غزل های معاصر

بابک

مدیر تالار قرآن
"بازنشسته"
این رقص موج زلف خروشندهء‌ تو نیست
این سیب سرخ ساختگی، خندهء تو نیست
:gol::gol:
ای حُسنت از تکلّف آرایه بی نیاز
اغراق صنعتی است که زیبندهء تو نیست
:gol::gol:
در فکر دلبری ز من بی‌نوا مباش
صیدی چنین حقیر، برازندهء‌ تو نیست
:gol::gol:
شب‌های مه گرفته‌ مرداب بخت من
ای ماه! جای رقص درخشنده‌ء تو نیست
:gol::gol:
گمراهی مرا به حساب تو می‌ نهند
این کسر شأن چشم فریبندهء تو نیست
:gol::gol:
ای عمر! چیستی که به هرحال عاقبت
جز حسرت گذشته در آینده‌ء تو نیست​
 

بابک

مدیر تالار قرآن
"بازنشسته"
گر عقل پشت حرف دل اما نمی‌ گذاشت

تردید پا به خلوت دنیا نمی گذاشت
:gol::gol:
از خیر هست و نیست دنیا به شوق دوست

می شد گذشت وسوسه اما نمی گذاشت
:gol::gol:
این‌قدر اگر معطل پرسش نمی شدم

شاید قطار عشق مرا جا نمی گذاشت
:gol::gol:
دنیا مرا فروخت ولی كاش دست كم

چون بردگان مرا به تماشا نمی گذاشت
:gol::gol:
شاید اگر تو نیز به دریا نمی زدی

هرگز به این جزیره كسی پا نمی گذاشت
:gol::gol:
گر عقل در جدال جنون مرد جنگ بود

ما را در این مبارزه تنها نمی گذاشت
:gol::gol:
ای دل بگو به عقل كه دشمن هم این‌چنین

در خون مرا به حال خودم وا نمی گذاشت
:gol::gol:
ما داغدار بوسه وصلیم چون دو شمع

ای كاش عشق سر به سر ما نمی گذاشت​
 

بابک

مدیر تالار قرآن
"بازنشسته"


موج عشق تو اگر شعله به دل ها بکشد
رود را از جگر کوه به دریا بکشد
:gol::gol::gol:
گیسوان تو شبیه است به شب؛ اما نه،
شب که اینقدر نباید به درازا بکشد!
:gol::gol::gol:
خودشناسی قدم اول عاشق شدن است
وای بر یوسف اگر ناز زلیخا بکشد
:gol::gol::gol:
عقل یکدل شده با عشق، فقط می‌ترسم
هم به حاشا بکشد، هم به تماشا بکشد
:gol::gol::gol:
زخمی کینه من! این تو و این سینه‌ من
من خودم خواسته ام کار به اینجا بکشد
:gol::gol::gol:
یکی از ما دو نفر کشته به دست دگری است
وای اگر کار من و عشق به فردا بکشد
 

بابک

مدیر تالار قرآن
"بازنشسته"
یوســـف چنین ندارد همــچون جمـال دلـــبر
مهـــر و وفـا و رحمـت باشد خصــال دلــــبر
:gol::gol:
در شـــام تـــار قــــــلبم نـوری دگــر نباشـد
جـــــز نـــور روی مــاه بـــدر و هــلال دلــــبر
:gol::gol:
جان داده ام بـــه راه دیــدار و وصــل رویش
هـــر چند بی بها لــیک باشد حـلال دلــــبر
:gol::gol:
مــــن آرزو بــه غــــــیر از دیــــدار او نـــدارم
آمـــال و آرزوهایــــم شــــد وصــــال دلــــبر
:gol::gol:
بخشیده گر ســمرقند حافـظ به دلــبر خـود
هـر دو جهان ببخشـم بر لعل و خال دلــــبر
:gol::gol:
همچون کویر خشکی می بود سینه ی من
باریـــد بـــــر دل مــــن ابـــــر طــلال دلــــبر
:gol::gol:
نشـــنیده گــوش جانـــــم آوایی و صــدایی
جـز نغــمه ی صـدا و جـز قیل و قال دلــــبر
:gol::gol:
کـردم بسی تفــعل بر حافـــظ و به فالـــش
در فال مـن نیامـــد جــز شــعر و فال دلـــبر
:gol::gol:
جــز وصل روی ماهش فـکری به سـر ندارم
فـکر و خیال من نیست جز در خیال دلــــبر
:gol::gol:
گشـــتم به گــرد دنــــیا در بـین خـــوبرویان
حتــی یکــی نـدیدم زیـــــبا مـــــثال دلــــبر
:gol::gol:
چشـــم انتــظار روز دیـدار اوســت "بیـــدل"
چـــیز دگر نخــواهــم مــن جــز وصال دلـــبر​
 

