد ۱۳۸۳ و در سن ۴۹ سالگی بر اثر ایست قلبی درگذشت و در زادگاهش شهر سوق، به خاک سپرده شد.

:: کارنامه هنری حسین پناهی

فیلم ها :
گذرگاه، گال، تیرباران، هی جو، نار و نی، در مسیر تندباد، ارثیه، راز کوکب، سایه خیال، چاووش، اوینار، هنرپیشه، مهاجران، مرد ناتمام، روز واقعه، آرزوی بزرگ، بلوغ، مریم مقدس، قصه های کیش (اپیزود اول، کشتی یونانی)، بابا عزیز.

مجموعه های تلویزیونی :

محله بهداشت، گرگها، رعنا، آشپزباشی، کوچک جنگلی، روزی روزگاری، مثل یک لبخند، ایوان مدائن، خوابگردها، هشت بهشت، امام علی، همسایه ها، دزدان مادربزرگ، آژانس دوستی، شلیک نهایی، آواز مه.


کتابها :

من و نازی، ستاره، چیزی شبیه زندگی، دو مرغابی درمه، گلدان و آفتاب، پیامبر بی کتاب، دل شیر.
علاوه بر اینها دو نوار با نامهای "سلام خداحافظ" و "ستاره" با شعر و صدای حسین پناهی نیز منتشر شده است.


جوایز :

کاندید سیمرغ بلورین بهترین بازیگر نقش مکمل مرد (مهاجران)
دوره 11 جشنواره فیلم فجر (مسابقه سینمای ایران) - سال 1371

کاندید سیمرغ بلورین بهترین بازیگر نقش مکمل مرد (در مسیر تندباد)
دوره 7 جشنواره فیلم فجر (مسابقه سینمای ایران) - سال 1367

کاندید سیمرغ بلورین بهترین بازیگر نقش اول مرد (سایه خیال)
دوره 9 جشنواره فیلم فجر (مسابقه سینمای ایران) - سال 1369

برنده دیپلم افتخار بهترین بازیگر نقش اول مرد (سایه خیال)
دوره 9 جشنواره فیلم فجر (مسابقه سینمای ایران) - سال 1369









persian_star.net_1390_5_05_02.gif



حسین پناهی از زبان خودش

در کودکی نمی دانستم که باید از زنده بودنم خوشحال باشم یا نباشم چون هیچ موضع گیری خاصی در برابر زندگی نداشتم! فارغ از قضاوت های آرتیستیک در رنگین کمان حیات ذره ای بودم که می درخشیدم! آن روزها میلیون ها مشغله دلگرم کننده در پس انداز ذهن داشتم! از هیئت گل ها گرفته تا مهندسی سگ ها، از رنگ و فرم سنگ ها گرفته تا معمای باران ها و ابر ها، از سیاهی کلاغ گرفته تا سرخی گل انار همه و همه دل مشغولی شیرین ساعات بیداریم بودند! به سماجت گاو ها برای معاش، زمین و زمان را می کاویدم و به سادگی بلدرچین سیر میشدم.

گذشت ناگزیر روزها و تکرار یکنواخت خوراکی های حواس، توفعم را بالا برد! توقعات بالا و ایده های محال مرا دچار کسالت روحی کرد و این در دوران نوجوانیم بود! مشکلات راه مدرسه، در روزهای بارانی مجبورم کرد به خاطر پاها و کفش هایم به باران با همه عظمتش بدبین شوم و حفظ کردن فرمول مساحت ها، اهمیت دادن به سبزه قبا را از یادم برد! هر چه بزرگ تر شدم به دلیل خودخواهی های طبیعی و قرار دادهای اجتماعی از فراغت آن روزگار طلایی دور و دورتر افتادم و این روزها و احتمالا تا همیشه مرثیه خوان آن روزها باقی خواهم ماند!

تلاش میکنم تا به کمک تکنیک بیان و با علم به عوارض مسموم زبان، آن همه حرکت و سکون را باز سازی کنم و بعضا نیر ضمن تشکر و سپاس از همه همنوعان زحمتکشم که برایم تاریخ ها و تمدن ها ساخته اند گلایه کنم که مثلا چرا باید کفش هایمان را به قیمت پاهایمان بخریم و چرا باید برای یک گذران سالم و ساده، خود را در بحران های دروغ و دزدی دیوانه کنبم. جرا باید زیبایی های زندگی را فقط در دوران کودکی مان تجربه کنیم حال آنکه ما مجهز به نبوغ زیبا سازی منظومه هاییم. در مقایسه با آن ظلمات سنگین و عظیم "نبودن" بودن نعمتیست که با هر کیفیتی شیرین و جذاب است.

بدبینی های ما عارضه های بد حضور و ارتباطات ماست! فقر و بیماری و تنهایی مرگ ما، هیچ گاه به شکوه هستی لطمه نخواهد زد! منظومه ها می چرخند و ما را با خود می چرخانند. ما، در هیئت پروانه هستی با همه توانایی ها و تمدن هامان شاخکی بیش نیستیم. برای زمین هفتاد کیلو گوشت با هفتاد کیلو سنگ تفاوتی ندارد! یادمان باشد کسی مسئول دلتنگی ها و مشکلات ما نیست! اگر رد پای دزد آرامش و سعادت را دنبال کنیم سرانجام به خودمان خواهیم رسید که در انتهای هر مفهومی نشسته ایم و همه ی چیزهای تلنبار مربوط و نامربوط را زیر و رو میکنیم! به نظر میرسد انسان اسانسورچی فقیری است که چزخ تراکتور می دزدد! البته به نظر میرسد! ... تا نظر شما چه باشد؟ مرحوم حسین پناهی هنرپیشه فقید همیشه میگفت بعد از مرگم مردم من را خواهند شناخت!


persian_star.net_1390_5_05_panahi2.jpg


از آجیل سفره عید
چند پسته لال مانده است
آنها که لب گشودند؛ خورده شدند
آنها که لال مانده اند؛ می شکنند
دندانساز راست می گفت:
پسته لال؛ سکوت دندان شکن است !

من تعجب می کنم
چطور روز روشن
دو ئیدروژن
با یک اکسیژن؛ ترکیب می شوند
و آب از آب تکان نمی خورد!

بهزیستی نوشته بود:
شیر مادر، مهر مادر، جانشین ندارد
شیر مادر نخورده، مهر مادر پرداخت شد
پدر یک گاو خرید
و من بزرگ شدم
اما هیچ کس حقیقت مرا نشناخت
جز معلم عزیز ریاضی ام
که همیشه میگفت:
گوساله، بتمرگ!

با اجازه محیط زیست
دریا، دریا دکل میکاریم
ماهیها به جهنم!
کندوها پر از قیر شدهاند
زنبورهای کارگر به عسلویه رفتهاند
تا پشت بام ملکه را آسفالت کنند
چه سعادتی!
داریوش به پارس مینازید
ما به پارس جنوبی!

رخش، گاری کشی می کند
رستم، کنار پیاده رو سیگار می فروشد
سهراب، ته جوب به خود پیچید
گردآفرید، از خانه زده بیرون
مردان خیابانی برای تهمینه بوق می زنند
ابوالقاسم برای شبکه سه، سریال جنگی می سازد

چه مهمانان بی دردسری هستند مردگان
نه به دستی ظرفی را چرک میکنند
نه به حرفی دلی را آلوده
تنها به شمعی قانعند
و اندکی سکوت...

وای...
موریانه ها به آخر شاهنامه رسیده اند!
صفر را بستند
تا ما به بیرون زنگ نزنیم
از شما چه پنهان
ما از درون زنگ زدیم!


روحش شاد و یادش گرامی باد
l.yimg.com_us.yimg.com_i_mesg_emoticons7_53.gif



 

عاطفه

کاربر فعال
"کاربر *ویژه*"
پاسخ : معرفی مشاهیر ادبی ایران

فردوسی در سال ۳۲۹ هجری قمری برابر با ۳۱۹ خورشیدی (۹۴۰ میلادی) در روستای باژ در شهرستان توس (طوس) در خراسان دیده به جهان گشود.

سال زایش فردوسی در ۳۲۹ هجری قمری از آنجا دریافته شدهاست که در یکی از سرودههای فردوسی میتوان زمان چیرگی سلطان محمود غزنوی بر ایران در سال ۳۸۷ هجری قمری (برابر با ۳۷۵ خورشیدی) را دریافت کرد:

بدانگه که بُد سال پنجاه و هشت نوانتر شدم چون جوانی گذشت
فریدون بیداردل زنده شد زمین و زمان پیش او بنده شد

و همچنین با درنگریستن به این که فردوسی در سال ۳۸۷ قمری، پنجاه و هشت ساله بودهاست، میتوان درست بودن این گمانه را پذیرفت.

نظامی عروضی، نخستین پژوهندهای که دربارهٔ زندگی فردوسی جستاری نوشتهاست، زایش فردوسی را در ده «باز» (پاز) دانسته است. بنمایههای تازهتر روستاهای «شاداب» و «رزان» را نیز جایگاه زایش فردوسی دانستهاند اما بیشتر پژوهشگران امروزی این گمانهها را بیپایه میدانند. پاژ امروزه در ۱۵ کیلومتری شمال شهر مشهد قرار دارد و مرکز دهستان تبادکان است.

نام او همه جا ابوالقاسم فردوسی شناخته شدهاست. نام کوچک او را در بنمایههای کهنتر مانند عجایبالمخلوقات و تاریخ گزیده (حمدالله مستوفی) و سومین مقدمهٔ کهن شاهنامه، «حسن» نوشتهاند. منابع کماعتبارتر همچون ترجمهٔ عربی بنداری، مقدمهٔ دستنویس فلورانس و مقدمهٔ شاهنامه بایسنقری (و نوشتههای برگرفته از آن) نام او را «منصور» گفتهاند. نام پدر او نیز در تاریخ گزیده و سومین مقدمهٔ کهن شاهنامه «علی» گفته شدهاست. محمدامین ریاحی پس از بررسی کهنترین بنمایهها، نام «حسن بن علی» را پذیرفتنی دانستهاست، و این نام را با قرینههای دیگری که وابستگی او را به یکی از فرقههای تشیع میرساند، سازگارتر دانستهاست.

