زندگانى امير المؤمنين عليه السّلام‏(تاپیک ویژه ولادت)

یار آقا

کاربر فعال
"کاربر *ویژه*"
(1) (تولد امير المؤمنين على عليه السّلام)


حضرت امير المؤمنين علي بن ابى طالب عليه السّلام در روز جمعه سيزدهم ماه رجب پس از سى سال از عام الفيل در خانه خدا در شهر مكه متولد شد، و قبل از وى كسى در بيت پروردگار بدنيا نيامده بود، و پس از آن جناب نيز براى احدى اين موضوع پيش نيامده است تولد علي عليه السّلام در خانه خداوند فضيلت و شرافتى است كه پروردگار بزرگ به آن حضرت اختصاص داده و به اين وسيله وى را معظم و محترم داشته است.

مادر امير المؤمنين فاطمه دختر اسد بن هاشم بود، كه براى حضرت رسول صلى اللَّه عليه و آله بمنزله مادر بودند و پيغمبر در دامان اين بانوى بزرگوار تربيت شد، و او از اولين جماعتى است كه به آن جناب ايمان آورد و با وى به مدينه مهاجرت كرد هنگام وفات فاطمه مادر امير المؤمنين حضرت رسول او را كفن كرد و كفن او را از لباس مخصوص معين نمود و سپس خود در قبر او قرار گرفت تا وى از فشار قبر آسوده گردد، و او را بولايت فرزندش تلقين كرد، پس بنا بر اين امير المؤمنين عليه السّلام اول كس از بنى هاشم است كه از دو نفر هاشمى متولد شده است.
 

یار آقا

کاربر فعال
"کاربر *ویژه*"
اسماء و القاب امير المؤمنين عليه السّلام‏


اسماء مبارك حضرت امير عليه السّلام در كتب آسمانى زياد است، در كتب اصحاب و شيعيان آن حضرت در باره آنها مشروحا بحث شده است، كنيه مشهور آن جناب «ابو الحسن»
است و گاهى به «ابو الحسين» و «ابو السبطين» و «ابو الريحانتين» نيز مكنّى بوده يكى از كنيه‏هاى آن حضرت «ابو تراب» است، و اين كنيه را حضرت رسول صلى اللَّه عليه و آله به آن جناب اعطاء كرده بود در هنگامى كه وى را در سجده روى خاك مشاهده كردند.
يكى از القاب خاصه آن جناب «امير المؤمنين» بود، اين لقب را حضرت رسول صلى اللَّه عليه و آله به آن حضرت دادند و فرمودند به علي بن ابى طالب بعنوان امير المؤمنين سلام كنيد، در مذهب شيعه اطلاق اين عنوان به هيچ يك از ائمه تجويز نشده است زيرا كه اين عنوان مخصوص علي عليه السّلام ميباشد.

امير المؤمنين سلام اللَّه عليه از طرف حضرت رسول صلى اللَّه عليه و آله به القاب و عناوين ديگرى نيز ملقب بوده مانند: سيد المسلمين، امام المتقين، قائد الغر المحجلين، سيد الأوصياء، و سيد العرب، اخو رسول اللَّه، وزير، وصى، خليفة رسول اللَّه، مرتضى، يعسوب المؤمنين، و صهر رسول اللَّه.
 

یار آقا

کاربر فعال
"کاربر *ویژه*"
مدت خلافت و وفات امير المؤمنين عليه السّلام‏


حضرت امير المؤمنين عليه السّلام در بيست و يكم ماه رمضان سال چهلم از هجرت در اثر ضربت ابن ملجم مرادى به شهادت رسيد، در شب نوزدهم رمضان هنگامى كه آن بزرگوار قصد اداء نماز صبح را داشتند و مردم را براى نماز دعوت ميكردند در مسجد بزرگ كوفه توسط آن شقى روسياه ضربت خوردند.

عبد الرحمن بن ملجم مرادى از آغاز شب در مسجد كوفه انتظار امير المؤمنين عليه السّلام را ميكشيد و با شمشير زهر آلود خود در گوشه مسجد مخفى شده بود، پس از اينكه علي عليه السّلام مجروح شدند و فرق مباركش شكافته شد و بدنش مسموم گرديد تا شب بيست و يكم بسر بردند و در ثلث آخر شب بيست و يك جهان را وداع گفتند، علي عليه السّلام قبل از اين قضيه مردم را از وقوع آن اطلاع ميداد.

در روايات وارد شده است چون ماه رمضان درآمد امير المؤمنين عليه السّلام هر شبى را در نزد يكى از فرزندان و خويشاوندان بسر ميبرد، و هنگام صرف غذا بيش از سه لقمه ميل نميفرمود خدمت آن جناب عرض كردند: چرا غذا بيشتر ميل نميفرمائيد؟
فرمودند: ميل دارم هنگام رسيدن امر پروردگار كه در همين يكى دو شب خواهد آمد، جوفم از غذا خالى باشد، و امير المؤمنين عليه السّلام در همين شبى كه اين سخنان را ميفرمودند مورد اصابت شمشير ابن ملجم واقع شدند.

اصبغ بن نباته گويد: امير المؤمنين در ماه رمضانى كه بشهادت رسيد براى ما خطبه خواند و فرمود: اينك ماه رمضان كه اول سال و بزرگ همه ماهها است فرا رسيده و شما در اين سال همگان در يك صف حج خانه خدا را بجا خواهيد آورد، نشانه اين مطلب اين است كه من در آن هنگام در ميان شما نخواهم بود، اصبغ گويد: امير المؤمنين عليه السّلام در اين هنگام از مرگ خود اطلاع ميداد و حال اينكه ما از جريان قضيه بى‏خبر بوديم.

گروهى روايت ميكنند كه علي عليه السّلام در بالاى منبر دست مبارك خود را به محاسن شريفش ميگذاشت و ميفرمود: چه كسى مانع است كه شقى‏ترين امت اين محاسن را از خون خضاب كند.

