♦♦ قصه هایی قشنگ از پیامبر رحمت(ص)- کلید بی نیـــازی♦

گمنام

ناظر کل
پرسنل مدیریت
"ناظر کل"
یکی بود یکی نبود، زیر گنبد کبود غیر از خدای مهربون هیچ کس نبود.

مردی از اصحاب پیامبر صلی اللّه علیه و آله به سخنی معیشت گرفتار شد. همسرش بهش گفت : ای كاش به محضر پیامبر صلی اللّه علیه و آله می رفتی و از او چیزی در خواست می كردی.

مرد تنگدست به خدمت پیامبر صلی اللّه علیه و آله اومد و و حضرت وقتی دیدش فرمود: هر كسی از ما بخواهد به او عطا خواهیم كرد و هر كس بی نیازی جوید خداوند او را بی نیاز كند.

مرد فقیر با خود گفت : مقصود پیامبر من بودم . بعد به خونه برگشت و همسرش رو از سخن حضرت خبردار كرد.

همسرش گفت : رسول خدا صلی اللّه علیه و آله هم بشر هست (از حال تو خبر ندارد) ایشون رو آگاه كن .

اون مرد دوباره به محضر پیامبر صلی اللّه علیه و آله شرفیاب گشت و چون حضرت اونو دید فرمود: هر كسی از ما بخواهد به او خواهیم داد و هر كس بی نیازی جوید خداوند بی نیازیش سازد. سه بار این تكرار شد و اون به محضر پیامبر صلی اللّه علیه و آله می رفت و بر می گشت . بعد رفت و كلنگی قرض كرد و برای كندن هیزم حركت كرد و قدری هیزم آورد و به مقداری آرد فروخت و آردها رو به خونه برد و از اونا استفاده كردن. روز بعد هم رفت و هیزم بیشتری آورد و فروخت و. مرتب كار می كرد و پس انداز می کرد تا خودش تونست كلنگی بخره.

بعد به محضر پیامبر صلی اللّه علیه و آله مشرف شد و به پیامبر(ص) گفت كه چطور برای درخواست نزد ایشون اومده بود و چه جمله ای رو شنیده بود. . پیامبر اكرم صلی اللّه علیه و آله فرمودن من که گفتم: هر كه از ما بخواهد به او می دهیم و هركه بی نیازی جوید، خداوند بی نیازیش سازد.

.......

قصه هاي تربيتي چهارده معصوم (عليهم السلام)/ محمد رضا اکبري



32080344235947849341.gif



 

*مریم*

کاربر ویژه
"بازنشسته"
poster-ej-fr(191).jpg
 
بالا