یک داستان با چهار کلمه (سری جدید)

  • نویسنده موضوع Ali
  • تاریخ شروع

ناجی دلها

معاون مدیریت
پرسنل مدیریت
"معاونت مدیران"
یکی بود یکی نبود غیر از خدا هیچکس نبودی عاشقی بود که دلش گرفته بودو سر به بیابون گذاشت ورفت و رسید به جنگلی که توش پر از میوه بود،مدیر کل و اونجا دید و ناگهان از خواب پرید و فریاد زد: تو خواب هم ادمین عزیز را زیارت کردم باز هم این کابوس دست از سرم بر نمیداره از بس کابوسش قشنگ بود حوصله ما پوکید یکی بگه چرا من؟ آخه باید این داستان رو شب عید ادامه بده و حواسش ...
 

شیخ رجبعلی

کاربر فعال
"کاربر *ویژه*"
یکی بود یکی نبود غیر از خدا هیچکس نبودی عاشقی بود که دلش گرفته بودو سر به بیابون گذاشت ورفت و رسید به جنگلی که توش پر از میوه بود،مدیر کل و اونجا دید و ناگهان از خواب پرید و فریاد زد: تو خواب هم ادمین عزیز را زیارت کردم باز هم این کابوس دست از سرم بر نمیداره از بس کابوسش قشنگ بود حوصله ما پوکید یکی بگه چرا من؟ آخه باید این داستان رو شب عید ادامه بده و حواسش نبود که شاید ایندفعه ....
 

آسمان

کاربر فعال
"کاربر *ویژه*"
یکی بود یکی نبود غیر از خدا هیچکس نبودی عاشقی بود که دلش گرفته بودو سر به بیابون گذاشت ورفت و رسید به جنگلی که توش پر از میوه بود،مدیر کل و اونجا دید و ناگهان از خواب پرید و فریاد زد: تو خواب هم ادمین عزیز را زیارت کردم باز هم این کابوس دست از سرم بر نمیداره از بس کابوسش قشنگ بود حوصله ما پوکید یکی بگه چرا من؟ آخه باید این داستان رو شب عید ادامه بده و حواسش نبود که شاید ایندفعه ادمین بفرستش جزیره:D یهو...
 

Ali

مدیریت کل
پرسنل مدیریت
"مدیر کل"
یکی بود یکی نبود غیر از خدا هیچکس نبودی عاشقی بود که دلش گرفته بودو سر به بیابون گذاشت ورفت و رسید به جنگلی که توش پر از میوه بود،مدیر کل و اونجا دید و ناگهان از خواب پرید و فریاد زد: تو خواب هم ادمین عزیز را زیارت کردم باز هم این کابوس دست از سرم بر نمیداره از بس کابوسش قشنگ بود حوصله ما پوکید یکی بگه چرا من؟ آخه باید این داستان رو شب عید ادامه میداد و چاره ای نداشت جز اینکه از اول ...
 

ناجی دلها

معاون مدیریت
پرسنل مدیریت
"معاونت مدیران"
یکی بود یکی نبود غیر از خدا هیچکس نبودی عاشقی بود که دلش گرفته بودو سر به بیابون گذاشت ورفت و رسید به جنگلی که توش پر از میوه بود،مدیر کل و اونجا دید و ناگهان از خواب پرید و فریاد زد: تو خواب هم ادمین عزیز را زیارت کردم باز هم این کابوس دست از سرم بر نمیداره از بس کابوسش قشنگ بود حوصله ما پوکید یکی بگه چرا من؟ آخه باید این داستان رو شب عید ادامه میداد و چاره ای نداشت جز اینکه از اول داستان رو ادامه بده
 