ابو صالح حنفى گويد: از امير المؤمنين عليه السّلام شنيدم ميفرمود: حضرت رسول صلى اللَّه عليه و آله را در خواب ديدم، و از ظلم و ستمى كه از امت او ديدم شكايت كردم و گريستم پيغمبر فرمود: اى علي گريه نكن، پس از اين ملتفت شدم دو نفر را در آهن بند كرده‏اند و با سنگهاى بزرگ بر سر آنها ميزنند و خون از آن جارى بود، ابو صالح گويد: روز بعد در هنگام برخورد با مردم شنيدم امير المؤمنين را شهيد كرده‏اند.

حسن بصرى گويد: در آن شب كه امير المؤمنين را ضربت زدند، حضرت تا هنگام صبح بيدار بود و هرگز بخواب نرفت، ام كلثوم عرض كرد: چرا در اين شب بخواب نميروى؟ فرمودند: اگر به صبح برسم مرا خواهند كشت.

در هنگام صبح ابن نباح خدمت حضرت آمدند و او را براى اداء نماز خبر كردند، امير المؤمنين عليه السّلام چند قدم بطرف مسجد آمدند و بار ديگر مراجعت نمودند،


ام كلثوم عرض كرد: جعده را امر كنيد تا براى مردم نماز بخواند، فرمود: آرى جعده را اطلاع دهيد تا اقامه نماز كند.
پس از اين جريان فرمود: از مرگ فرار نتوان كرد، و از منزل بيرون شدند و بطرف مسجد آمدند، در هنگام ورود به مسجد به ابن ملجم برخورد كردند، و او از اول شب چشم بر هم نگذاشته و در انتظار ورود آن جناب بود، و در نزديك صبح بخواب رفته بود، امير المؤمنين عليه السّلام او را حركت داد و از خواب بيدار كرد و گفت:

برخيز هنگام نماز است، وى از جاى خود حركت و با شمشيرى كه در دست داشت بر فرق مبارك آن جناب زد.

در حديث ديگر آمده است كه: آن حضرت در آن شب هرگز نخوابيد، و پيوسته از اطاق بيرون ميشد و به آسمان نگاه ميكرد و ميفرمود: به خداوند سوگند دروغ نميگويم و به من دروغ هم نگفته‏اند، و اين همان شبى است كه وعده مرگم را داده‏اند، پس از اين به محل خوابش مراجعت ميكرد.

هنگامى كه فجر طالع شد و صبح دميد با كمال قوت و صلابت از منزل بيرون شد و با خود ميفرمود: اكنون كه مرگت فرا ميرسد خود را براى آن آماده كن، از مردن هرگز جزع و بيتابى منما هر گاه مرگ نزديك شود.

چون امير المؤمنين عليه السّلام از اطاق خارج شد، و در حياط خانه قرار گرفت، چند مرغابى كه در منزل بودند از آن حضرت استقبال كردند و در مقابل او فرياد كشيدند و از خروجش جلوگيرى مينمودند، فرمود اينان را واگذاريد در دنبال اين فريادها گريه‏ها خواهد بود، و بعد از منزل بيرون شدند و در مسجد ضربت خوردند علي عليه السّلام در هنگام شهادت شصت و سه سال از عمر شريفش گذشته بود، از اين مدت سى و سه سال را با حضرت رسول صلى اللَّه عليه و آله گذرانيدند، و در هنگام بعثت پيغمبر ده سال از عمر شريفش گذشته بود.

از حبه عرنى روايت شده كه وى گفت: حضرت رسول روز دوشنبه مبعوث گرديد و علي عليه السّلام روز سه شنبه به آن جناب ايمان آورد و مدت سيزده سال در مكه و ده سال‏ هم در مدينه و سى سال و چند ماه و چند روز هم بعد از رحلت پيغمبر در اين جهان زندگى كردند.
هنگامى كه امير المؤمنين عليه السّلام از دنيا رفتند حسنين عليهما السّلام طبق وصيت پدر بزرگوارشان او را غسل و كفن كردند، و جنازه شريفش را شبانه بطرف غريين واقع در نجف كوفه حمل كردند و در آنجا بخاك سپردند و محل قبرش را محو كردند.

علي عليه السّلام از خبث باطن بني اميه اطلاع داشت و لذا براى اينكه نسبت بقبر او اهانت و جسارتى نشود دستور فرمود تا قبر وى را از انظار مخفى بدارند، و محل دفن آن بزرگوار هم چنان پوشيده بود تا حضرت صادق عليه السّلام در هنگام رفتن نزد ابو جعفر منصور در حيره قبر مبارك او را ظاهر ساخت.
 

یار آقا

کاربر فعال
"کاربر *ویژه*"
(2) (دلائل امامت امير المؤمنين عليه السّلام)


به دلائل قاطعه ثابت شده است كه امامت در هر زمانى لازم است، زيرا كه در انجام افعال واجبه و ترك كارهاى زشت امامت لطفى است كه از طرف خداوند اعطاء شده است، ما بالضروره مشاهده ميكنيم كه هر گاه پيشواى مقتدرى در ميان مردم پيدا شود مردم طبعا رو بصلاح ميروند و از فساد و تباهى دست ميكشند، و در هنگام نبودن اين چنين پيشوائى فساد فزونى پيدا ميكند و صلاح رو بنقصان ميگذارد.

هم چنين واجب است كه اين پيشواى موصوف معصوم باشد، زيرا كه احتياج مردم به اين نوع پيشوا براى اين است كه مردم معصوم نيستند و جايز الخطا ميباشند، و اگر چنانچه امام مانند ساير مردم معصوم نباشد، او نيز به امامى ديگر كه معصوم باشد احتياج پيدا خواهد كرد، و در هر صورت لا بد است كه به امام معصومى منتهى شود، و مطلوب ما نيز همين است كه مردم به امام معصوم احتياج دارند.

