داشتم تو جبهه مصاحبه میگرفتم
کنارم ایستاده بود که یهو یه خمپاره اومد و بوممممممم ....
نگاه کردم دیدم ترکش بهش خورده و افتاده زمین
دوربین رو برداشتم ، رفتم سراغش .
گفتم : تو این لحظات آخر زندگی ، اگه حرفی صحبتی داری بگو !
در حالی که داشت شهادتین رو زیر لب زمزمه میکرد ، گفت :
" من از امت شهید پرور ایران یه خواهشی دارم ، اونم اینه که وقتی
کمپوت میفرستید جبهه خواهشا کاغذ روشو نکنید !!!
بهش گفتم : بابا این چه جملیه ایه ؟ این قراره از تلویزیون پخش بشه ها !
یه جمله بهتر بگو برادر
گفت :
" اخوی اخه نمیدونی ! تا حالا سه دفعه به من رب گوجه افتاده !!!
......
خاطره ای از یک شهید