******اشعار انتظار******

ناجی دلها

معاون مدیریت
پرسنل مدیریت
"معاونت مدیران"

::: محراب جمکران :::


دلم قرار ندارد از فغان ، بی تو
سپندوار ز کف داده ام عنان ، بی تو
ز تلخ کامی دوران نشد دلم فارغ
ز جام عیش لبی تر نکرد جان ، بی تو
چون آسمان مه آلوده ام ز تنگدلی
پر است سینه ام از اندوه گران ، بی تو
نسیم صبح نمی آورد تران? شوق
سر بهار ندارند بلبلان ، بی تو
لب از حکایت شبهای تار می بندم
اگر امان دهدم چشم خونفشان ، بی تو
چو شمع کشته ندارم شراره ای به زبان
نمی زند سخنم آتشی به جان ، بی تو
از آن زمان که فروزان شدم ز پرتو عشق
چو ذرّه ام به تکاپوی جاودان ، بی تو
عقیق صبر به زیر زبان تشنه نهم
چو یادم آید از آن شکّرین دهان ، بی تو
گزار? غم دل را مگر کنم چو «
امین»
جدا ز خلق به محراب جمکران ، بی تو


 

ناجی دلها

معاون مدیریت
پرسنل مدیریت
"معاونت مدیران"
مستي نه از پياله نه از خـــم شروع شد
از جــــاده سه ‌شنبه شب قم شروع شد

آيينــه خيـــره شد به من و من به‌ آينــــه
آن قدر خيــــره شد كه تبسم شروع شد
خورشيد ذره‌ بين به تمـــاشاي من گرفت
آن گاه آتـــــش از دل هيــزم شـــروع شد
وقتي نسيــم آه من از شيشه‌هــا گذشت
بــي تابـــي مــــزارع گنــــدم شـــروع شد
مــوج عــذاب يا شـــب گــــرداب، هيــچ يك
دريــــا دلــش گـرفت و تـلاطــم شروع شد
از فــال دست خــود چه بگويم كه ماجرا
از ربنـــــاي ركعــــــت دوم شـــروع شــد
در سجـــده توبه كردم و پايان گرفت كـــار
تـا گفــتم السّلام عـلـيـكــم ... شــروع شد


** فاضــــل نظــــری **
 

ناجی دلها

معاون مدیریت
پرسنل مدیریت
"معاونت مدیران"
گاهی اگر با ماه صحبت کرده باشی
از ما اگر پیشش شکایت کرده باشی


گاهی اگر در چاه مانند پدر آه
اندوه مادر را حکایت کرده باشی


گاهی اگر زیر درختان مدینه
بعد از زیارت استراحت کرده باشی


گاهی اگر بعد از وضو مکثی کنی تا
آیینه‌‏ای را غرق حیرت کرده باشی


در سال‏های سال دوری و صبوری
چشم ‏انتظاری را شفاعت کرده باشی


حتی اگر بی آنکه مشتاقان بدانند
گاهی نمازی را امامت کرده باشی


یا در لباس ناشناسی در شب قدر
از خود حدیثی را روایت کرده باشی


یا در میان کوچه‌‏های تنگ و خسته
نان و پنیر و عشق قسمت کرده باشی


پس بوده‌‏ای و هستی و می‏‌آیی از راه
تا حق دل‏ها را رعایت کرده باشی


پس مردمک‏‌های نگاه ما عقیم‌‏اند
تو حاضری بی‌‏آنکه غیبت کرده باشی!

nime-shaban-yasgroup-5.gif

 

بابک

مدیر تالار قرآن
"بازنشسته"
شوق تو به باغ لاله جان خواهد داد

عطر تو به گلها هیجان خواهد داد

فردا که به آفاق بپیچد نورت

تکبیر تو کعبه را تکان خواهد داد
 

بابک

مدیر تالار قرآن
"بازنشسته"
در حسرت تو خون شده چشم نگارها

ای انتظار آخر چشم انتظار ها

ای آشنا تر از همه، این دیده کور باد

نشناخته اگرچه تو را دیده بارها

خار طمع به چشم و به پا ریسمان ترس

افتاده ایم بی تو در این گیر و دارها

جز اشک ناشیانه و جز آه پشت آه

دیگر چه چشم داشتی از تازه کارها!؟​
 

ناجی دلها

معاون مدیریت
پرسنل مدیریت
"معاونت مدیران"
چقدر دلمون گرفته
چقدر سنگین شده غم ها وغصه هامون :Frown:

چه جمعه ها که یک به یک غروب شد نیامدی


چه بغضها که در گلو رسوب شد نیامدی

خلیل آتشین سخن ، تبر به دوش بت شکن

خدای ما دوباره سنگ و چوب شد نیامدی

برای ما که خسته ایم و دل شکسته ایم نه

ولی برای عده ای چه خوب شد نیامدی

تمام طول هفته را به انتظار جمعه ام

دوبار صبح ، ظهر نه غروب شد نیامدی
 

بابک

مدیر تالار قرآن
"بازنشسته"
ای حجت زمانه(عج) ، زمانه چه بد شده ست
یک تکه ابر بین من و نور سد شده ست

دیگر برای غنچه سری تب نمی کند
در خانه ای که خار گل سرسبد شده ست​

قران به روی طاقچه ها خاک می خورد
من منتظر که باز ببینم نود شده ست​

بعد از گذشت جمعه فراموش می شوی
یادت همیشه غرقه ی این جزر و مد شده ست​

دنیا میان لجه ی خون غوطه می خورد
انسان به زیر پای هوسها لگد شده ست​

تا آفتاب عدل تو از شرق رو کند
از ایستگاه عشق چه ایکاش رد شده ست​


پنهان نمی کنم که در این انتظار تلخ

حال دل شکسته ی من باز بد شده ست

 

زهرا

کاربر با تجربه
"بازنشسته"
منتظر مانده زمین تا که زمانش برسد
صبح همراه سحرخیز جوانش برسد

خواندنی تر شود این قصه از این نقطه به بعد
ماجرا تازه به اوج هیجانش برسد

پرده ی چاردهم وا شود و ماه تمام
از شبستان دو ابروي کمانش برسد

لیله القدر بیاید لب آیینه ی درک
سوره ی فجر به تاویل و بیانش برسد

نامه داده ست ولی عادت یوسف اینست
عطر او زودتر از نامه رسانش برسد

شعر در عصر تو از حاشیه بیرون برود
عشق در عهد تو دستش به دهانش برسد

ظهر آن روز بهاري چه نمازي بشود
که تو هم آمده باشی و اذانش برسد
 

ناجی دلها

معاون مدیریت
پرسنل مدیریت
"معاونت مدیران"
بیا که آینه‌ی روزگار زنگاری است

بیا که زخم زبان‌های دوستان کاری است


به انتظار نشستن در این زمانه‌ی یأس

برای منتظران چاره نیست ناچاری است


به ما مخند اگر شعرهای ساده‌ی ما

قبول طبع شما نیست کوچه بازاری است


چه قاب‌ها و چه تندیس‌های زرینی

گرفته ایم به نامت که کنج انباری است


نیامدی که کپرهای ما کلنگی بود

کنون بیا که بناهایمان طلاکاری است


به این خوشیم که یک شب به نامتان شادیم

تمام سال اگر کارمان عزاداری است


نه این که جمعه فقط صبح زود بیدارند

که کار منتظرانت همیشه بیداری است


به قول خواجه‌ی ما در هوای طره‌ی تو

«چه جای دم زدن نافه‌های تاتاری است»


سعید بیابانکی
 

ناجی دلها

معاون مدیریت
پرسنل مدیریت
"معاونت مدیران"
خزان ز راه می‌رسد، جوانه پیر می‌شود

نَفَس چه زود می‌رود، بیا که دیر می‌شود


شب است و باد می‌وزد، چگونه صبح می‌کنی؟

دلم چه شور می‌زند؛ به غم اسیر می‌شود


چه راه‌ها که بی عبور تو غبار می‌خورد

چه دشت‌ها که بی حضور تو کویر می‌شود


همیشه در تخیلم ز شوقِ وصل، خُرّمم

نگو ز هجر با دلم، بهانه گیر می‌شود


اگر نیایی ای بهار آرزوی فاطمه

مرام تازیانه خدشه ناپذیر می‌شود


که گفت زود می‌رسی؟ «چه دیر زود می‌شود»

نَفَس نمانده زود باش! بیا که دیر می‌شود...


حسین بیاتانی
 
بالا