هنگامى كه وجوب عصمت امام ثابت شد شناختن اين امام معصوم بايد به معرفى پروردگار باشد زيرا كه خداوند از اسرار و نهانى امور آگاه است و از سرائر و ضمائر مردم خبر دارد و جز اين طريق راه ديگرى براى معرفت امام معصوم در دست نيست.


در اين صورت لازم است كه پروردگار بزرگ اين امام را معرفى كند و بوسيله معجزات و كرامات و خوارق عادات امر او را بر مردم روشن گرداند و ما بعد از سير در حالات اين امت و مطالعه در موضوع امامت به مطالب ذيل برخورديم.
مسلمين پس از رحلت حضرت رسول صلى اللَّه عليه و آله بسه گروه منقسم شده‏اند و در موضوع امامت هر يك بنحوى سخن گفته‏اند كه اينك گفته‏هاى آنان تشريح مى‏گردد:

شيعيان معتقدند كه امام بعد از حضرت رسول امير المؤمنين علي بن ابى طالب است و پيغمبر به امامت و خلافت وى تصريح كرده است، بنى عباس و طرفداران آنها عقيده دارند عباس عموى پيغمبر امامت را به ارث ميبرد، بقيه از مسلمين معتقدند كه امام بعد از پيغمبر ابو بكر است.

كسانى كه بامامت ابو بكر و عباس عقيده دارند اجماع كرده‏اند كه اين دو نفر معصوم نيستند و لذا از موضوع امامت خارج ميشوند زيرا كه قبلا گفتيم امام بايد معصوم باشد پس بنا بر اين امام معصوم بعد از پيغمبر جز امير المؤمنين علي عليه السّلام كسى ديگر نميتواند باشد و خداوند هم بامامت وى تصريح كرده و اشاره فرموده است مطالب فوق مورد اتفاق كليه فرق مسلمين است و جز اقوال سه‏گانه مذكور، قول ديگرى ديده نشده است و اما دلائل سمعيه در مورد امامت امير المؤمنين عليه السّلام زياد است علماى اماميه از قديم و جديد در اين مورد كتابهاى زيادى نوشته‏اند سيد مرتضى علم الهدى- رضوان اللَّه عليه- در كتاب «شافى» راجع به امامت علي بن ابى طالب داد سخن داده و در پيرامون اين مسأله مشروحا بحث كرده است و جواب اعتراضات مخالفين را داده است خداوند او را از دين و اهل آن جزاى خير مرحمت كند و ما اكنون مختصرى در اين موضوع ايراد ميكنيم حضرت رسول صلى اللَّه عليه و آله راجع بامامت امير المؤمنين عليه السّلام در بعضى موارد قولا و فعلا تصريح كرده و در پاره از اوقات تنها به قول اكتفاء نموده است، اما در نصوصى كه قولا و فعلا تصريح بامامت وى شده و او را مستحق و شايسته براى اين امر دانسته و وى را بر ديگران فضيلت و برترى داده بقرار ذيل است:

تزويج حضرت زهراء سلام اللَّه عليها بامير المؤمنين، و عقد اخوت بين او و پيغمبر،


و مقدم داشتن او را بر ساير اصحاب، حضرت رسول صلى اللَّه عليه و آله هر گاه اراده ميكرد امير المؤمنين را به جايى بفرستد و يا لشكرى به جايى روانه كند وى را امير و فرمانده قرار ميداد، و تا پايان عمر، امير المؤمنين عليه السّلام را تحت ولايت كسى قرار نداد.
 

یار آقا

کاربر فعال
"کاربر *ویژه*"
حضرت امير المؤمنين عليه السّلام در طول مدتى كه در خدمت حضرت رسول صلى اللَّه عليه و آله بودند و با قرابتى كه با وى داشتند همواره افعال و اقوالش مورد رضايت آن جناب بود و هرگز بر وى خشمگين نشد و او هم در هيچ كارى كه از طرف پيغمبر بوى محول مى‏شد كوتاهى نميكرد.

در صورتى كه بقيه اصحاب اين چنين نبودند و آنان همواره توبيخ مى‏شدند و از اين گونه مطالب اخبار و روايات زياد است كه حاكى از مقام بلند و كمال عصمت و فضيلت حضرت امير المؤمنين است و اينك چند حديث ذيلا ذكر مى‏شود
1- در جنگ احد مردم فرار كردند و علي عليه السّلام تنها با مشركين جهاد ميكرد تا آنگاه كه همه آنان فرار نمودند، جبرئيل به حضرت رسول صلى اللَّه عليه و آله عرض كرد:

اين است فداكارى و مواساة پيغمبر فرمود: على از من است و من هم از وى، جبرئيل گفت: و من هم از شما هستم، و حضرت رسول در اين روايت او را مانند خود خوانده همان طور كه در آيه مباهله خداوند امير المؤمنين عليه السّلام را بمنزله نفس پيغمبر معرفى كرده است.

2- حضرت خاتم النبيين صلى اللَّه عليه و آله به بريده فرمودند، بغض على را در دل نگير زيرا كه وى از من است و من هم از وى، مردم از ريشه‏هاى مختلفى آفريده شده‏اند ليكن من و على از يك اصل و ريشه هستيم.

3- پيغمبر در زندگانى خود مكرر ميفرمود: على با حق است و حق هم با وى ميباشد، وى بهر سو كه ميل كند حق هم دنبال او ميرود و از وى جدا نميگردد.

