اشعار فاطميه

بابک

مدیر تالار قرآن
"بازنشسته"
از بــیـت آل طـاهـا آتـــش کــشــد زبـانــه
گــوئـی شــده قـــیـامـت بـر پـا درون خــانــه

برپاست شور محـشر از عـتـرت پـیـمبـر
خـلــقـنـد مـات و مـبـهـوت از گـردش زمانـه

اهریمنان نمودند خون قلب مـصـطفی را
در مـنـظـر خـلایـق بـی جــرم و بــی بـهــانـه

در پــشــت در فــتــاده ام‎الائـــمـــه از پـا
دارد فـغــان ز دشـمـن آن گـــوهــر یـگــانـه

زیـنـب بـه نـاله گـویـد کـشـتـند مــادرم را
ایـن یک ز ضـرب سـیـلی آن یک ز تـازیانه

در خون فتاده زهرا چون مرغ نیم بسمل
مـحـسـن فـتاده چـون گـل پرپر در آستانه

در پشت زانـوی غم پژمان نشسته حـیـدر
مانده حـسـیـن مظـلوم، حیران در آن میانه

از نقش خون و دیوار پرسد ز حال زهرا
وز زخــم سـیـنـه گـیـرد از مــیــخ در نشـانه

دارد حــســن شـکـایـت از کـیـنـه مغیره
ریـــزد ز دیـــدگـــانـــش یــاقـــوت دانـه دانـه

بـا پـهـلـوی شـکـسـته، چون مـرغ بـال بسته
زهـرا بـه خـون نـشسـته در کـنج آشیانه
 

گمنام

ناظر کل
پرسنل مدیریت
"ناظر کل"

من و حال و هوای فاطمیه

زنده هستم برای فاطمیه

روز اول نوشت حضرت حق

نام من را گدای فاطمیه



شده ام کربلایی از لطف

خیمه های عزای فاطمیه

آن قَدَر نا امید مثل من

شده حاجت روای فاطمیه

عید نوروز جای خود دارد

همهْ عمرم فدای فاطمیه

کاش روزی شوم شبیه حسن

پیر از ماجرای فاطمیه

روی قبرم نوشتم از الآن

کشته ی روضه های فاطمیه



2582


 
  • Like
واکنش‌ها[ی پسندها]: بابک

بابک

مدیر تالار قرآن
"بازنشسته"
در می زنند فکر کنم مادر آمده

از کوچه ها بنفشه ترین پیکر آمده



او رفته بود حق خودش را بیاورد

دیگر زمان خونجگری‌ها سر آمده



وقتی رسید اول مسجد صدا زدند

بیرون روید دختر پیغمبر آمده



سوگند بر بلاغت پیغمبرانه اش

با خطبه هایش از پسِ آنها برآمده



سوگند بر دلایل پشت دلایلش

در پیش او مدینه به زانو درآمده



مردم حریف تیغ کلامش نمی شوند

انگار حیدر است که در خیبر آمده



وقتی که رفت از قدمش یاس می چکید

یعنی چه دیده است که نیلوفر آمده



گنجینه های عرش الهی برای اوست

هر چند گوشواره اش از جا درآمده



در کنج خانه بستری آماده می کنم

در می زنند - فکر کنم مادر آمده


:gol::gol::gol:
علی اکبر لطیفیان​
 

بابک

مدیر تالار قرآن
"بازنشسته"
وقتش شده نگاه به دور و برت کنی

فکری برای این همه خاکسترت کنی

عذر مرا ببخش، دوایی نداشتم

تا مرهم کبودی چشم ترت کنی

امشب خودم برای تو نان می پزم ولی

با شرط اینکه نذر تب پیکرت کنی

مجبور نیستی، که برای دل علی

یک گوشه ای بنشینی و چادر سرت کنی

من قبله و تو در شرف روبه قبله ای

پس واجب است روی به این همسرت کنی

زحمت مکش خودم به حسین آب می دهم

تو بهتر است، فکری برای پرت کنی

ای کاش از بقیه ی پیراهن حسین

معجر ببافی و کفن دخترت کنی

من، زینب، حسن، همه ناراحت توایم

وقتش شده نگاه به دورو برت کنی
 

بابک

مدیر تالار قرآن
"بازنشسته"
فرقی نمی‌کند در کوچه‌های مدینه یا در خیابان‌های مـنامه


دســتِ شــرطـه‌های حـجـاز هـــمـــیشه ســنگیــــن است
 

سرباز مولا

خودمونی
"منجی دوازدهمی"
السّلام علیکِ أیّتها الصّدّیقة الشّهیدة (س)
::
آمدم در را ببندم رو به زینب (س) دیر شد
خواهرم خاکستر ِ در را ندیده...، پیر شد

دور بابا حلقه کفر و به دستش هم طناب
رشته صبر از همان جا بر دلش زنجیر شد

مادرم آیینه-دل بود و چهل تن سنگ دل...
در جدالی نابرابر آینه تکثیر شد

وصله ی خنده پس از آن شب نچسبیده به ما
با وجود آنکه در هم بعد از آن تعمیر شد

بعد ِ در، دیوار شد آیینه ی دق رو به ما
صورت گریه دچار اندکی تغییر شد

ردّ خون بر روی دیوار و به روی میخ بود
حادثه پررنگ تر پیش همه تفسیر شد

خط سرخی هرکجا دیدم، نشان مادر است
آیه آیه، خانه از این روشنی تطهیر شد

گفته بابا: هست خاک ِ پای مادرها بهشت
پس چرا آتش به جای خاک، دامن گیر شد؟
 

سرباز مولا

خودمونی
"منجی دوازدهمی"
اشك ميريزى و كاشانه بهم ميريزد
پـسـر ارشـد ايـن خـانه بهم ميريزد

ز پريشانى زينب به خودت خرده مگير
مو كه يك شب نخورد شانه بهم ميريزد
 
بالا