برای پدر فردوسی در بنمایههای کمارزشتر نامهای دیگری نیز آوردهاند، مانند: «مولانا احمد بن مولانا فرخ» (مقدمهٔ بایسنغری)، «فخرالدین احمد» (هفت اقلیم)، «فخرالدین احمد بن حکیم مولانا» (مجالس المؤمنین و مجمع الفصحا)، و «حسن اسحق شرفشاه» (تذکرة الشعراء). تئودور نولدکه در کتاب حماسهٔ ملی ایران درباره نادرست بودن نام «فخرالدین» نوشتهاست که دادن لقبهایی که به «الدین» پایان مییافتهاند در زمان آغاز نوجوانی فردوسی کاربرد پیدا کردهاست و ویژه «امیران مقتدر» بودهاست، از این رو پدر فردوسی نمیتوانسته چنین لقبی داشته باشد.

پرورش و بالندگی

بر پایهٔ اشارههای ضمنی فردوسی دانسته شدهاست که او دهقان و دهقانزاده بود. دهقان در عصر فردوسی و در شاهنامهٔ او به معنی ایرانیتبار و نیز به معنی مالک روستا یا رئیس شهر بودهاست..در بارهٔ دوران کودکی و جوانی او نه خود شاعر سخنی گفته و نه در بنمایههای کهن جز افسانه و خیالبافی چیزی به چشم میخورد. با این حال از دقت در ساختار زبانی و بافت تاریخی-فرهنگی شاهنامه میتوان دریافت که او در دوران پرورش و بالندگی خویش از راه مطالعه و ژرفنگری در سرودهها و نوشتارهای پیشینیان خویش سرمایهٔ کلانی اندوخته که بعدها دستمایهٔ او در سرایش شاهنامه شدهاست. همچنین از شاهنامه این گونه برداشت کردهاند که فردوسی با زبان عربی و دیوانهای شاعران عرب و نیز با زبان پهلوی آشنا بودهاست.

آغاز زندگی فردوسی همزمان با گونهای جنبش نوزایش در میان ایرانیان بود که از سدهٔ سوم هجری آغاز شده و دنباله و اوج آن به سدهٔ چهارم رسید، و گرانیگاه آن خراسان و سرزمینهای فرارود بود. در درازنای همین دو سده شمار چشمگیری از سرایندگان و نویسندگان پدید آمدند و با آفرینش ادبی خود زبان پارسی دری را که توانسته بود در برابر زبان عربی پایدار بماند، توانی روزافزون بخشیدند و به صورت زبان ادبی و فرهنگی درآوردند. فردوسی از همان روزگار کودکی بینندهی کوششهای مردم پیرامونش برای پاسداری ارزشهای دیرینه بود و خود نیز در چنان زمانه و زمینهای پا به پای بالندگی جسمی به فرهیختگی رسید و رهرو سختگام همان راه شد.

سرودههای جوانی
نمایی از داستانهای شاهنامه در آرامگاه فردوسیکودکی و جوانی فردوسی در زمان سامانیان سپری شد. شاهان سامانی از دوستداران ادب فارسی بودند. آغاز سرودن شاهنامه را بر پایهٔ شاهنامه ابومنصوری از زمان سی سالگی فردوسی میدانند، اما با درنگریستن به توانایی فردوسی میتوان چنین برداشت کرد که وی در جوانی نیز به سرایندگی میپرداخته است و چه بسا سرودن بخشهایی از شاهنامه را در همان زمان و بر پایه داستانهای کهنی که در داستانهای گفتاری مردم جای داشتهاند، آغاز کرده است. این گمانه میتواند یکی از سببهای ناهمگونیهای زیاد ویرایشهای دستنویس شاهنامه باشد، به این سان که ویرایشهای کهنتری از این داستانهای پراکنده دستمایه نسخهبرداران شده باشد. از میان داستانهایی که گمان میرود در زمان جوانی وی گفته شده باشد میتوان داستانهای بیژن و منیژه، رستم و اسفندیار، رستم و سهراب، داستان اکوان دیو، و داستان سیاوش را نام برد.

فردوسی پس از آگاهی یافتن از مرگ دقیقی توسی و نیمهکاره ماندن گشتاسبنامه سرودهٔ او (که به زمانه زرتشت میپردازد)، به نگاشته شدن شاهنامه ابومنصوری، که به نثر بوده و بنمایهی دقیقی توسی در سرودن گشتاسبنامه بودهاست، پی برد و به دنبال آن به بخارا، پایتخت سامانیان («تختِ شاهِ جهان») رفت تا آن را بیابد و بازمانده آن را به شعر در آورد. فردوسی در این سفر «شاهنامهٔ ابومنصوری» را نیافت اما در بازگشت به توس، امیرک منصور، که از دوستان فردوسی بودهاست و «شاهنامه ابومنصوری» به دستور پدرش ابومنصور محمد بن عبدالرزاق یکپارچه و نوشته شده بود، نسخهای از آن را در اختیار فردوسی نهاد.

سرایش شاهنامه

شاهنامه پرآوازهترین سروده فردوسی و یکی از بزرگترین نوشتههای ادبیات کهن پارسی میباشد. فردوسی سرودن شاهنامه را بر پایهٔ نوشتار ابومنصوری در حدود سال ۳۷۰ هجری قمری آغاز کرد و سر انجام آن را در سال ۳۸۴ هجری قمری (برابر با ۳۷۲ خورشیدی) با این بیتها به انجام رساند:

سر آمد کنون قصهٔ یزدگرد به ماه سفندارمذ روز ارد
ز هجرت سه صد سال و هشتاد و چار به نام جهان داور کردگار

این ویرایش نخستین شاهنامه بود و فردوسی نزدیک به بیست سال دیگر در تکمیل و تهذیب آن کوشید. این سالها همزمان با برافتادن سامانیان و برآمدن سلطان محمود غزنوی بود. فردوسی در سال ۳۹۴ هجری قمری (برابر با ۳۸۲ خورشیدی) در سن شصت و پنج سالگی بر آن شد که شاهنامه را به سلطان محمود اهدا کند، و از این رو دست به کار تدوین ویرایش تازهای از شاهنامه شد. فردوسی در ویرایش دوم، بخشهای مربوط به پادشاهی ساسانیان را تکمیل کرد. پایان ویرایش دوم شاهنامه در سال ۴۰۰ هجری قمری در هفتاد و یک سالگی فردوسی بودهاست:

چو سال اندر آمد به هفتاد و یک همی زیر بیت اندر آرم فلک
ز هجرت شده پنج هشتاد بار به نام جهان داور کردگار

فردوسی شاهنامه را در شش یا هفت دفتر به دربار غزنه نزد سلطان محمود فرستاد. به گفته خود فردوسی، سلطان محمود «نکرد اندر این داستانها نگاه» و پاداشی هم برای وی نفرستاد. از این رویداد تا پایان زندگانی، فردوسی بخشهای دیگری نیز به شاهنامه افزود که بیشتر در گله و انتقاد از محمود و تلخکامی سراینده از اوضاع زمانه بودهاست. در روزهای پایانی زندگی فردوسی از سن خود دو بار یاد کرده، و خود را هشتاد ساله و جای دیگر هفتاد و شش ساله خواندهاست:

کنون عمر نزدیک هشتاد شد امیدم به یک باره بر باد شد
کنون سالم آمد به هفتاد و شش غنوده همه چشم میشار فش

مرگ و آرامگاه
.


آرامگاه فردوسی در توس خراسان.سال مرگ فردوسی تا چهار سده پس از زمان او در بنمایههای کهن نیامدهاست. نخستین نوشتهای که از زمان مرگ فردوسی یاد کرده مقدمه شاهنامه بایسنغری است که سال ۴۱۶ هجری قمری را آوردهاست. این دیباچه که امروزه بیپایه بودن نوشتارهای آن به اثبات رسیده از بنمایه دیگری یاد نکرده است. تذکرهنویسان بعدی همین تاریخ را بازگو کردهاند. جدای از آن تذکرةالشعرای دولتشاه (که آن هم بسیار بیپایهاست) زمان مرگ او را در سال ۴۱۱ هجری قمری آوردهاست. محمدامین ریاحی، با درنگریستن در گفتههایی که فردوسی از سن و ناتوانی خود یاد کردهاست، این گونه نتیجهگیری کردهاست که فردوسی میبایستً پس از سال ۴۰۵ هجری قمری و پیش از سال ۴۱۱ هجری قمری از جهان رفته باشد

پس از مرگ، از به خاکسپاری پیکر فردوسی در گورستان مسلمانان جلوگیری شد و سرانجام در باغ خود وی یا دخترش در توس به خاک سپرده شد. چرایی به خاک سپرده نشدن او در گورستان مسلمانان را به سبب دشمنی یکی از دانشمندان کینهتوز توس (بر پایه چهار مقالهٔ نظامی عروضی) دانستهاند. عطار نیشابوری در اسرارنامه این داستان را اینگونه آوردهاست که «شیخ اکابر، ابوالقاسم» بر جنازهٔ فردوسی نماز نخواندهاست و حمدالله مستوفی در پیشگفتارظفرنامه او را شیخ ابوالقاسم کُرّکانی دانستهاست که پیروان زیادی داشتهاست. برخی نویسندگان دیگر نام او را «ابوالقاسم گرگانی» یا «جرجانی» نیز آوردهاند که گمان میرودً عربیشده نام گرگانی باشد. ریاحی پیوند دادن آن رخداد را با کُرّکانی صوفی ناروا دانستهاست از آنجا که او در هنگام مرگ فردوسی نزدیک به سی سال داشتهاست.