4- در حديث مشهور «طير مشوى» آمده است كه پيغمبر صلى اللَّه عليه و آله فرمود: خداوندا بهترين دوستانت را نزد من حاضر كن تا با من در خوردن اين غذا شركت كند، در اين هنگام كه پيغمبر منتظر شخص موصوف بود ناگهان امير المؤمنين وارد شدند


و با او در صرف غذا شركت كردند.
5- هنگامى كه حضرت زهراء را به علي بن ابي طالب تزويج كردند، زنان قريش بعنوان اينكه وى را بمرد فقيرى داده‏اند فاطمه عليها السّلام را سرزنش ميكردند، در اين هنگام حضرت رسول دخترش را مخاطب قرار داده و فرمود: من تو را بمردى تزويج كردم كه پيش از همه مسلمان شد، و از جهت علم و دانش و فضيلت بر سايرين مقدم است.

خداوند بمردمان روى زمين نظر افكند و مرا از ميان آنان برگزيد، و برسالت مبعوث كرد، و بار ديگر بطرف مردم نظر نمود، و از ميان آنها على را اختيار فرمود و او را بوصايت برگزيد، پس از آن بمن وحى فرستاد تا تو را در نكاح وى قرار دهم اكنون اى فاطمه بدان خداوند بتو كرامت فرموده و تو را بگراميترين و بزرگترين فردى تزويج كرده است.

در اين هنگام حضرت فاطمه خوشوقت شد، پس از اين فرمود: اى فاطمه علي ابن ابى طالب هشت فضيلت دارد كه پيكر منافقين و دشمنان او را ميشكند، و خداوند اين فضائل را به گذشتگان نداده و به آيندگان نيز نخواهد داد.

على بن ابى طالب در دنيا و آخرت با من برادر است و ديگران از اين جهت سهمي ندارند، و تو اى فاطمه سيده زنان بهشت هستى كه اينك همسر او ميباشى، حسنين كه دو رحمت از طرف پروردگار ميباشند فرزند او هستند، جعفر طيار كه خداوند دو بال به وى مرحمت كرده و او در بهشت با فرشتگان پرواز ميكند برادر اوست، على بن ابى طالب داراى علوم گذشتگان و آيندگان است، و او نخستين كسى است كه به من ايمان آورد، و آخرين فردى است كه با من سخن خواهد گفت و من عهد و پيمان خود را با وى خواهم بست و او جانشين و وصىّ من و ساير انبياء خواهد بود.

6- حضرت رسول صلى اللَّه عليه و آله ميفرمود: من شهر علم هستم و على نيز در آن ميباشد هر كه اراده كند به شهرستان علم و دانش درآيد بايد از در وارد شود، عبد اللَّه بن مسعود روايت ميكند كه پيغمبر صلى اللَّه عليه و آله علي عليه السّلام را نزد خود طلبيد و با وى در نهانى بگفتگو


پرداخت، هنگامى كه از خلوت بيرون شد از وى پرسيديم پيغمبر چه موضوعى را با شما در ميان گذاشته بود، فرمود: هزار باب از علم بروى من گشود كه از هر بابى هزار باب گشوده مى‏شود.
 

یار آقا

کاربر فعال
"کاربر *ویژه*"
7- محبت على بن ابى طالب علامت ايمان و بغض و عداوت وى نشانه نفاق است حضرت رسول صلى اللَّه عليه و آله در اين باره ميفرمود: تو را جز مؤمن كسى دوست نميدارد، و منافقين نيز همواره بغض تو را در دل دارند.

8- حضرت خاتم النبيين صلى اللَّه عليه و آله قبول ولايت على بن ابى طالب عليه السّلام را علامت براى طهارت مولد قرار داد، و هم چنين دشمنى و عناد با آن حضرت را نشانه خبث مولد اعلام فرمود، در روايت آمده كه پيغمبر فرمود: فرزندان خود را بدوستى علي بن ابى طالب آزمايش كنيد، هر يك از كودكان شما كه بوى علاقه دارند و او را دوست ميگيرند، بدانيد اين كودك از طريق مشروع متولد شده، و اگر چنانچه وى را دشمن داشته باشد، از راه غير مشروع پديد آمده است.

حضرت باقر عليه السّلام از جابر بن عبد اللَّه انصارى- رضوان اللَّه عليه- روايت ميكند كه وى گفت از پيغمبر شنيدم ميفرمود: اى علي ميل دارى تو را خوشحال كنم و مژده دهم، عرض كرد آرى دوست دارم هر چه ميخواهيد بفرمائيد، حضرت فرمود: من و شما از يك اصل آفريده‏شده‏ايم و سرشت ما يكى است، از طينت ما مقدارى زائد آمد و خداوند شيعيان ما را از آن خلق فرمود، روز قيامت مردم را بنام مادرانشان خطاب خواهند كرد جز شيعيان ما كه آنان را بنام پدرانشان فرياد ميزنند.

روايت كرده‏اند كه جابر بن عبد اللَّه انصارى در كوچه‏هاى مدينه گردش ميكرد و ميگفت: على بهترين آدميان است و هر كس مخالف اين باشد وى كافر است، اى گروه انصار فرزندان خود را بدوستى على بن ابى طالب آزمايش كنيد، هر كدام امتناع كردند در باره مادرش تحقيق كنيد.

9- از ابن عباس روايت شده كه پيغمبر فرمود: در روز قيامت مردم را به نام مادرانشان خطاب خواهند كرد جز شيعيان ما كه آنان را به اسم پدرانشان مخاطب‏


قرار خواهند داد، و اين براى اين است كه شيعيان ما طهارت مولد دارند.
10- حضرت رسول صلى اللَّه عليه و آله ميفرمود: على بن ابى طالب و پيروان او اهل نجات هستند.

11- انس بن مالك از حضرت رسول صلى اللَّه عليه و آله روايت ميكند كه آن جناب فرمود:

روز قيامت هفتاد هزار نفر از امت من بدون حساب وارد بهشت خواهند شد، و آنان عذاب و سختى روز قيامت نخواهند ديد، پيغمبر پس از اين متوجه امير المؤمنين شد و فرمود، اين جماعت شيعيان تو هستند و تو هم پيشواى آنان هستى.

