اگر انسان براى فنا آفریده شده بود، باید عاشق «فنا» باشد و از مرگ ـ هر چند مرگ به موقع و در پایان عمر ـ لذت برد، در حالى که مى بینیم قیافه مرگ به معنى نیستى، براى انسان در هیچ زمانى خوشایند نبوده و با تمام وجودش از آن مى گریزد!
کوشش براى باقى نگهداشتن جسم مردگان از طریق مومیائى کردن، و ساختن مقابر جاودانگى، همچون «اهرام مصر» و دویدن دنبال آب حیات و اکسیر جوانى و آنچه مایه طول عمر است، دلیل روشنى از عشق سوزان انسان به مساله بقا است.
اگر ما براى فنا آفریده شدیم، این علاقه به بقا چه مفهومى مى تواند داشته باشد؟ به جز یک علاقه مزاحم و حداقل بیهوده و بى مصرف!
ما بحث معاد را بعد از پذیرش وجود خداوند حکیم و دانا دنبال مى کنیم، ما معتقدیم هر چه او در وجود ما آفریده، روى حساب است، بنابراین، «عشق به بقاء» نیز باید حسابى داشته باشد و آن، هماهنگى با آفرینش و جهان بعد از این عالم است.
به تعبیر دیگر، اگر دستگاه آفرینش در وجود ما عطش را آفرید، دلیل بر این است که آبى در خارج وجود دارد، همچنین اگر غریزه جنسى و علاقه به جنس مخالف در انسان وجود دارد، نشانه این است که جنس مخالفى در خارج هست، و گر نه جاذبه و کشش، بدون چیزى که به آن مجذوب گردد، با حکمت آفرینش سازگار نیست. از سوى دیگر، هنگامى که تاریخ بشر را از زمان هاى دور دست و قدیمى ترین ایام بررسى مى کنیم، نشانه هاى فراوانى بر اعتقاد راسخ انسان به زندگى پس از مرگ مى یابیم. آثارى که از انسانهاى پیشین ـ حتى انسانهاى قبل از تاریخ ـ امروز در دست ما است، مخصوصاً طرز دفن مردگان، کیفیت ساختن قبور، و حتى دفن اشیائى همراه مردگان، گواه بر این است که: در درون وجدان ناآگاه آنها، اعتقاد به زندگى بعد از مرگ نهفته بوده است.
کوشش براى باقى نگهداشتن جسم مردگان از طریق مومیائى کردن، و ساختن مقابر جاودانگى، همچون «اهرام مصر» و دویدن دنبال آب حیات و اکسیر جوانى و آنچه مایه طول عمر است، دلیل روشنى از عشق سوزان انسان به مساله بقا است.
اگر ما براى فنا آفریده شدیم، این علاقه به بقا چه مفهومى مى تواند داشته باشد؟ به جز یک علاقه مزاحم و حداقل بیهوده و بى مصرف!
ما بحث معاد را بعد از پذیرش وجود خداوند حکیم و دانا دنبال مى کنیم، ما معتقدیم هر چه او در وجود ما آفریده، روى حساب است، بنابراین، «عشق به بقاء» نیز باید حسابى داشته باشد و آن، هماهنگى با آفرینش و جهان بعد از این عالم است.
به تعبیر دیگر، اگر دستگاه آفرینش در وجود ما عطش را آفرید، دلیل بر این است که آبى در خارج وجود دارد، همچنین اگر غریزه جنسى و علاقه به جنس مخالف در انسان وجود دارد، نشانه این است که جنس مخالفى در خارج هست، و گر نه جاذبه و کشش، بدون چیزى که به آن مجذوب گردد، با حکمت آفرینش سازگار نیست. از سوى دیگر، هنگامى که تاریخ بشر را از زمان هاى دور دست و قدیمى ترین ایام بررسى مى کنیم، نشانه هاى فراوانى بر اعتقاد راسخ انسان به زندگى پس از مرگ مى یابیم. آثارى که از انسانهاى پیشین ـ حتى انسانهاى قبل از تاریخ ـ امروز در دست ما است، مخصوصاً طرز دفن مردگان، کیفیت ساختن قبور، و حتى دفن اشیائى همراه مردگان، گواه بر این است که: در درون وجدان ناآگاه آنها، اعتقاد به زندگى بعد از مرگ نهفته بوده است.