افسانههای زندگی فردوسی

آرامگاه فردوسی در توس خراسانافسانههای فراوانی دربارهٔ فردوسی و شاهنامه گفته شده که بیشتر به سبب شور و دلبستگی مردم دوستدار فردوسی و انگارپردازی شاهنامه خوانان پدید آمدهاند. بیپایه بودن بیشتر این افسانهها بهآسانی با بهرهگیری از بنمایههای تاریخی یا با بهرهگیری از سرودههای شاهنامه روشن میشود. از این دست میتوان داستان راه یافتن نسخه پهلوی شاهنامه از تیسفون به حجاز و حبشه و هند و سرانجام به ایران آمدنش به دست یعقوب لیث، داستان راه یافتن فردوسی به دربار سلطان محمود، رویارویی فردوسی با سه سراینده دربار غزنویان (عنصری، فرخی، و عسجدی)، داستانهای سفر فردوسی به غزنه یا ماندنش در غزنه، داستان فرار او به بغداد، هند، طبرستان، یا قهستان پس از نوشتن هجونامه، داستان پیشکش کردن شاهنامه به سلطان محمود به سبب نیازمندی و تنگدستی وی در فراهم آوردن جهیزیه برای دخترش، داستان فرستادن پیشکشی که سلطان محمود به فردوسی نوید آن را داده بودهاست به سان پول سیمین به جای زر به پیشنهاد احمد بن حسن میمندی و بخشیدن آن پاداش به فقاعفروش و حمامی به دست فردوسی و پشیمانی سلطان محمود و همزمانی رسیدن پاداش زر با مرگ فردوسی را نام برد.

سرودههای فردوسی
تنها سرودهای که روشن شده از برای فردوسی است، خود شاهنامهاست (جدای از بیتهایی که خود او از سرودههای دقیقی دانستهاست). سرودههای دیگری نیز از فردوسی دانسته شدهاند مانند چند قطعه، رباعی، قصیده، و غزل که پژوهشگران در این که سراینده آنها فردوسی باشد، بسیار دودل میباشند و به ویژه قصیدهها را سرودهٔ زمان صفویان میدانند

سرودههای دیگری نیز از برای فردوسی دانسته شدهاند که بیشترشان بی پایه هستند. نامورترین آنها مثنویای به نام یوسف و زلیخا است که در مقدمه بایسنغری سرودهٔ فردوسی به شمار رفتهاست. اما این گمانه از سوی پژوهشگران نادرست دانسته شده و از آن میان مجتبی مینوی در سال ۱۳۵۵ هجری شمسی گویندهٔ آن را «ناظم بیمایهای به نام شمسی» یافتهاست. محمدامین ریاحی او را شرفالدین یزدی (که ریاحی او را «دروغپرداز» نامیدهاست) دانستهاست و بر این باور بودهاست که مقدمهٔ بایسنغری را هم همین نویسنده نوشته باشد .یکی از نگاشتههای دیگری که از فردوسی دانسته بودهاند گرشاسبنامه است که روشن شده است که از اسدی توسی است و چند دهه پس از مرگ فردوسی سروده شدهاست.

سرودهٔ دیگری که از فردوسی دانسته شدهاست «هجونامه»ای در نکوهش سلطان محمود است که به گفتار نظامی عروضی سد بیت بودهاست و شش بیت از آن به جای ماندهاست. ویرایشهای گوناگونی از این هجونامه در دست بودهاست که از ۳۲ بیت تا ۱۶۰ بیت داشتهاند. انتساب چنین هجونامهای را به فردوسی، برخی از پژوهشگران نادرست دانستهاند، مانند محمود شیرانی که با درنگریستن به این که بسیاری از بیتهای این هجونامه از خود شاهنامه یا مثنویهای دیگر آمدهاند و بیتهای دیگر نیز از دید ادبی کاستی دارند چنین نتیجهگیری کرد که این هجونامه ساختگی است. اما محمدامین ریاحی با درنگریستن به این که از این هجونامه در شهریارنامهٔ عثمان مختاری (از ستایشگران مسعود سوم غزنوی نوادهٔ محمود)، که پیش از چهار مقالهٔ نظامی عروضی نوشته شدهاست، نام برده شدهاست، سرودن هجونامهای توسط فردوسی را پذیرفتنی دانستهاست


دوستداران و دشمنان فردوسی

در همان سالهای آغازین پس از مرگ فردوسی ناسازگاری و کینه ورزی با شاهنامه آغاز شد که بیشتر به سبب سیاستهای ایرانستیزانه دربار عباسیان و مدارس نظامیه پدید آمد. سلطان محمود پس از چیرگی بر ری در سال ۴۲۰ ه.ق، مجدالدولهٔ دیلمی را به سبب خواندن شاهنامه سرزنش کردهاست.

نویسندگانی نیز، مانند عبدالجلیل رازی قزوینی، نویسندهٔ کتاب النقض - که شیعه بودهاست - شاهنامه را «ستایش گبرکان» دانستهاند (همچنین عطار نیشابوری) و خواندن آن را «بدعت و ضلالت». سرایندگان دیگری نیز از فرخی سیستانی («گفتا که شاهنامه دروغ است سربهسر») و معزی نیشابوری («من عجب دارم ز فردوسی که تا چندان دروغ/از کجا آورد و بیهوده چرا گفت آن سمر») گرفته تا انوری («در کمال بوعلی نقصان فردوسی نگر/هر کجا آید شفا شهنامه گو هرگز مباش») فردوسی را سرزنش کردهاند. گمان میرود که اینان برای خوشنودسازی سردمداران ایرانستیزی که از شاهنامهٔ فردوسی دل خوشی نداشتهاند، شاهنامه را دروغ، پر از کاستی، یا بیارزش دانستهاند.

تا دو سده پس از فردوسی، در کتابهای تاریخ و بزرگان ادب که به دستور فرمانروایان و بزرگان زمانه و همساز با پسند دیوانیان و اهل مدرسه تألیف میشدهاست، نامی از فردوسی نیست. از همین رو در کتابهایی چون تاریخ یمینی، زینالاخبار، تاریخ بیهقی، یتیمهالدهر و انساب سمعانی نامی و نشانهای از بزرگترین شاعر آن عصر و رویدادهای زندگی او نیست.

جدا از سکوت عمدی که تا دویست سال پس از مرگ فردوسی دربارهٔ او برجای بودهاست و به سبب آن بسیاری از نویسندگان و سرایندگان نامی از فردوسی یا شاهنامه نیاوردهاند، در سرزمینهای دورتر از بغداد که خلافت عباسی بر آنها چیرگی کمتری داشت، از شبهقاره هند گرفته تا سیستان، آذربایجان، اران، و آسیای صغیر، نویسندگان و شاعرانی از فردوسی یاد کردهاند و یا او را ستودهاند. برای نمونه مسعود سعد سلمان گزیدهای از شاهنامه گرد آورد و نظامی عروضی در میانههای سده ششم هجری نخستین زندگینامه از فردوسی را در چهار مقاله نوشت. در نزدیکی سال ۶۲۰ ه.ق نیز کوتاهای از شاهنامه در شام به دست بنداری اصفهانی به عربی برگردانده شد.

پس از یورش مغول و نابودی عباسیان، پرداختن به شاهنامه در نزد درباریان نیز افزایش یافت و از این دست حمدالله مستوفی در آغازه سده هشتم هجری در زمان ایلخانان، ویرایشی از شاهنامه بر پایهٔ چندین نسخهای که یافته بود، پدید آورد. در زمان تیموریان نیز، در سال ۸۲۹ ه.ق در هرات، به دستور شاهزادهٔ تیموری بایسنغر میرزا ویرایشی نگارهدار از شاهنامه پدید آورده شد که گمان میرود بسیاری از نسخههای موجود شاهنامه از روی آن نوشته شدهاست.

صفویان با درنگریستن به این که خودشان مانند فردوسی شیعه و ایرانی بودند، نگرش ویژهای به فردوسی داشتند. پس از انقلاب ایران در ۱۳۵۷ در برابر حکومت پادشاهی، برخی به این گمان که فردوسی شاهدوست بوده یا شاهان را ستودهاست از او بد گفتهاند یا از شاهنامه خرده گرفتهاند.

فردوسیپژوهی [ویرایش]پس از تلاش حمدالله مستوفی در ویرایش شاهنامه در سده هشتم و شاهنامهٔ بایسنغری در سده نهم هجری، نخستین ویرایش شاهنامه در کلکته انجام گرفت که بار نخست خرد بود و در ۱۸۱۱ میلادی (توسط ماثیو لمسدن) و بار دوم یکپارچه و همه جانبه در ۱۸۲۹ میلادی (به ویرایش ترنر ماکان انگلیسی) چاپ شد. از ویرایشگران دیگر شاهنامه میتوان از ژول مول فرانسوی، وولرس و لاندوئر هلندی، ی. ا. برتلس روس، نام برد. از ویراستاران ایرانی شاهنامه میتوان عبدالحسین نوشین، مجتبی مینوی، جلال خالقی مطلق، فریدون جنیدی و مصطفی جیحونی را نام برد.

از آن میان، جلال خالقی مطلق، بازنگرانهترین ویرایش شاهنامه را همراه با پژوهشها و یادداشتهای فراوان پدید آورده است و به گفتهٔ برخی بهترین ویرایش از شاهنامهاست. شاهنامهٔ ویراستهٔ جلال خالقی مطلق در ۸ جلد زیر نظر احسان یارشاطر در نیویورک به چاپ رسیدهاست.