12- ابو رافع گويد: حضرت رسول صلى اللَّه عليه و آله روزى براى مردم خطبه خواندند و در ضمن خطبه فرمودند: اى مردم خداوند به موسى بن عمران امر كرد مسجدى بسازد و خودش به اتفاق هارون و دو فرزند وى شبر و شبير در آن جا اقامت كند، اينك خداوند مرا امر فرموده است كه مسجدى بسازم و به اتفاق على و حسنين در آن جا مسكن كنم و درهائى كه بطرف مسجد باز مى‏شود جز باب على همه را مسدود كنم.

در اين هنگام حمزة بن عبد المطلب از جاى خود حركت كرد و در حالى كه ميگريست عرض كرد: يا رسول اللَّه عمويت را از مسجد بيرون كردى و پسر عمويت را در آن جا دادى، فرمود: من از پيش خود تو را از مسجد بيرون نكردم و على را در مسجد راه ندادم، اين خداوند است كه وى را در مسجد ساكن كرده است، ابو بكر گفت: پس اجازه فرمائيد از اطاق من سوراخى بطرف مسجد باز باشد، فرمود: به اندازه سر سوزنى نيز بكسى اجازه داده نميشود.

زيد بن ارقم از سعد بن ابى وقاص روايت ميكند كه حضرت رسول تمام درهاى مسجد را بستند جز درب على بن ابى طالب، و سيد حميرى در اشعار خود به اين موضوع اشاره كرده و گفته:


صهر النبىّ و جاره في مسجد طهر يطيبه الرسول مطيب‏
سيّان فيه عليه غير مذمّم‏ ممشاه ان جنبا و ان لم يجنب‏

از اين گونه افعال و اقوال كه از طرف حضرت رسول در باره امير المؤمنين صادر
شده است در كتب اخبار فريقين زياد است و ما اگر همه آنها را يادداشت كنيم بر حجم كتاب افزوده خواهد شد، و اين مختصر هم در باره امامت و خلافت آن حضرت كافى است و از روايات معلوم است كه وى از هر جهت شايسته امر خلافت و امامت بوده است از اين اخبار بطور كامل استفاده مى‏شود كه امير المؤمنين عليه السّلام در عاليترين مقام و مرتبه از علم و دانش بوده، و حضرت رسول صلى اللَّه عليه و آله فوق العاده بوى علاقه داشته است و اين خود بزرگترين دليل و برهان است كه وى شايسته مقام امامت بوده است.
در نزد عقل سليم روشن و هويداست كه هر كس داراى فضل و كمال و علم و دانش و فضيلت بود، و مقام و منزلتش در دين نزد همگان مسلم گرديد، او بر ديگران مقدم است و لايق امامت و خلافت خواهد بود، زيرا كه موضوع امامت پس از نبوت از شريفترين مناصب دينى و مقامات مذهبى است، پس بنا بر اين كسى كه قدر و منزلتش در دين زياد باشد، و يقينش در اصول دينى و مذهبى از سايرين زياد بود، و در ترويج دين ثابت قدم گردد به حكم عقل و وجدان امامت حق اوست.

اين موضوع روشن است كه هر گاه پادشاهى و يا اميرى در دوره زندگانى خود يكى از اصحاب خود را مورد توجه قرارداد و بوى اظهار علاقه كرد، و از اعمال و افعال او رضايت حاصل نمود، دليل است بر اينكه وى به اين شخص علاقه دارد، و اعمال و رفتارش مورد رضايت او هست، و براى همين جهت دوست دارد كه شخص موصوف پس از وى بعاليترين مقام برسد.

عده‏اى از علماى اماميه گفته‏اند: دليل عقلى گاهى بر دليل قولى رجحان دارد، زيرا كه در او شبهه نيست و ليكن در دلائل قولى ممكن است جاى مجاز و تأويل باز باشد و اما نص مختص به قول نيز بر دو قسم است: نص جلى، نص خفى، نص جلى آن است كه پيغمبر تصريح به امامت امير المؤمنين عليه السّلام كرده باشد و براى كسى جاى انكار نبود، مانند اينكه فرمود: «سلّموا على عليّ بإمرة المؤمنين» و هم چنين دست علي عليه السّلام را گرفته و در حالى كه به وى اشاره ميفرمود گفت: اين خليفه من است كه پس از من در ميان شما خواهد بود، از وى اطاعت كنيد و بفرمان او گوش دهيد.
 

یار آقا

کاربر فعال
"کاربر *ویژه*"
حضرت رسول صلى اللَّه عليه و آله به ام سلمه فرمود: اينك بشنويد و گواهى دهيد كه اين امير مؤمنان و سيد اوصياء است، و هم چنين پيغمبر در اوائل بعثت در منزل خود غذائى آماده ساختند و گروهى از بني هاشم را دعوت كردند، هنگامى كه همگان پيرامون يك ديگر جمع شدند و پس از اينكه غذا صرف شد حضرت آنان را مخاطب ساخته و فرمود:

اى فرزندان عبد المطلب خداوند مرا براى ارشاد مردم مبعوث كرده، و به من امر نموده كه مخصوصا شما را به اسلام و قرآن دعوت كنم، و در اين باره فرموده:

وَ أَنْذِرْ عَشِيرَتَكَ الْأَقْرَبِينَ‏ اكنون من شما را به دو كلمه دعوت ميكنم كه در زبان بسيار سبك و در ميزان خيلى سنگين ميباشند.

اگر شما فرزندان عبد المطلب اين دو كلمه را بر زبان جارى سازيد و به آن معتقد شويد، بر عرب و عجم سلطنت و فرمانروائى خواهيد كرد، و همه ملتها در نزد شما خاضع و سرافكنده خواهند شد، و در نتيجه گفتن اين دو كلمه از آتش رهائى پيدا ميكنيد و به بهشت داخل ميشويد.