بابک

مدیر تالار قرآن
"بازنشسته"
من آسمان پر از ابرهای دلگیرم

اگر تو دلخوری از من، من از خودم سیرم

:gol::gol:

من آن طبیب زمینگیر زار و بیمارم

که هر چه زهر به خود می دهم، نمی میرم

:gol::gol:

من و تو آتش و اشکیم در دل یک شمع

به سرنوشت تو وابسته است تقدیرم

:gol::gol:

به دام زلف بلندت دچار و سردرگم

مرا جدا مکن از حلقه های زنجیرم

:gol::gol:

درخت سوخته ای در کنار رودم من

اگر تو دلخوری از من، من از خودم سیرم​
 

بابک

مدیر تالار قرآن
"بازنشسته"
مرا به خلوت و ذکر شبانه راهی نیست

چرا که سهمیه ام غیر روسیاهی نیست
images

همیشه غیر تو را کرده ام طلب از تو

ببخش! نیت و مقصود من الهی نیست

images

مرا به سوی خودش می کشد چنان نفسم

که یک دو گام دگر تا خود تباهی نیست

images

فقط تو مشتری دست خالی ام هستی

اگرچه پیش تو دل گاه هست و گاهی نیست

images

اگر مرا نخری ورشکست خواهم شد

کمک که وضعیتم ، وضع رو به راهی نیست

images

تو دست یخ زده ام را گرفتی و انگار

به نامه ی عملم اصلاً اشتباهی نیست

images

دوباره بر سر سفره نشاندیم امسال

اگرچه بنده ی تو عبد دل بخواهی نیست

images

به روضه روزه ی خود باز می کنم زیرا

برای روزه که بی روضه جایگاهی نیست


پس کی اذون میشه:63:
 

پیوست‌ها

  • upload_2018-6-1_20-48-58.jpeg
    upload_2018-6-1_20-48-58.jpeg
    5.9 کیلوبایت · بازدیدها: 258

بابک

مدیر تالار قرآن
"بازنشسته"
دو دلم اول خط نام خدا بنویسم
یا که رندی کنم و نام تو را بنویسم
4361

