خاطرات اعضای منجی دوازدهم

آسمان

کاربر فعال
"کاربر *ویژه*"
اون موقع هنوز آسمان برافراشته نشده بوداصلا من نمیدونستم همچین موجود خارق العاده ای هم وجود داره:p

کی گفته نبودم؟؟؟؟؟؟!!!!!!!

من یازدهمین عضو انجمن منجی دوازدهمم:b-):

وقتی من اومدم خیلیا نبودن خداییشم من خیلی خوش قدمم. البته برادر از من خوش قدم ترن که بعدش من اومدم:p

مریم الکی نوشابه باز نکن که این بهونه ها تو کتم نمیره. یادت رفته تو چت باکس همش به اون دختره گیر میدادی میگفتی نکنه پسری! اسمش چی بود؟( همون که همش هنگ بود)/:)

تو منو از قلم انداختی
:(نمیبخشم تو را:(
 

*مریم*

کاربر ویژه
"بازنشسته"

کی گفته نبودم؟؟؟؟؟؟!!!!!!!

من یازدهمین عضو انجمن منجی دوازدهمم:b-):

وقتی من اومدم خیلیا نبودن خداییشم من خیلی خوش قدمم. البته برادر از من خوش قدم ترن که بعدش من اومدم:p

مریم الکی نوشابه باز نکن که این بهونه ها تو کتم نمیره. یادت رفته تو چت باکس همش به اون دختره گیر میدادی میگفتی نکنه پسری! اسمش چی بود؟( همون که همش هنگ بود)/:)

تو منو از قلم انداختی
:(نمیبخشم تو را:(

نمیدونم کدو دختره رو میگی ولی من به خیلیها گیر دادم ودرست از آب در اومدخب خاطره ی خاصی ازت نداشتم ولی بعدها که باهات آشنا شدم کلی مشاوره بهت دادم بعله اینا یادم هست واز اونجا با هم دوست شدیم!
 

مسافر

کاربر ویژه
"بازنشسته"
سلام.

سال 92 هم داره تموم میشه با تموم خاطرات تلخ و شیرینش.:53:

اوایل اسفند 92 بود (تقریبا یک سال پیش) که بنا به دلایلی باید ارتباطم رو با دنیای مجازی قطع میکردم:(

خیلی برام سخت بود .خیلی به انجمن وابسته شده بودم و اینجا احساس آرامش میکردم.بخصوص که همسفر هم عضو شده بود و گاهی با هم به انجمن میومدیم

خلاصه فشار و ناراحتی زیادی رو باید تحمل میکردم و از انجمن و دوستان دور میشدم.:(



ولی این وسط ناجی واقعا بهم لطف داشت.تو مدتی هم که نبودم بخشی از انرژیم توسط ناجی تامین میشد:x

خلاصه غیبتم تقریبا شش ماه طول کشید که دوباره توفیق پیدا کردم بیام انجمن.البته دوران سختی تقریبا چهار ماه بود ولی باید شرایط فراهم میشد:-w

بعداز برگشتنم با مریم کیانا هم آشنا شدم:">

آسمان رو هم که خیلی وقت بود دنبالش میگشتم پیدا کردم.البته اونموقع اسمش سراب بود و شعر مسافر رو برام ساخته بود.:Star:

ناجی هم که همچنان هستش:p
 

entezar

داره دوست میشه
"منجی دوازدهمی"
پاسخ : خاطرات اعضای منجی دوازدهم

سلام.

میخوام تاریخچه اومدنم به انجمن منجی دوازدهم رو براتون بگم.

قصه از این جا شروع شد که یه روز رفتم ایمیل هام رو بخونم دیدم یکی از دوستام یه ایمیلی بهم داده که در اون به شخصیت والای امیرالمومنین حضرت علی(ع) بی حرمتی شده بود. ایشون این ایمیل رو برای خیلی ها فرستاده بود. خیلی ناراحت شدم، درصدد این بر اومدم که به هر نحوی شده مدارک و شواهدی بر علیه اون نوشته ها تهیه کنم. بعد اومدم به جستجو در نت مشغول شدم و هر چیزی که ذهنم میرسید رو به مدارکم اضافه کردم. همنیطور که در دنیای مجازی سیر میکردم، سر از کانون گفتگوی قرآنی در آوردم، رفتم عضو شدم...

نهایتش تونستم یه متن آماده کنم و به کسانی که اون ایمیل رو دریافت کرده بودن، ایمیلی با عنوان" جوابیه..." فرستادم.

خب تا اینجاش رسیدیم به این که عضو کانون گفتگوی قرآنی شدم، از این به بعد رو هم خیلی از انجمنی های بزرگوار میدونن که در اونجا توسط جناب آقای عرفان به انجمن منجی دوازدهم دعوت شدم.