اكنون اين دو كلمه را كه: «أشهد أن لا اله الّا اللَّه، و أنّ محمدا رسول اللَّه» است بگوئيد، و هر كس از شما در اين امر از من پشتيبانى كند و پاسخ مرا بگويد، وى برادر و جانشين و وارث من بعد از وفاتم خواهد بود، تمام مجلسيان سكوت كردند و چيزى نگفتند.

در اين هنگام امير المؤمنين عليه السّلام از جاى خود برخاستند و عرض كردند: يا رسول اللَّه من در اين امر از شما پشتيبانى خواهم كرد، پيغمبر فرمود: اكنون بنشين شما وصى و خليفه و وارث من خواهى بود.

پس از اين جريان فرزندان عبد المطلب از منزل بيرون شدند، و به ابو طالب گفتند:

اگر در دين برادرزاده‏ات داخل شوى خود را حقير و ذليل ميكنى، زيرا وى فرزندت را بر تو امير قرار داد.

اين حديث را ابو سعيد خرگوشى، و مفسر نيشابورى كه امام اهل حديث است در تفسير خود آورده است، و اين گونه نصوص را فقط شيعه اماميه روايت ميكنند


و به آن استناد ميجويند، اگر چه بعضى از اهل روايت از اين خبر غافل شده‏اند و او را روايت نكرده‏اند.
اين نص صريح را علماى اماميه در كتب خود آورده‏اند، و در باره او بتفصيل بحث كرده‏اند، و گفتار مخالفين را باطل ساخته‏اند، ما اگر بخواهيم در اين باره بحث كنيم كتاب ما بطول خواهد انجاميد، اكنون هر كس ميل دارد تفصيل اين موضوع را بداند به كتاب «شافى» مراجعه كند، تا اطلاعات لازم را در آن جا بيابد.

و اما نص خفى در مورد آيات و اخباريست كه در او تصريح به اسم نشده است و راجع به اين گونه روايات اختلافات زيادى مشاهده مى‏شود، و در معانى آنها اقوال مختلفى ابراز شده است، اينك يكى از آيات شريفه قرآن را كه در اين مورد نازل شده مورد گفتگو قرار ميدهيم.

خداوند متعال فرموده: إِنَّما وَلِيُّكُمُ اللَّهُ وَ رَسُولُهُ وَ الَّذِينَ آمَنُوا الَّذِينَ يُقِيمُونَ الصَّلاةَ وَ يُؤْتُونَ الزَّكاةَ وَ هُمْ راكِعُونَ‏ طريق استدلال به آيه شريفه اين است كه: مقصود از كلمه «وليّكم» كسى است كه سزاوار زمامدارى مسلمين باشد و امور زندگى آنان را در دست گيرد، و اطاعت وى نيز بر آنان واجب باشد.

«ولى» در اصطلاح داراى چندين معنى است كه اكنون ذكر مى‏شود سلطان و حاكم را از اين جهت «ولى» ميگويند كه تدبير امور رعيت با وى ميباشد، كسانى كه براى خلافت و سلطنت تربيت ميشوند «ولى عهد» نام برده ميشوند زيرا كه وليعهد پس از درگذشت خليفه و يا سلطان زمام امور را در دست ميگيرند، و در مورد زنان هم گفته مى‏شود: «انه ولىّ المرأة» و اين هم از اين جهت است كه نكاح و تزويج او در دست ولى ميباشد، و راجع به مقتول هم ميگويند: «فلان ولىّ الدم» و اين بمناسبت اين است كه گرفتن ديه و يا گذشت بوى ارتباط دارد.

مبرّد در كتاب خود گفته: «ولى» معنى اولى و احق را دارد، و مولى نيز به همين معنى است پس بنا بر اين وقتى كه «ولى» در لغت به معنى اولى و احق باشد در آيه شريفه هم بايد همين معنى را در بر گيرد.


اينك برگرديم به آيه مباركه، «ولى» به معانى مذكوره در باره خداوند و رسول كاملا صدق ميكند، زيرا خدا و رسول اختيار تمام مردم را در دست دارند، و امور آنها را اداره ميكنند، اكنون به بينيم‏ وَ الَّذِينَ آمَنُوا در آيه شريفه به كجا ارتباط دارد در نزد مفسرين ثابت گرديده كه: مقصود از الَّذِينَ آمَنُواهمه مؤمنين نيستند بلكه بعضى از آنان منظور هستند، و آن كسى است كه صفت ايتاء زكاة در حالت ركوع را داشته است، و اين موضوع نيز براى امير المؤمنين عليه السّلام روى داده و آيه شريفه در اين جا متوجه آن جناب است موضوع ولايت در اين آيه مباركه كه منحصر شده است به خداوند و رسول و آن كسى كه در حال ركوع اداء زكاة كرده و به مؤمنين ديگر هيچ ارتباطى ندارد، زيرا كلمه «انما» در حصر استعمال مى‏شود، اعراب در محاورات خود گويند: «انما الفصاحة في الشعر للجاهلية» و يا «انما النحاة المحققون البصريّون» مقصود نفى فصاحت از غير مردمان دوره جاهليت و عدم دقت از غير بصريّين ميباشد.
پس بنا بر اين معنى «ولى» در آيه شريفه همان معناى امامت ميباشد كه تدبير امور مسلمين و اصلاح شئون آنها به امام ارتباط دارد، كسانى كه «ولى» را بمعنى دوستى در دين دانسته‏اند در خطا و اشتباه ميباشند، زيرا كه اين نوع دوستى بهمه اهل ايمان مربوط است و اختصاص به دسته معينى ندارد، بطورى كه در بالا اشاره كرديم اين آيه متوجه امير المؤمنين عليه السّلام است و اينك شواهد مربوطه را در ذيل ذكر ميكنيم 1- در اخبار و روايات خاصه و عامه وارد شده كه اين آيه شريفه در باره امير المؤمنين عليه السّلام نازل شده و اين در هنگامى بود كه آن حضرت بنماز مشغول بودند وسائلى از راه رسيد، امير المؤمنين انگشتر خود را از دست بيرون كرده و به او دادند اين قضيه در كتب اخبار و در تفاسير در ذيل آيه شريفه بتفصيل ذكر شده است.

