اقا جان
نمیدونم بار گناهانم زیاد شده
یا نمیدونم گرفتاری ها فرصت نمیذاره
یا نمیدونم من عاشق بی معرفتی شدم
نمیدونم...
فقط اینو میدونم دیگه طاقت ندارم
شاها شاهی کن
گدای کویت سخت بیقرار و دلتنگ توست
السلام علیک یا علی بن موسی الرضا المرتضی (ع)
چند وقت پیش قسمت شد بریم زیارت، خیلی یهویی، با عجله و بدون هیچ مقدمه ای...
توی حرم بودم، همش به مادرم میگفتم، مامان چی میشه ما هم یه ناهار مهمون اقا باشیم، اخه چند سال پیش که از طرف دانشگاه بردنمون مشهد، دو قاشق غذای حرم بهمون دادن، هنوز مزش یادمه و اینکه چقدر حس اینکه مهمان اقایی قشنگه...
تا خود ظهر بوی قرمه سبزی حرم پیچیده بود، منم خیلی دلم میخواست مهمون اقا باشم. ظهر شد، داشتیم برمیگشتیم مهمانسرا، که یه اقایی صدامون کرد، بابام رفت،وقتی اومد چندتا دعوتنامه برای رستوران امام رضا بهش داده بود، اقا مهمونمون کرده بود، باورم نمیشد، یعنی صدامو شنید...
جای همتون سبز. قسمت همه ما بشه دوباره و چندباره...