از سدهٔ نوزدهم میلادی به این سو پژوهشهای فراوانی دربارهٔ فردوسی و شاهنامه انجام گرفته است. ژول مول، تئودور نولدکه، سید حسن تقیزاده، هانری ماسه، فریتز ولف، ملکالشعرا بهار، محمد قزوینی، مجتبی مینوی، محمدامین ریاحی، محمدعلی اسلامی ندوشن و شاهرخ مسکوب از شناختهترین پژوهشگران دربارهٔ فردوسی و شاهنامه هستند.

جایگاه جهانی فردوسی


نام و آوازه فردوسی در همه جای جهان شناخته شده و ستوده شدهاست. شاهنامهٔ فردوسی به بسیاری از زبانهای زنده جهان برگردانده شدهاست.

هانس هاینریش شدر ایران شناس آلمانی در سخنرانی که در کنگره فردوسی در ۲۷ سپتامبر سال ۱۹۳۴ میلادی (۵ مهرماه ۱۳۱۳ خورشیدی) به پاس هزاره فردوسی و در شهر برلین بر پا شده بود، میگوید چیرگی بر ایران بدست مغولان و از میان رفتن توان ایران پس از یک سده رهایی از چیرگی بیگانگان از سببهای گرایش ایرانیان به شاهنامه و تلاش برای بازیابی کیستی (هویت) فراموش شده خویش میباشد. همچنین وی همانندی روزگار ایرانیان در زمان فردوسی با آلمان سده نوزدهم را چرایی گرایش اندیشمندان آن کشور به شاهنامه فردوسی و برگردان آن به آلمانی میداند. اما به گفته بسیاری از پژوهشگران ایران فردوسی بزرگترین رزمنامه جهان را پدید آورده که دربردارنده تاریخ جهان باستان است.
 

