در اعتکاف می توان خانه دل را از اغیار تهی کرد
و نور محبّت خدا را در آن جلوه گر ساخت.
می توان خود را وقف عبادت کرد
و لذّت مهمانی را بر سر سفره احسان و لطف الهی چشید.
می توان زمام دل و جان را به دست خدا سپرد
و همه اعضا و جوارح را در حصار اراده حق به بند کشید.
می توان به خویشتن پرداخت و معایب و کاستی های خود را شناخت
و در جست و جوی معالجه بود.
می توان به مرگ اندیشید
و خود را برای حضور در پیشگاه خداوند ارحم الراحمین آماده کرد.
در حلقه درویش ندیدم صفایی در صومعه از او نشنیدم ندایی در مدرسه از دوست نخواندیم کتابی در مأذنه از یار ندیدیم صدایی
در جمع کتب، هیچ حجابی ندریدیم در درس صحف، راه نبردیم به جایی
در بتکده، عمری به بطالت گذراندیم در جمع حریفان،نه دوایی و نه دایی
در جرگةعشاق روم تا که بیابم از گلشن دلدار،نسیمی، ردپایی این ما و منی، جمله ز عقل است وعقال است در خلوت مستان،نه منی هست ونه مایی
اعتکاف شروع یک زندگی سه روزه زیباست ،زندگی کوتاه ولی بی دغدغه،
تنها توی این سه روزه که میفهمیم .. وااای خدا باتوبودن وبی شیطان بودن چقدرزیباست ...
فقط اینجاست که به تمام مردم بیرون میتوانی مصمم بگویی انقدرزندگی دنیارو جدی نگیر ..
چیزهای مهمتری هم هست که برایشان بجنگی,عرق بریزی و حرص بخوری
دنیا را در آن سه روز جوری می یابی که وقتی لحظه وداع فرا میرسه ..
با گریه بیرون میای ،از خدا فرصت میخوای تا دوباره زندگی زیبای این دنیارو تجربه کنی
حتی میشه توی این دنیا بهشت را یافت، آری.. در همین دنیا!!
تعجب کردی؟؟
دنبال بهشتی بودی با نحرهای جاری از شیر وشراب..
از حوریان بهشتی خبر میخواهی..
از کاخ های الماس ویاقوت نشان،نشانی میخواهی ؟؟!
نه در آنجا هیچکدام نیست
تنها نگاه خاص خدا آنجاست و همین
وهمان تمام بهشت توست و چه لذتی دارد آن بهشت
کنج کوچک این مسجد، چه وسعت فراخی در خویش نهفته دارد!
اینک منم که تنها نشسته ام در گوشه ای که جز تو کسی را نمی بینم و جز تو نمی خواهم.
اینک منم! که یک سال عصیان و سرکشی و گناهِ خویش را به آب چشمه عبادتِ تو، از پیکرِ آلوده خویش فرو می ریزم. من نیازمندم، به فرصتی دوباره برای نفس کشیدن و زنده بودن
به فرصتی دوباره و به وسعتی بی کران تر برای پرواز، برای رسیدن و نزدیک تر شدن
تمامِ غربت و بی کسی خود را از تک تک کوچه ها و خیابان های ظلم زده وحشی، به دوش گرفته ام، تا کُنجی بیابم و سفره دردهایم را در محضر تو بگشایم.
اعتکاف، میثاقی است دوباره، عهدی است صدباره
و نگاهی است یک باره به عمق ناپیدای عشق.
سه روز خود را برای او مخلص کردن،
عشق را در سحر معنا کردن و روزه را آغاز وصال دانستن.
اعتکاف، حج کوچکی است در دل، عمره
بزرگی است در نفس، قربانگاه زیبائی است در قلب.
در مساجد جامع شهر محرم شدن،
سه روز خود را کنار کوه «جبل الرّحمة» دیدن.
در کلاس عرفات، مقدمات را چیدن و ذکر «مَنْ لِی غیرُک» را
سرمشق گرفتن و چون مجنون، نام لیلی را گفتن.
سه شب بیداری از سوز عشق و بیزاری از دنیا
و خود را در زمزم معرفت شستشو دادن.
بین صفا و مروه راه رفتن، میان از خود گذشتن
و به خدا رسیدن و از آتش عشق هروله کردن.
دوباره بر گردنامش طواف کردن، پشت مقام ابراهیم،
زمزمه دعا کردن، بر سجاده نیاز، سفره دل گشودن و در روز آخر،
تا منی رفتن و عرفات را پشت سر گذاشتن و منیّت را قربانی کردن.
در «اعمال امّ داوود» صحبت عاشقانه کردن
و در سجده آخر، خوشه استجابت را درو کردن
زندگی ما آدم ها ، پر است از خلوت ها و اجتماع ها.
گاه از خلوت به جمع می گریزیم وگاه از جمع به خلوت پناهنده می شویم!
یعضی ها ، خلوت هایشان مجموعه ایست تهی از تمام آنچه که بهای تنهایی نامیده می شود!
اما عاشق که باشی ، انتظار این خلوت ها ، ضربان قلبت را بی شمار خواهد کرد...
هر که با نرگس سرمست تو در کار آید
روز و شب، معتکفـــــــ خانه خمار آید
منتظران یار ، فصل عاشقیست...فصل پربهای تنهایی...فصل خوش اعتکاف!