مقبل کاشانی
روایت است که چون تنگ شد بر او میدان
فتاده از حرکت ذوالجناح وز جولان
نه ذوالجناح دگر تابِ استقامت داشت
نه سیدالشهدا بر جدال طاقت داشت
کشید پــا ز رکـاب آن خلاصه ی ایجاد
به رنگ پرتو خورشید، بر زمین افتاد
بلند مرتبه شاهی ز صدر ِ زین افتاد
اگر غلط نکنم عرش بر زمین افتاد
هوا ز بادِ مخالف چو قیرگون گردید
عزیز فاطمه از اسب سرنگون گردید
از شاعران بنام اهل بیت اصل اسمش مقبل نبوده ؛ نام اصلی او محمد شيخا است .روایت است که چون تنگ شد بر او میدان
فتاده از حرکت ذوالجناح وز جولان
نه ذوالجناح دگر تابِ استقامت داشت
نه سیدالشهدا بر جدال طاقت داشت
کشید پــا ز رکـاب آن خلاصه ی ایجاد
به رنگ پرتو خورشید، بر زمین افتاد
بلند مرتبه شاهی ز صدر ِ زین افتاد
اگر غلط نکنم عرش بر زمین افتاد
هوا ز بادِ مخالف چو قیرگون گردید
عزیز فاطمه از اسب سرنگون گردید
ایشان یک روز عاشورا در گوشهای ایستاده بود و به دستههای سینهزنی نگاه میکرد؛ دستههای سینهزنی این شعر را میخواندند:
عزا عزا است امروز روز عزاست امروز
در کربلای پر خون زهرا (س) صاحب عزا است امروز
شعر مقداری ناهماهنگ بود.مقبل هم شعر مردم را مسخره میکند و این نوحه را دست میاندازد؛ پس از چند روز مقبل به مرض جذام مبتلا شد به علت این گفتار و حرکتش. و کارش به جایی رسید که مردم از او متنفر شدند. ناچار در گلخن حمامی مسکن گرفت. تا سال دیگر محرّم پیش آمد. روزی نشسته بود که ناگاه شنید صدای جمعی از محبان و شیعیان مظلوم کربلا را. پس خود را از گلخن بیرون کشید و به طرف آنها روانه شد.، وقتی میرسد باز همان شعار سال گذشته را مطرح ميکنند؛
چه کربلاست امروز چه پر بلاست امروز سر حسین مظلوم از تن جداست امروز
آتش در نهاد مقبل افتاد و به نظر حسرت به ایشان نگریست و دلش میشکند و منقلب میشود و دو سه بیت به آن شعر اضافه میکند :
روز عزاست امروز جان در بلاست امروز
فغان و شور محشر در کربلاست امروز
با طرح این دو سه بیت که اضافه میکند، انقلابی در وجود او ایجاد میشود و به شدت اشک میریزد و مدام گونههایش را به خاک میمالد و گریه میکند و میگوید: «به رسم کربلا من هم مثل اباعبداللهعلیه السلام که نقل میکنند در آخرین لحظهها وقتی داشت به شهادت میرسید، حالتش حالت سجده مانند بود؛ خودش را این طوری انداخته بود روی خاک و گونهها را به خاک میمالید و ناله میکرد.
در قتلگاه چون ره آن کاروان فتاد
شور نشور واهمه را در گمان فتاد
......
پس رو به حضرت رسول کرده و اشاره به قبر امام حسین علیه السّلام نموده و گفت:
این کشته فتاده بهامون حسین تست
وین صید دست و پا زده در خون حسین تست
....
در این وقت ملکی آمد و گفت: محتشم دیگر مخوان که نزدیک است رسول خدا مدهوش شود. از آن پس دیدم که رسول اللّه صلّی اللّه علیه و آله ردای خود را بر دوش محتشم انداخت.
من در این اندیشه بودم که معلوم می شود که مراثی من، در پیشگاه حضرت رسول صلّی اللّه علیه و آله مورد قبول واقع نشده که به من التفاتی نفرمودند. در این حال دیدم که حوریه ای آمد نزد حضرت رسول صلّی اللّه علیه و آله و گفت: حضرت صدیقه طاهره و فاطمه زهراء علیها السّلام می فرماید که:
مقبل هم از مراثی و اشعار خود بخواند. پس من رفتم و در برابر منبر ایستادم پیغمبر صلّی اللّه علیه و آله فرمود: بالا بیا، رفتم در پله اول ایستادم. فرمود بالا بیا. مکرر تا رفتم در پله هشتم. آنگاه فرمودند: بخوان. من شروع کردم به خواندن اشعاری که مشعر بر قتال و جدال حضرت بود، تا رسیدم به این شعر و گرم خواندن این چند شعر شدم:
....
روایت است که چون تنگ شد بر او میدان
فتاد از حرکت ذوالجناح وز جَوَلان
نه سیدالشهدا ، بر جدال طاقت داشت
نه ذوالجناح دیگر تاب استقامت داشت
کشید پا ز رکاب آن خلاصه ایجاد
برنگ پرتو خورشید بر زمین افتاد
هوا ز جور مخالف چون قیرگون گردید
عزیز فاطمه از اسب سرنگون گردید
بلند مرتبه شاهی ز صدر زین افتاد
اگر غلط نکنم عرش بر زمین افتاد
مقبل شعرش را که میخواند میآید پایین و میگوید من هدیهام را اول از پیغمبر(ص) گرفتم که گفت:« دیگر اسم تو را مقبل گذاشتم و مقبل یعنی خوشبخت و هر کس برای حسین من شعر بگوید، مقبل است؛ تو خوشبختی چون برای حسین من شعر سرودهای.»
بعد میگوید من هدیهام را از حضرت زهرا(س) گرفتم.؛ مقبل هم شفا پیدا میکند و هم پس از آن ماجرا شعر میگوید و دیوان شعر ایشان موجود است.
فتاد از حرکت ذوالجناح وز جَوَلان
نه سیدالشهدا ، بر جدال طاقت داشت
نه ذوالجناح دیگر تاب استقامت داشت
کشید پا ز رکاب آن خلاصه ایجاد
برنگ پرتو خورشید بر زمین افتاد
هوا ز جور مخالف چون قیرگون گردید
عزیز فاطمه از اسب سرنگون گردید
بلند مرتبه شاهی ز صدر زین افتاد
اگر غلط نکنم عرش بر زمین افتاد
مقبل شعرش را که میخواند میآید پایین و میگوید من هدیهام را اول از پیغمبر(ص) گرفتم که گفت:« دیگر اسم تو را مقبل گذاشتم و مقبل یعنی خوشبخت و هر کس برای حسین من شعر بگوید، مقبل است؛ تو خوشبختی چون برای حسین من شعر سرودهای.»
بعد میگوید من هدیهام را از حضرت زهرا(س) گرفتم.؛ مقبل هم شفا پیدا میکند و هم پس از آن ماجرا شعر میگوید و دیوان شعر ایشان موجود است.