عاطفه

کاربر فعال
"کاربر *ویژه*"
پاسخ : معرفی مشاهیر ادبی ایران

محمدرضا شفيعی كدكنی


1015.jpg




مقدمه
شفیعی كدكنی یكی از برجستهترین ادبای امروز زبان فارسی است كه در حوزه های مختلف ادبیات قلم زده و آثار گرانقدری از خود به یادگار نهاده است، اگر از چهره او به عنوان یك شاعر بگذریم آثاری كه در زمینه ترجمه، تصحیح متون كلاسیك و پژوهش و انتقاد ادبی منتشر كرده هر كدام به تنهایی شایستگی آن را دارند كه جایگاهی شایسته تقدیر در عرصه تحقیقات ادبی معاصر برای صاحب اثر بگشایند. خصوصاً در زمینه تصحیح متون و تحقیق و تحلیل انتقادی به حق خلف صدق بزرگانی چون علامه قزوینی، بدیع الزمان فروزانفر، ملک الشعرای بهار و شاهرخ مسكوب است كه هر كدام راهی نو بر روی ادبیات امروز ایران گشودند و آثاری چون تصحیح و تحقیق پیرامون اسرار التوحید، موسیقی شعر و صورخیال در شعر پارسی گواهی هستند بر این مدعا. علاوه بر این او بیش از 130 مقاله در فاصله چهار دهه عمر علمی خود نوشته است كه موضوع های متنوعی را در بر میگیرد و از این مقالات 35 مقاله به نقد كتاب اختصاص دارد كه تاكنون بدانها پرداخته نشده و هدف ما در این مقاله بررسی این نقدهاست.
دسته بندی نقدها
نقدها از سه جهت قابل بررسیاند: یكی موضوع، دیگر زمان نگارش و سوم كیفیت و ارزش. از لحاظ موضوع 11 مقاله به شعر معاصر اختصاص دارد؛ یعنی نقد شعر شاعرانی است كه آثارشان برای اولین بار چاپ میشده است، 10 مقاله مربوط به نقد و معرفی نسخههای آثار كلاسیك یا تصحیح آنهاست, 3 مقاله مربوط به شعر سبك هندی است، 3 مقاله مربوط به آراء و اندیشهها و زندگی ابوالعلاء معری و بقیه موضوعهای مختلفی را دربرمی¬گیرد. همچنان كه شاهدیم بیشتر نقدها به شعر معاصر و سبك هندی و معری اختصاص دارد كه این امر حساسیت منتقد را نسبت به این مسائل نشان میدهد.
از لحاظ تاریخی قدیمی ترین نقد مربوط به تصحیح دیوان آصفی است كه سال 1343نوشته شده و آخرین آن «نگاهی به طراز الاخبار» است كه بهار 1381 چاپ شده است. آنچه در بررسی اولیه نقدها آشکار می شود این است كه نزدیك به 70 درصد نقدها در دهه چهل یعنی دهه آغازین فعالیت علمی شفیعی نوشته شده و همه نقدهای کتب شعر معاصر نیز در این دهه چاپ شده اند، گویا بیشتر کتب شعری را كه در این دوره چاپ شده مطالعه كرده و بر بعضی از آنها كه قابل توجه بوده¬ اند نقد نوشته است, ولی دردورههای بعد دیگر به این مسئله نپرداخته و همچنان كه به عنوان یك منتقد و محقق بیشتر به سوی تصحیح متن رفته، مقالات انتقادی دهههای بعد نیز به نقد تصحیح متون یا معرفی نسخه های گمنام اختصاص یافته است.
هنگام بررسی ارزش و كیفیت نقدها آنچه در ابتدا جلب توجه میكند تنوع و عدم یكدستی نقدها است كه بخشی از آن به خاطر تنوع موضوعات مورد بحث است و بخشی نیز به خاطر چندوجهی بودن شخصیت علمی نویسنده؛ اما در همه نقدها جنبه های چهارگانه شخصیت علمی او را میتوان دید, یعنی: شفیعی شاعر, مترجم, مصحح و منتقد و بسته به موضوع یا صاحب اثر این جنبهها پر رنگ یا كمرنگ میشوند.
تعدادی از این مقالات كه در بخش «كتاب¬های تازه» مجلات چاپ شده اند از حد معرفی كوتاه كتاب برتر نرفته و نكته خاصی ندارند از جمله: زیر خاكستر: مجموعه شعر علی اكبر سعیدی سیرجانی چاپ1345، فردوسی نامه: مجموعه مقالات و اشعار بهار درباره فردوسی چاپ1345، مثنوی مادهونل و كام كندلا چاپ 1965، در شناخت عبید زاكانی چاپ 1345، اسیر شهرستانی: منتخب غزل¬های میرزا جلال اسیر اصفهانی چاپ 1348، نظر جرجانی در باب صور خیال نوشته كمال ابودیب چاپ 1979 كه دراین مقاله ضمن معرفی كتاب و نویسنده به معرفی جرجانی نیز می پردازد.
در مقالات مربوط به نسخ قدیمی نیز دیدگاه خاص و نکته تازه¬ای دیده
نمی شود و تازگی مقالات و ارزش آنها به خاطر تازگی موضوعات است از جمله مقاله «دستورزبان عرفان یا عرفان دستور زبان»چاپ 1374 كه به معرفی دو اثر عرفانی یعنی نحو قلوب عبدالكریم بن هوازن قشیری و صرف قلوب صاینالدین علیتركه اصفهانی میپردازد، كه اولی متعلق به قرن پنجم و دومی قرن نهم است. در این دو کتاب نویسندگان از مصطلحات و تعبیرات علم صرف و نحو عربی برای بیان اندیشه ها و تجارب روحانی و عرفانی خود سود جسته اند. در مقاله «چهره دیگر محمد بن كرام سجستانی»چاپ 1377 نسخه گمنامی از یك تفسیر عرفانی قرآن براساس مشرب كرامیه را که به تازگی بدان دست یافته معرفی كرده و نسخههای دیگر آن را بررسی مینماید و ضمن معرفی نویسنده نسخه، براساس این اثر نویافته چهره حقیقی محمدبن كرام را آشكار مینماید و تصویری کاملاً متضاد با تصوری كه اهل علم از این فرد دارند ارائه می نماید. در مقاله «نگاهی به طرازالاخبار» چاپ 1381 به معرفی این كتاب و نویسندهاش عبدالنبی فخرالزمانی (998ـ بعد از 1041) پرداخته و ضمن بررسی ویژگی های كتاب، ذوق و سلیقه حاكم بر آن دوره را نقد كرده و آن را به دور از واقع گرایی و گرفتار انواع سوررئالیسم و سمبولیسم های عجیب و غریب میداند.
مقاله «حماسه ای شیعی از قرن پنجم» چاپ 1379 به معرفی یك حماسه ناشناخته شیعی اختصاص دارد كه درباره مغازی حضرت علی سروده شده كه ضمن معرفی آن, ارزش¬های واژگانی و نحوی و تاریخی این اثر را نیز ذكر
می كند.شیوه کار در مقاله «مقامات كهن و نویافته ابوسعید»چاپ 1380نیز به همین صورت است.
نقد علمی و شیوه کار
در دوجا چهره شفیعی را به عنوان یك منتقد دارای اصول و روش علمی و ذهن منطقی می توان مشاهده كرد: یكی نقد كتاب از صبا تا نیما و دیگری نقد دیوان شعرای معاصر. در نقد از صبا تا نیما ضمن برشمردن عیوب كار نویسنده _ یحیی آرینپور _ اصول وروش كار را نیز بدین شکل توضیح می دهد: «به نظر میرسد برای تألیف كتابی درباب تاریخ ادب قبل از هر چیز باید مولف برای خودش تعریفی از ادبیات داشته باشد و شعر و نثر در نظر او تعریف آشكاری داشته باشد و چون تاریخ ادبیات چیزی نیست مگر بحث تحلیلی و انتقادی در باب تحولات این دو موضوع اجزای هر یك از این دو موضوع را باید از پیش (ولو به صورت قراردادی) شناخته و بعد به توضیح در باب تحولات آن پرداخت و همچنین نویسنده تاریخ ادبیات یك دوره باید از تحولات شعر یا نثر آن دوره آگاه باشد تا بتواند در مورد ابتكار و تحول یك شاعر یا نویسنده سخن گوید» (1351 :ص 14). اما در نقد اشعار معاصر از دو نمودار استفاده می كند كه عبارت¬اند از: عاطفه ـ تخیل ـ زبان ـ آهنگ ـ شكل و پشتوانه فرهنگی ـ صعود هنری ـ عاطفه و تعالی انسانی ـ نفوذ در میان مردم , این نمودارها معیار نقد و محک خاص منتقد هستند که به وسیله آنها شعر هر یك از شاعران را سنجیده و میزان تحول و ابتكار و انحراف از نرم را در هر شاخه نمودار مشخص می كند و بدین وسیله ویژگی برجسته شاعر را كشف كرده و به توصیف آن میپردازد و آن¬گاه ضعف ها و كاستی های هراثر را نشان می دهد. به عنوان مثال زمانی که دفتر از این اوستای اخوان ثالث را نقد میكند دو ویژگی را به عنوان خصوصیات برجسته شعر او تشخیص می دهد: «دو خصوصیت برجسته شعر اخوان را از دیگران جدا میكند یكی زبان غنی و پرطنین و دیگر جنبه اجتماعی شعر او، راز توفیق او در این است كه گذشته از صداقت ذاتی با میراث فرهنگی این سرزمین آشناست» (1345آ: 57). در بررسی دفتر شعر برخنگ راهوار زمین اسماعیل خویی ویژگی اصلی شعر او را تشخیص كامل زبان شعری دركنار استقلال اندیشه شاعر می داند, پس به توضیح این مطلب میپردازد: «كسانی كه در مسئله زبان شعر به نقطهای ثابت رسیده باشند اندك هستند اما خویی به این نقطه رسیده و شعر او ادامه اسلوب استوار شاعران خراسان است»(1346ه: 1159).
هنگام نقد دفتر بیداری جویباران میمنت میرصادقی مهم¬ترین ویژگی شعر او را رسیدن به نوعی استقلال و بینش خاص میداند كه نماینده روحیات و عواطف خاص اوست: «پس از فروغ كسی را سراغ ندارم كه به حدی از استقلال و بینش خاص رسیده باشد كه شعرش نماینده روحیات و عواطف خاص او باشد و ضمناً از نظر قدرت بیان و آگاهی به امكانات زبان فارسی و توانایی به القاء مفاهیم ذهنی خویش شعرش از توفیق بهرمند باشد غیر از آزاده»(1347ب: 470). نكته برجستهای كه در تطبیق نمودارها بر شعر فریدون مشیری آشكار میشود میزان شهرت وکثرت طبقه طرفدارانش است, پس نقد را با همین مسئله شروع كرده و به جست و جوی علل شهرت او میپردازد: «راز این توفیق را در دو سه خصوصیت شعر مشیری میتوان جست كه نخستین آنها زبان نرم و هموار و ساده اوست، دیگری طرز بیان سخاوتمند مشیری كه در یك برخورد, مجموعه احساس¬های شاعر را القاء میكند و دیگر حكومت نوعی منطق و سنجیدگی بر شعر است كه با نخستین تأمل در شعر مشیری میتوان بدان رسید وهمچنین زمینه كلی شعر او برداشت¬های ساده از زندگی است.» (1347آ: 210-208).
در اینجا یك ویژگی دیگر مقالات شفیعی آشكار میشود و آن واژهسازی و به كاربردن اصطلاحات خاص است، همچنان كه در كتاب هایی چون صور خیال و موسیقی شعر برای اصطلاحات خارجی نقد ادبی معادل فارسی میسازد در اینجا نیز اصطلاحات و واژههایی منحصر به فرد به كار میبرد چنانكه درباره این تصویر به كار رفته در شعر مشیری: «آویخته بر شاخههای سرو/پیراهن مهتاب» میگوید: « با همه زیبایی و تازگی كه دارد آشناست و من هیچ تعبیری بهتر از كلمه آشنا برای این¬گونه ایماژها نمییابم یعنی چیزی كه تكراری نیست؛ اما بیگانه نیز نمینماید و علت این امر نیز روشن است زیرا عناصر تركیبی این ایماژها و نوع روابط میان دو سوی تصویر در شعر گذشته فارسی سابقه بسیار داشته» (1347آ: 210). یکی از نقدهایی که در آن کاملاً شیوه علمی واصول مورد نظر را رعایت کرده نقد دفتر حجم سبز سهراب سپهری است که نه تنها بر اساس نمودارها جنبه های مختلف شعر او را محک می زند بلکه ریشه های سبک شعری او را یافته و عناصر اصلی تشکیل دهنده تصاویرش را کشف می کند, در ضمن او اولین کسی است که در این مقاله به وجود طنز در شعر سهراب اشاره می کند. هرچند شفیعی این نمودارها را اساس کار خود قرار داده است؛ ولی در همه جا حدود آنها را رعایت نمی ¬کند و در بعضی نقدها احساسات فردی بر منطق نمودارها غلبه كرده و جنبه شاعرانه شخصیت او خود را نشان میدهد ودر قضاوت از حد نمودارها فراتر می رود ، به عنوان مثال در بررسی دفتر ساز دیگر جعفر كوش آبادی میگوید: «كوش آبادی در میان استعدادهای جوان، یعنی در میان این چند هزاری كه دست در كار شعر و شاعری هستند از آن چند تن شاعرانی است كه باید عنوان «اصیل» و «سلامت» بدیشان داد و بزرگ¬ترین گواه سلامت و اصالت او گریزی است كه از جلوهگر شدن در مطبوعات محترم و صفحات شعری مجلات و شب¬های شعر و دیگر قضایا دارد»(1348ب: 34). واژههای «اصالت» و «سلامت» كه از آنها برای توصیف كوش آبادی استفاده كرده بیش از آنکه علمی باشند عاطفی¬اند و شایسته استفاده در یك انتقاد علمی نیستند، علاوه بر این دلایلی را كه برای اثبات مدعای خود آورده نیز دلایلی علمی و قابل پذیرش نیستند و برگرفته از احساس¬اند.
گاه نقدها به شعار نزدیك شده و حالت كلیشهای به خود می گیرد و از واژگان و زبانی استفاده می کند که در برهه های خاصی از جامعه در روزنامه ها و مجلات رایج می شود، به عنوان مثال در نقد دفتر بیداری جویباران میمنت میرصادقی میگوید: «این زمزمهها در حدی است كه خواننده آگاهی و بیداری این جویبار لطیف را دریابد و سلامت روح این آینه را در تاریكی بشناسد و بداند كه زن ایرانی, زن اصیل ایرانی چیزی است جز آنچه در مجلههای زنانه میبینیم و آرزوهایی دارد متعالیتر از حد هوس¬های بیشرمانه روشنفكرنمایان هرزه امروز (1347ب: 470).
یكی ازویژگی های نقدها كه از جامعیت و وسعت اطلاع نویسنده حكایت دارد این است كه قبل از وارد شدن به موضوع مورد نظر مقدمهای مشبع پیرامون آن و تاریخچهاش میآورد تاخواننده را با سابقه مطلب آشنا کند مانند نقد کتاب مشاعره اثر شوکت نیازی که گزیده ای ازشعر شاعران فارسی زبان معاصر است که درضمن نقد این کتاب سابقه گردآوری چنین گزیده هایی از ادبیات معاصر را بررسی کرده وعیب های هرکدام را برمی شمرد و هیچ کدام را وافی به مقصود نمیداند. البته گاهی در اینجا نیز راه افراط پیموده وچنان پیش می رود که مقدمه براصل مطلب فزونی می یابد همانند نقد کتاب نقد بیدل كه از مقاله پنج صفحهای, سه صفحه و نیم به ویژگیهای سبك هندی و بیدل اختصاص دارد و تنها یك صفحه و نیم به نقد این كتاب خاص.
 

عاطفه

کاربر فعال
"کاربر *ویژه*"
پاسخ : معرفی مشاهیر ادبی ایران

عبدالرحيم طالبوف
سنادی که درباره زندگی و فعالیت میرزا عبدالرحیم طالبوف اطلاعاتی به ما می‎دهند، بسیار اندک هستند. طالبوف از سر تواضع، نه خود شرح حالی نگاشته و نه به دیگران اجازه چنین کاری داده است. حتی در سال که جلد نخست کتاب «سفینه طالبی» برای چاپ مجدد در استانبول آماده می‎شد، مدیر مطبعه «خورشید» از وی عکس می‎خواهد تا آن را در آغاز کتاب چاپ کند. طالبوف در نامه‎ای که به همراه عکس به مدیر چاپ خانه فرستاده چنین می‎نویسد:

«اکنون که اصرار دارید تا عکس ناقابل مرا در کتاب بیاورید، من مایل نیستم. تنها به این شرط اجازه می‎دهم که در زیر آن عبارتی جز «تصویر نویسنده کتاب احمدی» نوشته نشود.»