Ali

مدیریت کل
پرسنل مدیریت
"مدیر کل"
یکی بود یکی نبود غیر از خدا هیچکس نبودی عاشقی بود که دلش گرفته بودو سر به بیابون گذاشت ورفت و رسید به جنگلی که توش پر از میوه بود،مدیر کل و اونجا دید و ناگهان از خواب پرید و فریاد زد: تو خواب هم ادمین عزیز را زیارت کردم باز هم این کابوس دست از سرم بر نمیداره از بس کابوسش قشنگ بود حوصله ما پوکید یکی بگه چرا من؟ آخه باید این داستان رو شب عید ادامه میداد و چاره ای نداشت جز اینکه از اول داستان رو ادامه بده. پس به جستجوی موبایلش
 

ناجی دلها

معاون مدیریت
پرسنل مدیریت
"معاونت مدیران"
یکی بود یکی نبود غیر از خدا هیچکس نبودی عاشقی بود که دلش گرفته بودو سر به بیابون گذاشت ورفت و رسید به جنگلی که توش پر از میوه بود،مدیر کل و اونجا دید و ناگهان از خواب پرید و فریاد زد: تو خواب هم ادمین عزیز را زیارت کردم باز هم این کابوس دست از سرم بر نمیداره از بس کابوسش قشنگ بود حوصله ما پوکید یکی بگه چرا من؟ آخه باید این داستان رو شب عید ادامه میداد و چاره ای نداشت جز اینکه از اول داستان رو ادامه بده. پس به جستجوی موبایلش تو وسط اون جنگل
 

داداش مهدی

دوست خوب همه
"کاربر *ویژه*"
یکی بود یکی نبود غیر از خدا هیچکس نبودی عاشقی بود که دلش گرفته بودو سر به بیابون گذاشت ورفت و رسید به جنگلی که توش پر از میوه بود،مدیر کل و اونجا دید و ناگهان از خواب پرید و فریاد زد: تو خواب هم ادمین عزیز را زیارت کردم باز هم این کابوس دست از سرم بر نمیداره از بس کابوسش قشنگ بود حوصله ما پوکید یکی بگه چرا من؟ آخه باید این داستان رو شب عید ادامه میداد و چاره ای نداشت جز اینکه از اول داستان رو ادامه بده. پس به جستجوی موبایلش تو وسط اون جنگل چون نیاز داشت به منجی
 

ضحا

کاربر ویژه
"کاربر *ویژه*"
یکی بود یکی نبود غیر از خدا هیچکس نبودی عاشقی بود که دلش گرفته بودو سر به بیابون گذاشت ورفت و رسید به جنگلی که توش پر از میوه بود،مدیر کل و اونجا دید و ناگهان از خواب پرید و فریاد زد: تو خواب هم ادمین عزیز را زیارت کردم باز هم این کابوس دست از سرم بر نمیداره از بس کابوسش قشنگ بود حوصله ما پوکید یکی بگه چرا من؟ آخه باید این داستان رو شب عید ادامه میداد و چاره ای نداشت جز اینکه از اول داستان رو ادامه بده. پس به جستجوی موبایلش تو وسط اون جنگل چون نیاز داشت به منجی تا راهش رو پیدا کنه
 

Ali

مدیریت کل
پرسنل مدیریت
"مدیر کل"
یکی بود یکی نبود غیر از خدا هیچکس نبودی عاشقی بود که دلش گرفته بودو سر به بیابون گذاشت ورفت و رسید به جنگلی که توش پر از میوه بود،مدیر کل و اونجا دید و ناگهان از خواب پرید و فریاد زد: تو خواب هم ادمین عزیز را زیارت کردم باز هم این کابوس دست از سرم بر نمیداره از بس کابوسش قشنگ بود حوصله ما پوکید یکی بگه چرا من؟ آخه باید این داستان رو شب عید ادامه میداد و چاره ای نداشت جز اینکه از اول داستان رو ادامه بده. پس به جستجوی موبایلش تو وسط اون جنگل چون نیاز داشت به منجی تا راهش رو پیدا کنه. دست توی جیبش کرد
 
بالا