پس اگر هر وقت از دست گمنام خسته شدین، بدونید مقصر اصلی دوستم هستند که اون ایمیل رو فرستادن، چون اگر ایمیل اون روزشون نبود، شاید هرگز به کانون گفتگوی قرآنی و بعدش به انجمن منجی دوازدهم نمیومدم. البته جا داره باز هم از جناب آقای عرفان هم تشکر کنم که بنده رو با این انجمن خوب آشنا کردند.


این گل های زیبا هم تقدیم به منتظران و مشتاقان ظهور منجی دوازدهم:​

www.sheekh_3arb.net_islam_Library_img_3ater_43.gif



خیلی جالب بود.احسنت به ذهن خلاقتون ودست آقای عرفان درد نکنه که یه آجی ماه بهمون هدیه داد...
 

"Arsalan"

کاربر تازه وارد
"منجی دوازدهمی"
سلام دوستان
یک خاطره مال حرم امام رضا (ع) بود که خواستم بگم.
اینکه روزی رفتم حرم و دیدم حرم شلوغ بود عزمم جزم کردم که تا دستم به ضریح نخورده مسیرمو ادامه ندم!!!
بعدش فقط دستم رسید به ضریح اما به قول خودمون بهم نچسبید دیگه داشتم میرفتم گفتم با خودم یا امام رضا من میخوام برم فردا از مشهد معلوم نیست کی باز بیام مشهد بزار امشب قشنگ دل بدم دیگه امشب پس تا قشنگ به ضریح خودمو نرسونم ول کن نیستما.
دیگه الحمدالله دیدم اصلا مسیر قشنگ وا شد و من تونستم قشنگ به ضریح نزدیک بشم و قشنگ رازو نیازی کنیم. جای همه دوستان بسیار خالی.
 

آسمان

کاربر فعال
"کاربر *ویژه*"
خیلی گرفته بودم،حالم هر روز بدتر میشد، حس میکردم یه چیزی تو وجودم سنگینی میکنه، تحملشو نداشتم.

یه شب دیگه طاقتم تموم شد، تا سحر گریه کردم، شکایت کردم از این همه سنگینی...

اون شب فقط شکایت کردم، از خودم، از دنیا ، از همه و همه...

میدونستم دلیلش این بود که امسال از شبای قدر به دلایلی استفاده نکردم،شبای قدری که خودم بودمو خدا، امسال نبود...

این سنگینی به خاطر همین بود

ما شیعه ها انگار عادت داریم به چنین شبایی، به وقتایی که با خودمونو خدا خلوت کنیم، عقده یک ساله رو خالی کنیم

فرداش با نا امیدی از خواب بیدار شدم. دیدم یکی از بچه ها پیامک داده که پاشو بیا مسجد...

منم با بی حوصلگی تمام رفتم مسجد.

توی مسجد یه خانم خیلی خوبی هست که مراسما رو اداره میکنه، ظاهرا توی مراسم عید فطر به خانمایی که اونجا بودن قول داده بود که ببردشون جمکران

خیلی حسودیم شد، دو ساعت بعد از نماز ظهر عازم بودن. با خودم گفتم من که توی مراسم عید فطر نبودم، پس منو نمیبرن.

اما اون خانم ازم پرسید تو نمیایی؟ از خدا خواسته گفتم میتونم بیام؟ گفت حتما میتونی

خلاصه بار سفرو بستمو رفتم، یادش به خیر اون شب اینقدر سبک شدم... شب قدر من همون شب بود. با دوستم قرار گذاشتیم بریم یه گوشه با خودمون خلوت کنیم

این خلوتا خیلی خاصیت داره... خداروشکر که شیعه ایم.
 

آسمان

کاربر فعال
"کاربر *ویژه*"
اول سلام...

یادش به خیر روزی که اومدم این انجمن . اون روز رو هیچوقت فراموش نمیکنم.

از اولین خاطراتم آشنایی با علی آقا، کربلایی اکرم، مسافر و چند تا دیگه از بچه ها بود.


برادر خوناشام مهربون ، *من* ، * SHAHED * و HIVA رو هم که از قبل میشناختم. ما روزهای زیادی رو با هم بودیم...

شاید بهترین روزای دنیای مجازی من همون چند ماه اولی بود که اومدم این انجمن.

چقدر دلبسته اینجا شدم، چقدر رفتمو برگشتم...

چه دوستای خوبی پیدا کردم و چه دوستای خوبی داشتم که رفتند و الان نیستن، دلم برای خیلیا تنگ میشه.

دنیای مجازی یه عیب بزرگ داره، وقتی دوستاتو گم کنی، دیگه نمیتونی پیداشون کنی...

انشالله هرجا هستند سالمو شاد باشن...

یا علی
 

ناجی دلها

معاون مدیریت
پرسنل مدیریت
"معاونت مدیران"
سلام مریم بانو بازم که یه موضوع جداگونه از تو تاپیک درآوردی...
فکر کنم صد سال بعد همه زنده هستی ان شاء الله بعدش این تاپیک جدید رو بزن خاطرات هممون رو بنویس;))
 
بالا