تنها سندی که شرح حال مختصری از وی را در برداشته و مربوط به زمان حیات خود اوست، نامه‎ای مختصر است که به فریدون بیگ کوچرلی نوشته است. کوچرلی تقریباً در سال‎های 1903 یا 1904 نامه‎ای به طالبوف نوشته و از وی شرح حالش را خواسته است. طالبوف خواهش او را اجابت کرده و شرح حال خود را در نامه آورده و تذکر داده است که کوچرلی نوشته وی را بدون کم و کاست و افزایش در مجموعه خود بیاورد. کوچرلی این خواسته را برآورده کرده ولی در مقاله‎اش اشاره‎ای به این نکته نکرده که طالبوف کجا و در چه سالی متولد شده، اکنون کجاست و به چه کاری مشغول است و نام آثار او چیست؟

البته این نوشته برای شناخت زندگی پر معنا و پربار طالبوف کفایت نمی‎کند. منابع زیر اطلاعات ما را تکمیل می‎کنند:

الف) برخی مطالب موجود در آثار تألیفی یا ترجمه‎ای طالبوف یا نامه‎های او خطاب ؟ اطلاعاتی به ما ارایه می‎کند که بفهمیم او به کجاها رفته و چه کارها انجام داده است.

ب) در سال 1907 روحانیون مرتجع ایران طالبوف را «تکفیر» کردند. بدین جهت نیز مطبوعات قفقاز، ایران و ترکیه و مصر مباحثاتی را در باره طالبوف مطرح کردند. روشنفکران شرق نزدیک به حمایت از وی برخاستند و در روزنامه و مجلات، مطالب گسترده‎ای منتشر ساختند که می‎تواند منبعی مهم برای شناخت وی محسوب گردد.

ج) خبر مرگ طالبوف و توضحیات پیرامون آن در ربع نخست 1911 در مطبوعات شرق نزدیک آورده شده است. مقالاتی که به این مناسبت انتشار یافتند، دارای اسنادی مهم برای شناخت او هستند.

د) دوستان و معاصران طالبوف پس از مرگ وی، مقالاتی در مطبوعات نوشتند که ارزشمند هستند.

ه) طالبوف قسمت بسیاری از عمرش را در داغستان گذرانده است. مصاحبه با خویشاوندان و یا کسانی که او را ملاقات کرده‎اند، می‎تواند اطلاعاتی مهم در اختیار ما قرار دهد.

و) آنچنان که پیداست طالبوف دوره فعالیت اجتماعی و کار خود را در روسیه گذرانده است او در آنجا با برخی تشکیلات اجتماعی و یا ادارات دولتی ارتباط داشته است. از این جهت در بایگانی‎های ادارات مختلف شوروی اسنادی از وی نگهداری می‎شود که حایز اهمیت هستند.

میرزا عبدالرحیم طالبوف در سال 1834 در محله سرخاب تبریز در یک خانواده متولد شد. نام پدرش ابوطالب و نام جدش علیمراد است. درباره زمان تولد او مباحثات فراوانی وجود دارد. بیشتر پژوهشگران بر این عقیده‎اند که او در 1855م/ 1271 یا 1272ق متولد شده است.

اگر بپذیریم که طالبوف در 1855 متولد شده باشد، چنین نتیجه می‎گیریم که او جمعاً 55 سال زیسته است. حال آنکه در تصویری که 10 سال پیش از مرگش برای کتاب «سفینه طالبی» کشیده شده، او را بسیار پیرتر می‎بینیم. در برخی مقالات نیز سن او 80 یا نزدیک به 80 ذکر شده است.

برای تعیین تاریخ تولد طالبوف توجه به مطالب زیر ضروری است:

فریدون بیگ کوچرلی نویسنده معارف پرور و مشهور آذربایجان در کتاب خود با نام «آذربایجان ادبیاتی تاریخی ماتریاللاری» در بحث از طالبوف چنین می‎نویسد: «این فقیر دو سال قبل از آن جناب پاره‎ای معلومات را درباره سیر و سلوکشان خواسته بود و او عنایت بزرگی نموده شرح حال خود را با چند اثرش برای ما فرستاده بود و خواسته بود تا آن گونه در مجله بنویسیم که ایشان تحریر کرده بودند. ما نیز به فرمایش آن جناب عمل نموده، نوشته ایشان را نقل می‎کنیم: «نامم عبدالرحیم، پدرم ابوطالب نجار، محل زادنم تبریز، 1855 میلادی، مسکنم لاینفک، تیمور خانشورا مرکز داغستان، پیشه‎ام تجارت.»

همچنان که پیداست فریودن بیگ عین نوشته طالبوف را آورده و در همین نوشته طالبوف تاریخ تولدش را 1855 ذکر نموده است. برخی نویسندگان و پژوهندگان نیز تاریخ ذکر شده در کتاب فریدون بیگ را معتبرترین سند محسوب کرده‎اند. عبارت «1855» را از آنجا اخذ و در نوشته‎های خود آورده‎اند. اگر همین نویسندگان نامه طالبوف را تا پایان می‎خواندند و به دقت بررسی می‎کردند آنگاه متوجه می‎شدند که این تاریخ اشتباه چاپی است. چرا که در پایان نامه طالبوف چنین جمله‎ای وجود دارد: «سنم 69 شمسی است.» پس طالبوف در زمان نوشتن نامه 69 سال داشته است. اگر او در 1855 زاده شده و به هنگام نوشتن نامه برای فریدون بیگ 69 سال داشته پس با این حساب، طالبوف نامه را در 1924 نوشته و فریدون بیگ نامه او را در 1924 در کتابش آورده است حال آنکه آگاهان به زندگی ادبی فریدون بیگ کوچرلی، نیک می‎دانند که او مجموعه خود را در سالهای 1903 تا 1908 گرد آورده است. او خود در 1920 درگذشته است. طالبوف نیز بسیار پیشتر از 1924 دیده بر جهان بسته است. پس ادعای تولد طالبوف در 1855 اشتباه است. 69 ساله بودن طالبوف در زمان نوشتن نامه امری واقعی و پذیرفتنی است. چرا که برخی معاصران و دوستان طالبوف تاریخ 1250 هجری قمری را به عنوان زمان تولد او ذکر کرده‎اند. این نیز با سال‎های 1834 یا 1835 برابر است.

اگر بپذیریم که طالبوف در 1834 متولد شده و 69 سال نیز بر این تاریخ بیفزاییم، چنین نتیجه به دست می‎آید که او در 1903 شرح حال مختصر خود را برای فریدون بیگ کوچرلی فرستاده است. فریدون بیگ نیز مقاله خود را در 1905 برای چاپ آماده نموده است که این نیز به واقعیت بسیار نزدیک است. با این حال بسیاری از پژوهندگان، کتاب فریدون بیگ کوچرلی را به عنوان سند معتبر محسوب کرده و تاریخ «1855» را به عنوان تاریخ تولید طالبوف از آن اخذ کرده‎اند. بدین ترتیب آنها تاریخ تولد طالبوف را نادرست ثبت کرده‎اند.

بسیار مایه شگفتی است که دانشمندان مشهور آذربایجانی و ایرانی چون محمدعلی تربیت، مهدی مجتهدی، محمدعلی مدرسی تبریزی، و صدر هاشمی نیز در آثار خود سال 1855/ 1272ق را به عنوان تاریخ تولد طالبوف آورده‎اند. حال آنکه تربیت از بسیار پیشتر از نزدیک با طالبوف آشنا بود. حتی او روزنامه «گنجینه فنون» را با همکاری طالبوف و سیدحسن تقی‎زاده منتشر می‎کرد.

خانبابا مشار از نویسندگان ایرانی متفاوت با همه نویسندگان سال 1262ق یعنی 1846 میلادی را به عنوان تاریخ تولد طالبوف آورده و مشخص نیست که او با استناد به چه منبعی، چنین ادعای اشتباهی را پیش کشیده است.

احسان طبری از نویسندگان ایرانی در مقاله خود با عنوان «عبدالرحیم طالبوف تبریزی» به درستی با استناد به محمد قزوینی و ایرج افشار سال 1250 را به عنوان سال تولد طالبوف ذکر می‎کند. با این حال او در تطبیق سال قمری با سال میلادی اشتباه کرده و به جای 1824 تاریخ 1831 را ذکر کرده است.

برخی روشنفکران قفقازی که با طالبوف معاصر بوده و حتی به خانه او رفته‎اند، در آثار خودشان ذکر کرده‎اند که طالبوف نزدیک به 80 سال داشته و 50 سال در داغستان اقامت کرده است. احمد بیگ آقایف مدیر روزنامه «ارشاد» چاپ باکو بر علیه تکفیر طالبوف برخاسته در مقاله خود عباراتی نظیر «عمر 80 ساله را به خاطر این ملت بذل نموده»، «از پنجاه سال پیش تاکنون با به آهنگ در آوردن ناقوس فریاد و داد موجب بیداری کنونی ایران شده است.» تصادفی دانستن این توضیحات دشوار است. او نیز سالخوردگی نویسنده بزرگ را چنین بیان کرده است.

در مقاله‎ای که مصطفی علی بیگوف پیرامون وفات طالبوف نوشته می‎خوانیم:

«تلگرافی از شهر تیمور خانشورا دریافت کردیم مبنی بر این که حضرت حاجی ملا عبدالرحیم طالب زاده از مشهورترین ادبای اواخر اسلام در سن 75 سالگی از دار فانی به دار باقی شتافته است.»

هاشم بیگ وزیروف نیز مقاله‎ای را از سیدمحمد تقی‎زاده در نشریه «صدرا» چاپ باکو به مناسبت وفات طالبوف با عنوان «وفات استاد و یا فریاد شاگرد» آورده است. نویسنده این مقاله در بحث از زندگی طالبوف، اذعان می‎کند که او بیشتر از 70 سال عمر داشته است.

میرزا عبدالرحیم طالبوف نیز در برخی آثارش به دفعات، اطلاعاتی پیرامون سن و سالش آورده که همه آنها با زاده شدن او در 1834 هماهنگی می‎کند. در کتاب «سفینه طالبی» که در 1894 برای چاپ آماده شده و در 1895 به چاپ رسیده، با چنین جمله‎ای برخورد می‎کنیم: «با این حال که اکنون من 60 سال دارم می‎بینم که به اندازه یک کودک 7 ساله دانشی ندارم.»

