یاد داشت خداوند، برای تو از طرف خداوند

ندا66

کاربر با تجربه
"کاربر *ویژه*"
پند گیرمن فریاد تو را می شنوم این صدا از دل تاریکی عبور می کند، از میان ابرها می گذرد، با نور ستاره ها می آمیزد و در شعاع نور راهش را به سوی قلب من پیدا می کند.فریاد خرگوشی که در حلقه طناب یک دام گرفتار شده، گنجشکی که از آشیانه مادر به زیر افتاده، کودکی که با نا توانی در استخری دست و پا می زند و پسری که خونش روی سلیب ریخته شده است مرا غمگین می کند. بدان که من صدای تو را هم می شنوم، آسوده باش آرام باش، من تأسف تو را تسکین می دهم چون از علت و درمان آن آگاهم.
 

ندا66

کاربر با تجربه
"کاربر *ویژه*"
تو برای همه رویاهای کودکیت که با گذشت سال ها از بین رفته اند می گری، تو برای همه عزت نفست که با شکست و ناکامی تخریب شده است می گری، تو برای همه توانائی هایت که به خاطر امنیت از دست داده ای می گری، تو برای همه فردیتت که توسط جمع لگدمال شده است می گری، تو برای همه استعدادت که به خاطر سوء استفاده هرز رفته است می گری، تو با بی مهری به خود می نگری و از تصویری که در آن برکه می بینی با وحشت روی می گردانی این انسانی که نقشش بر آب افتاده و با چشمانی شرمگین و بی روح به تو نگاه می کند کیست؟متانت رفتار، زیبائی رخسار، سرعت حرکات، بصیرت و مهارت زبان تو کجاست؟ چه کسی خوبی های تو را دزدیده است؟ آیا هویت این دزد همانگونه که برای من آشناست برای تو نیز هست؟وقتی سرت را روی بالشتی از چمن های مزرعه پدرت گذاشتی و به شکوه و عظمت ابرها نگریستی دانستی که در آن لحظه همه ثروت بابل از آن توست؟ هنگامی که کتاب های بسیار خواندی و صفحات بسیار نوشتی به یقیق دریافتی که عقل و دانش تو با خرد سلیمان برابر و حتی برتر از آن است و فصل ها در سال ها جاری گشتند تا تو اینک برترین فرمانروای بهشت خود باشی. آیا به خاطر میآوری چه کسی آن برنامه ها، رویاها و دانه های امید را در تو قرارد اده است؟
 

ندا66

کاربر با تجربه
"کاربر *ویژه*"
تو نمی توانیآیا لحظه ای را که از رحم مادرت بیرون آمدی و من دستم را روی پیشانی نرمت قراردادم و آنگاه که دعای خیرم را نثارت کردم و رازی را محرمانه در گوش کوچکت نجوا کردم به یاد می آوری؟تو نمی توانیگذشت سال ها، حافظه تو را از بین برده است چون ذهنت از ترس، شک و تردید، اظطراب، پشیمانی و تنفر انباشته شده و آنجا که این خصلت های حیوانی وجود داشته باشند جائی برای خاطرات خوش وجود ندارد.
 

ندا66

کاربر با تجربه
"کاربر *ویژه*"
دیگر گریه نکن من با تو هستم و این لحظه نقطه عطفی در مسیر زندگی توست آنچه از دست رفته بی شباهت به آن زمانی نیست که تو در رحم مادرت آرمیده بودی. گذشته، گذشته است بگذار تا کاملاً به دست فراموشی سپرده شود. از امروز تو دیگر یک مرده متحرک نخواهی بود وامروز من دهانم را روی دهان تو، چشم هایم را روی چشم های تو و دست هایم را روی دست های تو قرار می دهم و بدن تو دوباره گرم می شود. امروز همچون مسیح در آرامگاه لازاروس به تو فرمان می دهم تا از غار نابودیت بیرون بیائی و زندگی جدیدی را آغاز کنی. امروز روز تولد توست تاریخ جدید تولد تو. اولین زندگی تو مانند بازی در تئاتر تنها یک تمرین بوده است. این بار پرده بالا می رود این بار مردم دنیا نگاه می کنند و آماده تشویق کردن هستند این بار تو با شکست مواجه نخواهی شد.
 

ندا66

کاربر با تجربه
"کاربر *ویژه*"
شمع هایت را روشن کن کیک خود را تقسیم کن جشن بگیر تو دوباره متولد شده ای همچون پروانه ای که از شفیره بیرون می آید پرواز خواهی کرد تا هر کجا که می خواهی اوج بگیر. نه زنبورها، نه سنجاقک ها و نه هیچ انسانی مانع از مأموریت یا جستجوی تو برای ثروت های حقیقی زندگی نخواهند بود.دست مرا روی سرت احساس کن به دانش و خرد من توجه کن بگذار تا دیگر بار در آن رازی که هنگام تولدت شنیدی و فراموش کردی با تو سهیم باشم. تو بزرگترین معجزه من هستی، تو بزرگترین معجزه جهان هستی.
 