همه یک گفتم و دینم همه یکتایی بود
با کدامین قلم امروز دوتا بنویسم
4361

ای که با حرف تو هر مسئله ای حل شدنیست
به خدا خود تو بگو نام که را بنویسم
4361

صاحب قبله و قبله دو عزیزاند ولی
خوشتر آن است من از قبله نما بنویسم
4361

آسمان مثل تو احساس مرا درک نکرد
باز غم نامه به بیگانه چرا بنویسم
4361

تا به کی زیر چنین سقف سیاه و سنگین
قصه ی درد به امید دوا بنویسم
4361

قلمم جوهرش از جوش و جراحت باقیست
پست باشم که پی نان و نوا بنویسم
4361

بارها قصد خطر کردم و گفتی ننویس
پس من این بغض فرو خورده کجا بنویسم
4361

بعد یک عمر ببین دست و دلم می لرزد
که من و تو به هم آمیزم و ما بنویسم
4361

من و تو چون تن و جانند مخواه و مگذار
این دو را باز همین طور جدا بنویسم
4361

شعر من با تو پر از شادی و شیرین کامیست
باز حتی اگر از سوگ و عزا بنویسم
4361

با تو از حرکت دستم برکت می بارد
فرق هم نیست چه نفرین چه دعا بنویسم
4361

از نگاهت به رویم پنجره ای را بگشای
تا درآن منظره ی روح گشا بنویسم
4361

عشق آن روز که این لوح وقلم دستم داد
گفت هر شب غزل چشم شما بنویسم​
 

بابک

مدیر تالار قرآن
"بازنشسته"
و قصه خواست ببیند یکی نبودش را
بنا کند پس از آن گنبد کبودش را

خدای قصه یکی بود و سخت تنها بود
یکی نبود و خدا در دلش سخن ها بود

یکی نبود که جانی به داستان بدهد
و مثل آینه او را به او نشان بدهد

یکی که مثل خودش تا همیشه نور دهد
یکی که نور خودش را از او عبور دهد

یکی که مَطلع پیدایش ازل بشود
و قصه خواست که این مثنوی غزل بشود
 

بابک

مدیر تالار قرآن
"بازنشسته"
شور و شوق سفر گرفته دلی ،از مَنِ خود اثر نمی خواهد

دل سپرده به آسمان و ولی ، سفرش بال و پر نمی خواهد

4361

روضه خوان یک نفس بخوان امشب ، روضه ی اشک و آه و ماتم را

عاشقی که شکسته بال و پرش ، غیر ِ چشمان تر نمی خواهد

4361

لرزه افتاده بر تَنِ شاعر ، هی زمین می خورد وَ می افتد

تارسیدن به گنبد ِ سرخت ، یک قدم بیشتر نمی خواهد

4361

بی خبر آمدم به سوی شما ، السلام علیک: ثارالله ....

عذر من را قبول کن آقا ، عشق – اما – اگر نمی خواهد

4361

آه ....آقا ...لب ِ شکسته ِ دلی ، درد های نگفته ای دارد

چشم دارد به مهر و لطف شما ، کفتر نامه بر نمی خواهد

4361

روضه خوان ، می رسد به طفل صغیر ، تشنه لب روبروی شط ِ فرات

شور پرواز ناگهان دارد ....! طفل معصوم ((پَر )) نمی خواهد

4361

تاب ِ گفتن ندارد انگاری ، سینه ی روضه خوان عطش دارد

کنج مخروبه کودکی تشنه ، آب را بی پدر نمی خواهد

4361

آتشی شعله می کشد از دل ، درد در نای و نی نمی گنجد

خیزران خیزران غم و اندوه ، شکوه ی مختصر نمی خواهد

4361

موعظه کن امام خوبیها ، روی ((نی )) آیه های یاسین را ...

آه ....از بی وفایی کوفه ، آه ...هم گوش کر نمی خواهد

4361

شیعه مدیون ظهر عاشوراست ، سر به تن بی شما نمی ارزد

تا قیامت به یاد خواهد داشت ، سرفرازی که ((سَر )) نمی خواهد
 

بابک

مدیر تالار قرآن
"بازنشسته"
گفتم که با فراق مدارا کنم، نشد

یک روز را بدون تو فردا کنم، نشد




در شعر شاعران همه گشتم که مصرعی

در شأن چشم‌های تو پیدا کنم، نشد




گفتند عاشق که شدی ؟ گریه‌ام گرفت

می‌خواستم بخندم و حاشا کنم، نشد




بیزارم از رقیب که تا آمدم تو را

از دور چند لحظه تماشا کنم، نشد




شاعر شدم که با قلم ساحرانه‌ام

در قاب شعر، عشق تو را جا کنم، نشد


 
بالا