با در نظر گرفتن تمام این موارد درست و منطقی است که تاریخ 1250ق/ 1834م را به عنوان سال تولد میرزا عبدالرحیم طالبوف بپذیریم. یکی از مسائل مناقشه آمیز درباره طالبوف، مسأله زمان مسافرت او به روسیه است بسیاری مورخان با محاسبه 50 سال اقامت طالبوف در روسیه و سن و سال کم او به هنگام مهاجرت به آنجا، این ادعا را پیش آورده‎اند. با توجه به اینکه طالبوف نزدیک به 80 سال زیسته و 50 سال از عمرش را در روسیه گذرانده پس باید او در 30 سالگی به آنجا رفته باشد. برخی معاصران و نزدیکان او نیز به این مسأله معتفرند. مثلاً نظرات افجه‎ایی مدیر روزنامه «ایران نو» که در تهران انتشار یافت و چند تن دیگر در این باره ما را جلب کرده و حقیقت مسأله را آشکار می‎کند. در مقاله‎ای که «ایران نو» به مناسبت درگذشت طالبوف چاپ کرده، چنین آمده است: «حاجی ملا عبدالرحیم ... در 30 سالگی به تفلیس رفت و در آنجا با فعالان ایرانی و هم چنین کنسول ایران در ارتباط برقرار کرده است.»

روزنامه «امین حقیقت» چاپ باکو یکی از منابع بسیار مهمی است که در باره زندگی و فعالیت طالبوف اطلاعات ارزشمندی در اختیار ما می‎گذارد. این روزنامه مقاله‎ای تحت عنوان «شرح حال مختصر طالبوف» به چاپ رسانده که ادعای ما را به روشنی توضیح می‎دهد. «ادیب شهیر و عالم بی‎نظیر ملا عبدالرحیم طالبوف در شهر تبریز مرکز آذربایجان متولد شده، در ایام جوانی دوره علوم منطقی، اصول، نحو و صرف عربی را گذرانده و با علمای طایفه شیخیه معاش بوده، با آنان در مباحثات علمی مفصلی شرکت کرده و در 30 سالگی به تفلیس تشریف آورده بود.»

این مقاله با امضای «سیف الله معلم» در روزنامه انتشار یافته است. برخی مطالب موجود در مقاله نشانگر این نکته است که نویسنده طالبوف را به خوبی می‎شناخته و به همین علت هیأت تحریریه نگارش مقاله را به او واگذار کرده بود. از طرز نگارش مقاله‎ها چنین گمان می‎رود که سیف الله معلم خود در تبریز بوده و میرزا عبدالرحیم طالبوف را از تبریز می‎شناخته است.

همچنان که طالبوف نزدیک به 80 سال عمر کرده و تقریباً پنجاه سال در روسیه زیسته است. هیچ منبعی وجود ندارد که بیشتر از 50 سال را برای زندگی او در روسیه عنوان کند. پس طالبوف نه در سال‎های کودکی بلکه در سال‎های جوانی و حدوداً 30 سالگی به روسیه رفته است.

علت آمدن طالبوف به روسیه نیز جالب توجه است. در مقاله‎ای که از روزنامه «یئنی حقیقت» در بالا مثال آوردیم و برخی مدارک دیگر، چنین برمی‎آید که طالبوف در تبریز به سن جوانی در مجالس و مباحثات دینی شرکت می‎کرد. او از مباحثات دینی به مبارزات ---------- کشیده شد و در اعتراض به جهالت، موهومات و استبداد، زادگاهش را ترک کرده و به روسیه کوچیده است. تصادفی نیست که روزنامه ارشاد چنین این مسأله را توضیح می‎دهد: «بر ظلم و استبداد وطنش صبر نتوانسته و 50 سال قبل ترک دیار نموده است.»

میرزا عبدالرحیم طالبوف پس از ورود به روسیه، ابتدا در تفلیس اقامت می‎کند و به تحصیل می‎پردازد. زبان و ادبیات روسی را به خوبی فرا می‎گیرد و با فرهیختگان روسی ارتباط برقرار می‎کند. پس از پایان تحصیل در نزد محمد علیخان شیبانی (ابراهیم بیگوف) به کار مشغول می‎شود. و مدیریت اداره پست او را بر عهده می‎گیرد. محمدخان در این زمان پیمان کار راهها نیز بود طالبوف در فعالیت‎های راه سازی او نیز شرکت داشت.

طالبوف به خانواده محمد علیخان نزدیک شده بود. محمد علیخان دو پسر به نامهای اسد و فرخ و دختری با نام ماهرخ داشت. نامهای اسد و ماهرخی که بعدها در کتاب «سفینه طالبی» آمده با نام فرزندان محمد علیخان مربوط است. پیداست طالبوف به این دو بسیار علاقه داشته که با آوردن آنها در آثارش، نام آنها را جاودانه کرده است.

طالبوف مدتی در نزد محمد علیخان به کار مشغول بوده، سرمایه فراوانی گرد آورده و سپس خود مستقلاً به مقاطعه کاری پرداخت. او به مقاطعه کاری جاده‎‎های شوسه روسیه مشغول شد. جاده مشهور استاوروپول- قفقاز را طالبوف کشیده بود. طالبوف پس از مدتی به شهر خاساویورد در داغستان مهاجرت می‎کند و برای ایرانیان مقیم آنجا یک مسجد و مدرسه می‎سازد. مدتی بعد ملکی در شهر تیمور خانشورا (بوینالسک) مرکز داغستان خریده و به آنجا می‎رود. طالبوف در آنجا عمارتی به سبک اروپایی بنا می‎کند. اشخاص مشهور و سرشناس آن زمان درباره نویسندگی و آراستگی این عمارت بسیار سخن گفته‎اند.

«صبیه مظفرالدین شاه و حاجی میرزا علی خان امین الدوله صدر اعظم ایران به هنگام مسافرت به فرنگستان یک ماه تمام در این عمارت میهمان بودند و هنگام ترک آنجا، نقشه باغ آن را برداشتند و گلزاری به همان قاعده در ایران بنا کردند.» سمت شمال این باغچه بهشت مثال، جایی بود که طالبوف با سلیقه بسیار زیبا آن را برای میهمانان تعمیر کرده بود.» مرحوم طالبوف ما را به آنجا برد و گفت: «آن اتاق مقر العرفاء است.» کمتر نویسنده و مبارزی را می‎توان یافت که هفته‎ها و یا ماهها در اتاق اقامت نکند.»

طالبوف به هنگام سکونت در داغستان به امر تجارت مشغول بود. علاوه بر این او 7 چاپارخانه در شهرهای مختلف و 4 کارگاه آجرپزی در تیمور خانشورا داشت. او قسمت اعظم درآمدش را برای امور خیرخواهانه و عام المنفعه به کار می‎برد. در داغستان جمعیت خیریه و یا تشکیلات اجتماعی را نمی‎توان یافت که طالبوف در آن سهمی نداشته باشد. او با هدف خدمت به مردم در این فعالیت‎ها شرکت می‎جست. او مدت‎های مدید در کمیته داغستان جمعیت هلال احمر روسیه، کمیته حمایت تورمه داغستان، شورای فرهنگی داغستان و کمیته ژیمنازیای بانوان و کمیته استاتیسکا عضویت داشته و کمک خود را به این تشکیلات دریغ نمی‎داشت. تصادفی نیست که مصطفی بیگ علی بیگوف نویسنده مجله «ارشاد» پس از مرگ طالبوف، اندوه خود را چنین بیان کرد: «اهالی مسلمان داغستان و تیمور خانشورا یتیم و بی‎یاور شدند.»

طالبوف مسافرت‎هایی طولانی نیز کرده است که تنها 3 مورد از آنها بر ما شناخته است. نخستین مسافرت او به استانبول در 1306ق/ 1888، دومین مسافرت به مکه در 1896 و سومین مسافرت به برلین در 1901 یا 1902 بوده است او در این مسافرتها برخی آثارش را منتشر نموده، با ایرانیان ساکن آنجا ارتباط برقرار کرده و فعالیتی شایان توجه انجام داده است. طالبوف با چشم تیزبین و نکته یاب خود در این مسافرت‎ها، نکته‎های ادبی برای آثار خود گردآورده، با مسائل اجتماعی و اقتصادی کشورهایی که از آنها می‎گذشت به خوبی آشنا شده و برای انعکاس آنها در آثارش کوشیده است. مثلاً او در سفر مکه به مسأله بیماری‎های ناشی از عدم رعایت بهداشت توجه کرده و آن را با مهارت در کتاب «مسالک المحسنین» آورده است. او در سفر به کشورهای اروپایی پیشرفت‎های صنعتی و سایر جهات ؟ آنجا دیده و همراه با تبلیغات‎شان در آثار خود، بی‎بند و باری، استثمار و ستم موجود در آن‎ها را نیز از نظر دور نداشته است. آثار او سهم عمده‎ای در بیداری مردم ایران دارد. از این رو برخی نویسندگان او را به ولتر تشبیه کرده‎اند.

پس از صدور فرمان مشروطیت، مردم تبریز با در نظر گرفتن خدمات و فعالیت‎های میرزا عبدالرحیم طالبوف، او را به صورت غیابی به نمایندگی خود در مجلس برگزیدند. طالبوف ابتدا این انتخاب را از صمیم قلب پذیرفت ولی پس از صدور فرمان اعطای مشروطیت آن را کافی ندانسته، تلگراف حاوی 100 کلمه برای مجلس فرستاده و اعلام کرد که در مجلس شرکت نخواهد کرد. عمّال درباری دیر زمانی تلگراف او را پنهان کرده و برای نمایندگان مجلس نخواندند. طالبوف که وضع را چنین می‎بیند به وسیله مطبوعات باکو، متن تلگراف را منتشر کرده و با نوشتن مقالاتی آتشین، علت نیامدنش را به مجلس توضیح می‎دهد.