ندا66

کاربر با تجربه
"کاربر *ویژه*"
اینها اولین کلماتی بودند که تو شنیدی سپس فریاد زدی آنها همه فریاد زدند آن موقع تو به من ایمان نداشتی و در طی سال ها اتفاقی نیافتاد تا بی اعتقادی، تو را تسخیر کند.چطور می توانی تو یک معجزه باشی وقتی در جزئی ترین وظایف خودت را شکست خورده به حساب می آوری؟ چگونه می توانی یک معجزه باشی وقتی در بعهده گرفتن ناچیزترین مسئولیت ها اعتماد به نفسی در خود احساس نمی کنی؟ چطور می توانی یک معجزه باشی وقتی در زنجیر تردید و دروغ و در عذاب به دست آوردن نان فردا گرفتاری؟
 

ندا66

کاربر با تجربه
"کاربر *ویژه*"
کافی است گذشته ها گذشته است من تا به حال چند پیامبر، خردمند، شاعر، هنرمند، آهنگساز، دانشمند، فیلسوف و پیام آور را با کلام الوهیت تو استعداد بالقوه ات برای خداگونه شدن و رازهای موفقیت فرو فرستاده ام تو با آنها چگونه رفتار کرده ای؟اما من هنوز تو را دوست دارم و اینک با این کلام با تو هستم تا پیام پیام آوری را که گفت: خداوند بار دیگر دست به کار خواهد شد تا باقی بندگانش را نجات بخشد کامل نمایم. من دوباره دست به کار می شوم، این دومین بار است. تو مخلوق من هستی سوال کردن بی نتیجه است:آیا میدانستی؟آیا نمیدانستی؟آیا نشنیده بودی؟آیا از آغاز به تو گفته نشده بود؟آیا از پیدایش زمین نفهمیده بودی؟
 

ندا66

کاربر با تجربه
"کاربر *ویژه*"
به تو گفته شده بود که یک خدا در لباس مبدل هستی، خدائی که نقش یک احمق را بازی می کند به تو گفته شد بود که بخش خاصی از خلقلت هستی، فوق العاده در استدلال، نامحدود در استعداد و توانائی، قابل تحسین در شکل و حرکات، همچون یک فرشته در عملکرد، مانند یک خدا در درک و فهم. به تو گفته شده بود که نمک زمین هستی حتی راز بالا رفتن از کوه ها که عملی غیر ممکن می نمود در اختیار تو گذاشته شد. تو به هیچ کس ایمان نداشتی تو نقشه سعادت و خوشبختی خود را سوزاندی از نیازت برای آرامش ذهن دست کشیدی شمع هائی را که در طول مسیر هدایت تو قرار داده شده بود خاموش کردی و آن وقت مرتکب اشتباه شدی در تاریکی پوچی و دلسوزی برای خود گم شدی و ترسیدی تا اینکه در جهنمی که خود ساخته بودی در افتادی.آنگاه فریاد زدی و به سینه کوبیدی و بخت و اقبال خویش را نفرین کردی تو از قبول نتیجه افکار بیهوده و اعمال کاهلانه ات امتناع کردی و به دنبال سپر بلائی گشتی تا برای ناکامی هایت سرزنشش کنی و چقدر سریع پیدایش کردی، تو مرا سرزنش کردی.
 

ندا66

کاربر با تجربه
"کاربر *ویژه*"
فریاد زدی که نقص ها، کم هوشی، کمبود فرصت و ناکامی هایت از خداوند است تو در اشتباه بودی. بگذار فهرستی برداریم ابتدا نقص های تو را نام می بریم، به چه دلیل می توانم از تو بخواهم با کمترین ابزاری که در اختیار داری زندگی جدیدی بسازی؟
 

ندا66

کاربر با تجربه
"کاربر *ویژه*"
- آیا نابینائی؟آیا طلوع و غروب خورشید را نمی بینی؟ نه تو میتوانی ببینی و یکصد میلیون گیرنده ای که من در چشم هایت قرار داده ام تو را قادر می سازند تا از دیدن افزون یک برگ، یک دانه برف، یک برکه، یک عقاب، یک کودک، یک تکه ابر، یک ستاره، یک گل رز و یک رنگین کمان لذت ببری و این نگاه لبریز از عشق باشد،یک شکر به جای آر
- آیا ناشنوائی؟آیا یک کودک می تواند بدون مراقبت تو بخندد یا گریه کند؟ نه تو می توانی بشنوی و این بیست و چهار هزار تاری که من در هر گوش تو درست کرده ام با نسیمی که به درختان می وزد، موجی که به صخره های ساحل می خورد، شکوه و عظمت یک اپرا، آواز یک پرنده سینه سرخ، صدای کودکان هنگام بازی و با کلام دوستت دارم مرتعش می شوند. شکر دیگری به جای آر
 
بالا