2- مسلمين اجماع كرده‏اند كه امير المؤمنين عليه السّلام مورد توجه اين آيه مباركه است، زيرا گروهى ميگويند كه اين در باره همه اهل ايمان است و علي عليه السّلام هم يكى از مؤمنين است، و عده هم عقيده دارند كه آيه شريفه متوجه شخص آن جناب بوده‏ و ديگران منظور نيستند.

3- كسانى كه ميگويند مقصود از «ولى» در آيه شريفه امامت و خلافت ميباشد عقيده دارند كه اين معنى جز در على بن ابي طالب عليه السّلام بر ديگرى تطبيق نمى‏كند، و آيه كريمه متوجه شخص او مى‏باشد زيرا كه ثابت شده در هر زمانى بيش از يك امام وجود ندارد.

اكنون كه روشن شد مقصود آيه شريفه امامت است و ما سابقا ثابت كرديم كه امامت هم حق علي عليه السّلام است ثابت مى‏گردد كه اين آيه متوجه شخص او ميباشد و در اين مورد سخن فراوان است هر كس دنبال تفصيل اين مطلب ميباشد به كتب بزرگ در اين فن رجوع كند.

و اما نص از طرق اخبار و روايات مانند گفتار حضرت رسول صلى اللَّه عليه و آله كه در غدير خم فرمودند «من كنت مولاه فهذا عليّ مولاه» و نيز فرمودند: «انت منّي بمنزلة هارون من موسى» اين دو خبر شريف را شيعه و ناصبى هم روايت كرده‏اند و تمام امت مسلمان اين حديث را پذيرفته و اگر چه در تفسير و تاويل آن اختلاف نموده‏اند و در باره حديث غدير بدو طريق ميتوان استدلال كرد.

اول- اينكه حضرت رسول صلى اللَّه عليه و آله در روز غدير وجوب اطاعت خويش را براى مسلمين تقرير كرد و فرمود: «ا لست اولى بكم من انفسكم» مردم همگان فرمايش آن جناب را تصديق كردند و اعتراف نمودند پيغمبر بلافاصله على عليه السّلام را بالاى دست مبارك خود بردند و عطف به جمله ما قبل فرمودند: «من كنت مولاه فهذا مولاه» و در پاره از روايات ديگر آمده «فهذا علىّ مولاه اللهمّ وال من والاه و عاد من عاداه و انصر من نصره و اخذل من خذله».

حضرت رسول صلى اللَّه عليه و آله در باره امير المؤمنين جمله‏اى را فرمودند كه قبلا در باره او گفته بودند زيرا كه لفظ «مولى» همان معنى «اولى» را در بردارد اگر چه از براى آن معانى ديگرى هم ذكر شده است و ليكن معلوم است كه مقصود از اين لفظ در اين مورد بخصوص همان معنى اولى است و حضرت رسول هم اين مورد را در نظر داشته‏ است و اهل لغت هم مولى را در اين معنى استعمال كرده‏اند.
پس بنا بر اين لفظ «مولى» در اين حديث معنى امامت را در بر دارد همان گونه كه ميگويند: سلطان و حاكم اولى است به اقامت حدود تا رعيتش و مولى سزاوارتر است از ديگران به عبدش و فرزندان ميت از ديگران بميراث پدرشان اولى هستند و خداوند در اين مورد فرموده: النَّبِيُّ أَوْلى‏ بِالْمُؤْمِنِينَ مِنْ أَنْفُسِهِمْ‏ در تفسير اين آيه شريفه بين مفسرين اختلاف نيست كه مقصود از «اولى» اين است كه حضرت رسول بتدبير مسلمين و امر و نهى در باره آنان از همگان اولى است.

اكنون معلوم شد پيغمبر از جهت اينكه اطاعتش بر همه مسلمين واجب است حتى به خود آنان بيش از خودشان ولايت دارد و سزاوار است كه در باره آنها هر گونه امر و نهى بفرمايد و شئون زندگى آنان را در دست خود گيرد اين معنى در باره امير المؤمنين عليه السّلام نيز كاملا صدق ميكند و او هم مانند پيغمبر است زيرا اطاعت او هم واجب است و امر و نهى و تدبير زندگى و شئون اجتماعى مسلمين در اختيار اوست زيرا كه آن جناب فرمود: «من كنت مولاه فهذا علىّ مولاه».

دوم- استدلال ديگرى كه ما ميتوانيم به اين حديث شريف بنمائيم اين است كه: ما از مقدمه صرف نظر ميكنيم و به همين جمله كه فرمود: «من كنت مولاه فهذا عليّ مولاه» اكتفاء مينمائيم. البته پيداست كه حضرت رسول صلى اللَّه عليه و آله در روز غدير در حضور گروه مهاجر و انصار با اظهار اين جمله ميخواست حقى را كه مخصوص امير المؤمنين عليه السّلام بود براى مردم ابراز كند و حق مطلب را اداء نمايد.

اكنون لازم است كه ما تمام معانى و اقسام «مولى» را ذيلا بيان كنيم تا آن چه با حضرت رسول تناسب دارد و يا معانى غير مناسب با آن جناب روشن گردد، «مولى» در لغت بمعنى «حليف» آمده است، و اين معنى اين حضرت رسول هيچ گونه تناسبى ندارد زيرا كه آن جناب با كسى حليف نبوده و با هيچ يك از قبائل عرب قرار دادى نداشته است.