عمّال درباری از اقدامات آتی وی به وحشت افتاده و برای خراب کردن وجهه وی، به شیخ محمد واعظ و شیخ فضل الله نوری «ژاندارم‎های معمم شاه» متوسل شدند. آنان نیز طالبوف را تکفیر کردند و به لعن و نفرین او مشغول شدند. با این وصف تضاد میان طالبوف و مرتجعان بیشتر از پیش تشدید شده و صورتی آشکار یافت. طالبوف به نوشتن مقالات آتشین می‎پردازد. به نظر برخی طالبوف ابتدا تکفیر شده و با ترس از این مسأله در مجلس شرکت نکرده است. گویا که طالبوف با عدول از نظرات انقلابی خود علاقه‎ای به شرکت در مجلس نداشته است. طراح اصلی این نظر «سید احمد کسروی» پیش کشیده شده است.

با توجه به متن تلگراف طالبوف به مجلس و مقالات بعدی وی آشکار می‎شود که او هرگز از مواضع انقلابی خود عدول نکرده بلکه با فرستادن تلگراف خود به مجلس، برای مشروطه ای زمینه فراهم کند که آرزو می‎کرد. شرایطی مناسب فراهم کند تا به تهران و مجلس برود و به عبارت دیگر موقعیت مبارزه را برای نیروهای انقلابی و نمایندگان آماده کند. او می‎خواست این نکته را به آنان برساند که شاه مستبد و مجلس یکجا جمع نمی‎شود یا مجلس ماندنی است یا استبداد. در تلگراف او عبارتی مانند «کو مشروطه؟»، «دزدان کهنه کار بر سر کارند» و... آمده است. آیا می‎توان نویسنده این جملات را شخصی دانست که از مواضع انقلابی برگشته باشد.

طالبوف در یکی از مقالاتش بیان می‎کند که استبدادگران تا چه حد از تلگراف او به خشم آمده‎اند:

«ژاندارم‎های معمم که موجب تزاید اقتدار هیکل استبداد بوده و در واسطه دفترها مرسومات می‎گرفتند با اغوای شاهزاده‎ای که خباثت و رذالت در او مخلوط شده، از تلگراف سرزنش آمیزی که در 6 محرم الحرام مشتمل بر 100 کلمه فرستاده بودم، چنان برآشفتند که دو کتاب مرا با نامهای «مسالک المحسنین» و «مسائل الحیات» ابتدا شیخ محمود واعظ در منبر و سپس جناب شیخ فضل الله در مجلس درس خطاب به طلاب از کتب ضاله معرفی نموده و از مؤلف آنها ملا عبدالرحیم طالبوف با کلماتی مانند کافر و ملعون یاد کرده‎اند.»

طالبوف در این مقاله به روشنی اشاره می‎کند که او تصمیم داشته برای شرکت در مجلس به تهران برود و استبداد خواهان با ترس از این تصمیم او را کافر نامیده‎اند. او اعلام می‎کند که مبارزه‎اش را به شکلی قاطع ادامه خواهد داد:

«سیاست حکومت و شاهزاده خبیث که سزاوار مجازات اعدام هستند به ترتیبی است که انشاءالله در آینده ذکر خواهیم کرد امروزه هم و غم‎شان این است که من به تهران نرفته و در مجلس نباشم...»

به این ترتیب مشاهده می‎کنیم که نظر کسروی در این باره درست نیست که می‎گوید «طالبوف از آنجا که از طرف مرتجعان تکفیر شده بود، به فکر عدم شرکت در مجلس افتاد.» طالبوف را پس از فرستادن تلگراف به مجلس تکفیر کردند. در آن زمان طالبوف برای روحانیون مرتجع و استبدادخواه، ترسناک‎ترین فرد بود. او برخی از مهمترین نظراتش را درباره آزادی در سال 1906 در کتاب «توضیحاتی پیرامون آزادی» آورده بود. استبدادگران از همین کتاب به نتایج لازم برای خودشان دست یافته بودند. طالبوف در این کتاب ناسازگاری استبداد و مشروطه در یکجا را به صورتی قاطع و منطقی بیان می‎کند.

او با وارد کردن ضربه‎ای سنگین بر روحانیون چنین نظر می‎دهد که خمس و زکات باید از دست آنان گرفته شده و به شکل مالیات دولتی درآید. طالبوف دشمن آشتی ناپذیر استبداد و خودکامگی بود. این طرز تفکر در آثار طالبوف به شکل مداوم حضور دارد. استبدادگران نیز این مسأله را عمیقاً متوجه شده و منظور و مسلک او را به خوبی متوجه شده بودند.

به همین خاطر نیز مرتجعان با تمام نیرو کوشیدند تا مانع آمدن طالبوف به ایران شوند. آنان در یک فرصت مناسب با کمک ژاندارم‎های روسیه برخی از انقلابیون سازش ناپذیر را به دار آویختند و برخی را وحشیانه کشتند.

باید اشاره کرد که در دوره شدت جنبش مشروطه، طالبوف بیشتر از 70 سال داشته است. او در آستانه نابینایی بود. او برای خواندن کتاب آن را تا فاصله‎ سه انگشتی چشمانش می‎آورد ولی با این حال هرگز از مبارزه دست برنداشت. او زبان روسی را به خوبی می‎دانست و با فرهیختگان روسی ارتباط داشت. او حوادث انقلابی 1905 روسیه را از نزدیک شاهد بوده و به بررسی اوضاع آنجا پرداخته بود. او با انقلابیون روسی همچون گرتسن، بلینسکی، دوبرولیوبوف و چرنیشفسکی آشنا بوده و مبارزه آنها را می‎ستود. انقلاب روسیه تأثیری بس شگرف در جهان بینی طالبوف بر جای نهاد.

سرانجام میرزا عبدالرحیم طالبوف پس از بر جای گذاشتن میراثی پر بار بر گنجینه ادبیات آذربایجان، در 26 فوریه 1911 (در تقویم قدیم) و 10 مارس (در تقویم جدید) در تیمور خانشورا درگذشت. مزار او در قبرستان همین شهر جای گرفته است.

پژوهش: میرعلی منافی
 

raminhashemi1720

کاربر جدید
"منجی دوازدهمی"
ذبیح الله منصوری با نام اصلی ذبیح‌الله حکیم‌الهی دشتی!: او نویسنده ، مترجم و روزنامه‌نگاری پرکار و موفق‌ بود که با وجود شهرتش در میان کتابخوانان،‌ زندگیش همچنان در هاله ای از ابهام است.

آثار ذبیح‌الله منصوری در میان اقشار مختلف جامعه طرفدار دارد و کمتر اهل کتابی را می توان سراغ گرفت که نام این نویسنده و مترجم را نشنیده و یا با آثارش آشنایی نداشته باشد. برای اثبات این مدعا کافی است گشتی در کتابفروشی های رسمی و دستفروشان روبروی دانشگاه تهران بزنید، بی تردید در میان بساط کتاب های قدیمی و یا پشت ویترین کتابفروشی ها ، کتاب یا کتاب هایی از ذبیح الله منصوری خواهید دید.

بسیاری از اهل مطالعه معتقدند که در برهه ای از تاریخ کتاب ایران ، آثار و نوشته های منصوری موجب علاقمندی مردم به کتابخوانی شد و حتی جمله معروفی است که : منصوری مردم ایران را کتابخوان کرد

شاید این جمله اغراق آمیز باشد اما نشانگر نقش این نویسنده و روزنامه نگار شهیر در آشتی مردم طبقات مختلف جامعه با کتاب و به ویژه آثار و رمان های تاریخی شد، چرا که او جامعه و مردم وطنش را به‌خوبی شناخته بود و به عبارتی رگِ خواب مردم کشورش را پیدا کرده بود و با بهرگیری از هنر و استعداد ذاتی و تواناییش در زبان های خارجی میلیون‌ها نفر را به خواندن کتاب تشویق کرد.

ذبیح الله منصوری در سال 1278 در شهر سنندج به دنیا آمد و شروع تحصیلاتش درمدرسهٔ فرانسوی‌ها آلیانس سنندج بود و سپس به دلیل مأموریت پدر در کرمانشاه به آن شهر رفت و زبان فرانسه را نزد پزشکی فرانسوی زبان فراگرفت

تحصیلات را کرمانشاه به پایان برد و علاوه بر فرانسوی ، انگلیسی را هم فرا گرفت.

در جوانی و در سن جوانی بیست‌ و دو سه سالگی , به دریانوردی و کار بر روی دریا بسیار علاقمند شده بود و برای دستیبای به این رویا، راهی تهران شد اما آنجا سر از روزنامه «کوشش» درآورده و داستان‌های بازاری و پلیسی را ترجمه می‌کرد.

شور و اشتیاق ذبیح الله منصوری برای ترجمه داستان – به‌ویژه داستان‌های تاریخی – به اندازه ای بود که علاوه بر روزنامه کوشش ، سفارش ترجمه از روزنامه‌های دیگر آنزمان مانند اطّلاعات ، کیهان ، خواندنی‌ها ، دانستنی‌ها ، تهران مصوّر پذیرفته و بدین ترتیب به مدت 60 سال به عنوان یک نویسنده و روزنامه نگار حرفه ای کار کرد و نامش بر روی صدها جلد کتاب به یادگار ماند.

گفته می‌شود که ذبیح الله منصوری حدود ۱۲۰۰ عنوان داستان و مقاله و کتاب نوشته‌است.

سرانجام هم ذبیح الله منصوری در ۸۷ سالگی و در ۱۹ خرداد ۱۳۶۵ در بیمارستان شریعتی تهران درگذشت.
 
بالا