و از جمله معانى كه براى «مولى» ذكر شده معتق، جار، صهر، امام و ابن عم‏ است، البته واضح است كه همه اين معانى مقصود نبوده است، زيرا ولاء عتق قبل از آمدن شريعت اسلام در ميان اعراب جريان داشته و همگان از اين موضوع اطلاع داشتند و نيازى نبود كه پيغمبر اين مسأله را به آنان اطلاع دهد، و هم چنين است معانى، همسايه و دامادى و پسر عم زيرا كه همه مسلمين ميدانستند كه علي عليه السّلام با حضرت رسول صلى اللَّه عليه و آله پسر عم است و داماد او هم ميباشد.
و نيز از معانى «مولى» ولايت در دين، و يارى كردن، و محبت و دوستى است، و بسيار روشن است كه اين معانى هم مقصود نبوده‏اند، زيرا همگان ميدانند كه مؤمنين بايد با يك ديگر محبت و دوستى داشته باشند و يك ديگر را يارى كنند، و از دين خود دفاع نمايند، پس بنا بر اين تمام اين معانى در اين جا مقصود نيستند و حضرت رسول صلى اللَّه عليه و آله از اين جمله معنى مهمتر و بزرگترى را اراده كرده است.

چگونه ممكن است پيغمبر مردم را در اين محل غير مناسب پياده كند، و آنان را روى زمين‏هاى داغ بنشاند و خود بالاى جهاز شتران برود و خطبه مفصلى بخواند و بعد براى گروه مهاجر و انصار موضوعاتى را در ميان بگذارد كه همگان از آنها اطلاع دارند، و ليكن حق اين است كه مطلب غير از اينها است و حضرت رسول مقصودى بسيار عالى داشته‏اند.

معنى حقيقي و واقعى «مولى» در اين جمله همان معنى «اولى» است كه متضمن معنى امر و نهى و تدبير امور ملت و اصلاح شئون زندگى مسلمين ميباشد، و باقى معانى و اقسام هيچ گونه تناسبى با مقام ندارد، و اگر غير از اين معنى ديگرى اراده شود فرمايش حضرت رسول در آن اجتماع بزرگ خالى از فائده خواهد بود، و پيغمبر اكرم نيز هرگز سخن بيفايده بر زبان نميراند، و مقصود آن بزرگوار در آن اجتماع بزرگ اين بود كه امير المؤمنين را بعنوان خلافت و زمامدارى مسلمين معرفى كند.
 

یار آقا

کاربر فعال
"کاربر *ویژه*"
يكى از رواياتى كه ميتوان به امامت و خلافت امير المؤمنين عليه السّلام استدلال كرد حديث معروف «أنت منّي بمنزلة هارون من موسى الّا أنه لا نبىّ بعدى» ميباشد و به‏ اين روايت از دو جهت ميتوان استناد جست.
اول- از اين خبر شريف و مشهور تمام منازل و مقاماتى را كه هارون نسبت به موسى داشت ميتوان نسبت به علي عليه السّلام داد، جز مقام نبوت و رسالت كه در متن حديث استثناء شده، و موضوع اخوت ظاهرى و عرفى نيز خودبخود مستثنى است.

منازل هارون نسبت به موسى عليه السّلام عبارت است از شركت وى در نبوت و برادرى نسبى، و مقام و منزلت و فضل و شرف، و برترى وى از همه خويشاوندان، و جانشينى كردن از موسى در هنگام مسافرت و غيبت، و خلافت كردن از موسى پس از مردن وى اگر زنده ميماند.

در مورد علي عليه السّلام معلوم است كه آن جناب با پيغمبر اكرم برادر همديگر نبوده‏اند و از يك پدر متولد نشده‏اند، پس بنا بر اين مقصود آن حضرت از اين فرمايش اين بوده است كه: على بن ابى طالب تمام منازل و خصوصيات مرا جز نبوت دارا هستند همان گونه كه اگر هارون زنده بود از طرف موسى به خلافت و امامت برگزيده ميشد و تدبير شئون زندگى ملت موسى به هارون واگذار ميشد، على بن ابى طالب نيز پس از رحلت خاتم النبيين صلى اللَّه عليه و آله خليفه و جانشين آن حضرت بوده و تدبير زندگى ملت اسلام در اختيار آن جناب است.

در اينكه هارون خلافت موسى را داشته است حرفى نيست، زيرا در قرآن شريف آمده است كه: وَ قالَ مُوسى‏ لِأَخِيهِ هارُونَ اخْلُفْنِي فِي قَوْمِي‏ پس هر گاه خلافت در زمان حيات ثابت شود، ثبوت او بعد از مردن لازم و واجب خواهد بود، و اين مقام بزرگ جز براى هارون سزاوار ديگرى نيست.

دوم- استدلال بنص خبر است و آن اينست كه: خلافت هارون از حضرت موسى در زمان حياتش ثابت ميباشد، و وجوب طاعتش بر بنى اسرائيل و امت موسى عليه السّلام مسلم است و اين يكى از منازلى است كه هارون از موسى دارد.

حضرت رسول صلى اللَّه عليه و آله نيز جز مقام نبوت كه خود او را استثناء فرموده، بقيه منازل و مقامات خود را براى امير المؤمنين عليه السّلام روشن كرده، و يكى از اين منازل‏ خلافت در زمان حياتش ميباشد همان گونه كه هارون از موسى داشته است، پس اين حديث شريف تصريح ميكند كه على بن ابى طالب عليه السّلام خليفه و امام بعد از او خواهد بود.
علماى شيعه در مورد نصوص خلافت امير المؤمنين اخبار و روايات زيادى نقل كرده‏اند و هم چنين در باره امامت فرزندان آن حضرت هم نصوص زيادى ذكر شده كه از شمارش بيرون است، و ما مقدارى از آنها را در بخش چهارم اين كتاب ذكر خواهيم كرد و حق مطلب را در آن باب اداء خواهيم نمود، تا اهل خرد و بينش از ديدن آن نصوص و روايات از حقيقت موضوع مطلع گردند.



ادامه دارد ....
 
بالا